بهروز شیدا: «نکند باید به چشمان خود خیره بمانیم؟»، کمی نگاه فرامتنی – مینی‌مالیستی به اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، نوشته‌ی نانام

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، مجموعه شعری است در صدوبیست‌وچهار صفحه؛ در چاپ الکترونیکی. متنِ هر صفحه را می‌توان به مثابه تکه شعری مستقل خواند؛ هر صدوبیست‌وچهار صفحه را نیز می‌توان در کنار هم خواند. می‌توان؟ شاید بتوان.

   نخست عنوان کتاب را بخوانیم.

۱

در میان واژه‌هایی که عنوان کتاب را می‌سازند، واژه‌ی اعترافات به‌رنگ قرمز چاپ شده است؛ بقیه‌ی واژه‌های عنوان کتاب یعنی عبارتِ مردی که خود را مرتکب شده بود، یک بار به رنگ سفید بر صفحه‌ی سیاه چاپ شده است؛ یک بار به رنگ سیاه بر صفحه‌ی سفید.      

   رنگِ قرمز واژه‌ی اعتراف را چنین می‌خوانیم: اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود به خون‌ریزی منجر شده است. به مرگ او منجر شده است. می‌گوییم شده است. یعنی مردی که خود را مرتکب شده بود، مرده است. فعل ماضی‌ی بود در پایان عبارتی که عنوان کتاب را می‌سازد، نشان این است که مردی که خود را مرتکب شده بود، دیگر نیست. مرده است. رنگ قرمز واژه‌ی اعترافات به این مرگ اشاره دارد؛ به مرگ مردی که اعترافات‌اش آخرین سخن او است. وصیت‌نامه‌ی او است.‌

   هم سفید رنگ هم سیاه رنگ بودن عبارت مردی که خود را مرتکب شده بود را چنین می‌خوانیم: مردی که خود را مرتکب شده بود، تقابل‌های دوتایی را باور نداشت. جهان دو قطبی را باور نداشت. جهان را هم سیاه هم سپید می‌دانست. خود را هم سیاه هم سپید می‌دانست. جهان و خود را خاکستری می‌دانست. جهان را منشوری از رنگ‌ها می‌‌دانست. حضور دیگری را در خود باور داشت. شاید رنگ سیاه خود را بر صفحه‌ی کاغذ ریخت تا همین را بگوید.

   حالا ساختار اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.

۲  

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود در شش قسمت نوشته شده است. ترتیب شماره‌بندی‌ی قسمت‌های کتاب اما چنین است:  قسمت یک، قسمت دو، قسمت سه، قسمت شش، قسمت پنج، قسمت چهار. یعنی شماره‌ی قسمت‌ها به ترتیب نوشته نشده است؛ یعنی جای قسمت چهار و قسمت شش عوض شده است.

   ترتیب شماره‌ی قسمت‌ها را چنین می‌خوانیم: حرکت زمان خطی نیست. هیچ چیز مسیر مشخصی ندارد. حتا در اعداد نیز رابطه‌ی دال و مدلول تنها یک قرارداد است. درست به‌محض نام‌گذاری‌ی یک چیز، آن چیز می‌میرد.

   چیز دیگری هم هست: جای شماره‌ها و نقشِ نانام در هر قسمت تغییر می‌کند. یعنی در بعضی قسمت‌ها شماره در صفحه‌ی سمت راست است؛ نقش در سمت چپ؛ در بعضی قسمت‌ها برعکس.

   تغییر جای شماره‌ها و نقش‌ها را چنین می‌خوانیم: جای ثابتی برای هیچ چیز وجود ندارد. تنها نظمِ جهان آشفته‌گی – تصادف است.

   چیز دیگری هم هست: صفحه‌ی آخر کتاب سفید است؛ زیر عنوانِ بلانک.

   سفیدی‌ی صفحه‌ی آخر کتاب را چنین می‌خوانیم: تقابل دوتایی مرده است. صفحه‌ی آخر کتاب‌ها را خواننده می‌نویسد. تاریخ غایتی ندارد.

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌هایی بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک اند. نزدیک اند؟ 

۳

گوشه‌ای از متن اندیشه‌ی بها بها را شاید بتوان چنین نیز خواند: تعریف حقیقت نخستین گام در راه حذف دیگری است. گاه آن کس که خود را صاحب حقیقت می‌پندارد، حذف دیگری را در سردارد؛ که در نمایش زنده‌گی به خویش نقش مثبت می‌بخشد تا صدای نقش‌های منفی را خاموش کند. بازی‌ی قدرت با تعریف حقیقت آغاز می‌شود. تردید در معنای «ثابت» حقیقت نخستین گام شورش در برابرِ قدرت است؛ نخستین گام اخلال در رابطه‌ی سلطه‌گر و سلطه‌پذیر.[۱]

۴

گوشه‌ای از متن اندیشه‌ی فرانسوا لیوتار را شاید بتوان چنین نیز خواند: کلان‌روایت‌ها مرده‌اند. باید می‌مردند. کلان‌روایت‌ها تنها قدرت‌هایی را توجیه می‌کنند که خویش را پشت باوری زمینی یا آسمانی پنهان کرده‌اند. با مرگ کلان روایت‌ها غایت تاریخ گم‌شده است. هیچ کس نمی‌داند کدامین راه به غایت تاریخ می‌رسد. هیچ کس نمی‌داند در صفحه‌ی آخر تاریخ چه نوشته‌اند.[۲]     

   حالا تکه‌هایی دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.

۵

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، تنها به زبان فارسی نوشته نشده است؛ که چهار زبان دیگر نیز به کار گرفته شده‌اند: انگلیسی، عربی، فارسینگلیسی،«بی‌معنا».

   جایی به زبان انگلیسی چنین می‌خوانیم:

»Capitalism is all form, all terminology!/ The search goes on ] «[… [۳]

   جایی به زبان عربی چنین می‌خوانیم: «اقتلونی اقتلونی یا ثقات/ ان فی‌ قتلی حیات فی‌الحیات[۴]       

    جایی به زبان فارسینگلیسی چنین می‌خوانیم: «رایت اَفتِر دَت/ آی وِنت تو ماداگاسکار.»[۵]

   جایی به زبان «بی‌معنا» چنین می‌خوانیم: «پَسَم  مِ/  مَسَم  دِ […]رَسَم  نِ یَسَم سِ/  تِ/ […] شاع را/  یران یتر/  کیب مضح/ کیست مثلبا/  رانیست که ریوض عه وا […]»[۶]

   تنوع زبان‌ها را چنین می‌خوانیم: زبان‌ها و لحن‌های گوناگون نوعی رابطه‌ی بینامتنی می‌سازند. متن چندصدایی می‌سازند.

   زبان «بی‌معنا» را چنین می‌خوانیم: زبانی هست که از نظم نمادین خارج می‌شود؛ زبان جنون؛ زبان پیشاادیپی؛ زبانی که هنوز در چهارچوب تقابل‌های دوتایی محصور نشده است.   

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌هایی بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک اند. نزدیک اند؟ 

۶

گوشه‌ای از متن اندیشه‌ی میخاییل باختین را شاید بتوان چنین نیز خواند: در رمان‌های چند‌صدایی دو نوع گفت‌وگو جریان دارد: گفت‌وگوی درونی، گفت‌وگوی بیرونی. گفت‌و گوی درونی گفت‌وگویی است که میان لحن – سخن‌های شخصیت‌های یک رمان با یک‌دیگر و لحن – سخن هر شخصیت با لحن – سخن نویسنده صورت می‌گیرد. گفت‌وگوی بیرونی گفت‌وگویی است که میان سخن شخصیت‌ها – نویسنده‌‌ی یک رمان با شخصیت‌ها – نویسنده‌گان رمان‌ها یا متن‌‌های دیگر جریان دارد؛ نوعی تحقق آزادی‌ی کارناوال‌گونه.[۷]

۷

گوشه‌ای از اندیشه‌ی ژولیا کریستوا را شاید بتوان چنین نیز خواند: جنبه‌ی نمادین زبان در شرایط تاریخی – اقتصادی – اجتماعی ریشه دارد. جنبه‌ی نشانه‌ای زبان از ساختار غریزی برمی‌آید؛ از دوران پیشاادیپی. در زبان نمادین تقابل‌های دوتایی جاری‌است. عقل سرد جاری است. در زبان نشانه‌ای نظم نمادین در هم می‌ریزد. زبانِ شاعرانه‌گی و جنون فراز می‌آید.[۸]

   حالا تکه‌ای دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.

۸

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، نوعی خوانش را نیز نشانه می‌رود: «شعر بد نوشتم. ببخشین: یه کار بد! بعد اون‌قد خوندمش که خوب شد. دقت / دنیام همینه.»[۹]
   این تکه را چنین می‌خوانیم: «معنای» متن را خواننده تعیین می‌کند؛ هر خواننده به‌سهم خویش.
  حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌ای بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک است. نزدیک است؟ 

آنچه که بهروز شیدا در این جستار می‌گوید در یک نگاه (اینفوگرافی: بانگ)

۹

گوشه‌ای از اندیشه‌ی رولان بارت را شاید بتوان چنین نیز خواند: نوشتار معنای مورد نظر نویسنده را با خویش حمل نمی‌کند. نویسنده مرده است و با مرگ او متن تک‌معنا هم مرده است. در نوشتار هر معنا در تناقض با معنای دیگر ساخته می‌شود. در روبه‌رویی‌ی نویسنده و خواننده سروری با خواننده است. هر خواننده معنای خود را می‌سازد. هر متن به اندازه‌ی خواننده‌گان‌اش معنا دارد.[۱۰]

   حالا تکه‌ای دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.

۱۰

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، رابطه‌ی انسان و زبان را نیز نشانه می‌رود: «تو ساعتِ ساعتیت زدم تو کون تابعیت / یُخ بینداز چونگولی!»[۱۱]

   این تکه را چنین می‌خوانیم: زبان پریشی راه گریز از تابعیت زبان است؛ اخلال در محورِ هم‌نشینی یا جانشینی؛ درست در ساعت بی‌زمانی؛ درست در ساعتِ صفر.

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌‌هایی بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک اند. نزدیک اند؟ 

۱۱ 

گوشه‌ای از متن اندیشه‌ی ژاک دریدا را شاید بتوان چنین نیز خواند: همه‌ی آن‌چیزی که پیش از این زیر نام زبان نام‌گذاری می‌شد، اینک زیر عنوان نوشتار گرد آمده است. در نوشتار صوت و صدا نیست. نوشتار حضور ندارد. نوشتار غیابی همیشه‌گی است که در آن هر مدلول خود دالی است که به مدلولی دیگر اشاره دارد؛ زنجیره‌ای که پایان نمی‌پذیرد. در نوشتار هیچ دالی معنای ثابت ندارد. مدلول استعلایی وجود ندارد.[۱۲]

۱۲

گوشه‌ای از متن اندیشه‌ی موریس بلانشو را شاید بتوان چنین نیز خواند: در متن غیرادبی زبان یعنی جبران غیاب چیز توسط معنا. در متن ادبی زبان یعنی هم غیاب چیز هم غیاب معنا. در متن‌های غیرادبی چیز غایب است، اما در نام آن چیز معنا احضار می‌شود. در متن ادبی اما هم چیز غایب است هم معنا. در متن ادبی خالی‌ی محض جاری است.[۱۳]

   حالا تکه‌ای دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.

۱۳

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، بی‌قدری‌ی امید را نیز نشانه می‌رود: «تخمی‌تر از امید نیست. بندی که امیدوار است روی رخت نمی‌بیند. رختی که
.
امیدوار است خیس می‌ماند. اتو را امیدوار کن، می‌سوزاند
شاید، بعد، اگر
»[۱۴]What a fucking story!

   این تکه را چنین می‌خوانیم: تنها کسی جهان را در تمامیتِ خویش می‌بیند، که  جرئت یأس نیز داشته باشد؛ که چه بسیار که یأس بینایی است؛ روزنِ کشف چرایی.    

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌‌هایی بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک است. نزدیک است؟ 

۱۴

گوشه‌ای از متن اندیشه‌ی فرانس کافکا را شاید بتوان چنین نیز خواند: در این سخن فرانس کافکا، که مقصد هست اما راهی نیست، هم می‌توان باور به حضور کلان‌روایت آزادی دید هم باور به زندانی ابدی؛ که انگار تنها حقیقت «ثابت» زندان است؛ که  دالِ زندان به مدلولی استعلایی اشاره دارد. این‌جا زبان صحنه‌ی بازی نیست.[۱۵] 

۱۵

گوشه‌ای از متن آرتور شوپنهاور را شاید بتوان چنین نیز خواند: نه خدایی در آسمان هست نه مقصد و معنایی در زمین. که زنده‌گی رنج – توهم – تمنایی است که شاید تنها در متن هنری مرهم می‌یابد؛ راهی به رهایی می‌یابد.[۱۶]  

   حالا تکه‌ای دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.   

۱۶

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، نیازهای بشر را نیز نشانه می‌رود: «من هر صبح مسائل بشر را با این اقلام در میان می‌گذارم /  پنجاه گرم پنیر / یک قالب کره / یک بسته نان / دویست گرم گردو / چی میخای؟ هیچی/ من هر صبح مسائل بشر را با این اقلام در میان می‌گذارم / قلب از کار افتاده / معده‌ی سوراخ / مغز کند / پای شل / چی میخای؟ هیچی.»[۱۷]
  این تکه را چنین می‌خوانیم: بشر تنها نیازهای جسمانی‌ی خود را درمی‌یابد.

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌‌ای بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک است. نزدیک است؟ 

۱۷

گوشه‌ای از اندیشه‌ی آبراهام مازلو را شاید بتوان چنین نیز خواند: هرم نیازهای بشر از پایین به بالا پنج پله دارد؛ از نیازهای سائقی – حیاتی به سوی نیازهای برتر. پله‌ی اول نیازهای جسمانی است؛ نیازهایی چون غذا، رابطه‌ی جنسی. پله‌ی دوم نیازهای امنیت‌ساز؛ نیازهایی چون شغل، سلامت. پله‌ی سوم نیازهای مبتنی برعشق و تعلق؛ نیازهایی چون رفاقت، صمیمیت جنسی. پله‌ی چهارم نیازهای مبتنی بر حرمت نفس؛ نیازهایی چون احترام به دیگران، احترام توسط دیگران. پله‌ی پنجم نیازهای تحقق خود؛ نیازهایی چون اخلاق، خلاقیت.[۱۸]

   حالا تکه‌ای دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.  


۱۸

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، «دیسکورس» را نیز نشانه می‌رود: «باغچه گل‌هایش را / عوضی گرفتی آقا! / آسمان ابرهایش را / عوضی گرفتی آقا! / دریا ماهی‌هایش را / آقا! آقا!»[۱۹]

   این تکه را چنین می‌خوانیم: همه‌ی معنای جهان را گفتمان‌ها تعیین می‌کنند.  

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌‌ای می‌خوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک است. نزدیک است؟ 

۱۹

گوشه‌ای از اندیشه‌ی میشل فوکو را شاید بتوان چنین نیز خواند: گفتمان‌ها مجموعه‌ نشانه‌هایی هستند که در کنار هم چیده می‌شوند تا احکامی را بسازند که مرزهای حقیقت‌ها را ترسیم می‌کنند. گفتمان‌ها زبان کلان‌‌روایت‌‌ها هستند.[۲۰]

    حالا تکه‌ای دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.  

۲۰

اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، «اتوپیا» را نیز نشانه می‌رود: «من تو قرن ۱۸ هسته‌ی سوسیالیستی داشتم و از فرانسه پرولتر وارد می‌کردم. اونام خودشون از یه جای دیگه وارد می‌کردن. گینه‌ی بیسائو بگمونم، که صنعتی بود ولی ارتش نداشت. مال همینم انگلیسیا خارشو گاییدن و ننه‌شو دادن به مارکس

[…]

من از بچه‌گی نوچه‌ی خودم بودم. تو ۱۵ سالگی به مارکس می‌گفتم کل حسین. تو ۲۵ سالگی به نیچه گفتم. حالا به خودم می‌گم. اگه قاطی‌شون کنیم

می‌شه اتوپیا (که یعنی بدو بیا!)

کل حسین، کل حسین، کل حسین، بدو بیا!»[۲۱]  

    این تکه را چنین می‌خوانیم: منجی‌ای نیست. آرمان‌شهر انسان گم شده است.

  حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌‌هایی بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک اند. نزدیک اند؟ 

۲۱

گوشه‌ای از اندیشه‌ی کارل مارکس را شاید بتوان چنین نیز خواند: آن‌چه تا کنون بر انسان گذشته است، جز پیشاتاریخ انسان نبوده است. تاریخ انسان با جامعه‌ی کمونیستی آغاز خواهد شد. پرولتاریا مناسباتی را بنیان خواهد گذاشت که در آن دولت به آن‌جا خواهد رفت که دوک نخ‌ریسی و تبر مفرغی رفتند؛ که در آن‌جا از هر کس به اندازه‌ی توان‌اش گرفته‌خواهد شد، به هرکس به اندازه‌ی نیازش داده خواهد شد.[۲۲]

۲۲

گوشه‌ای از اندیشه‌ی فریدریش نیچه را شاید بتوان چنین نیز خواند: خدا مرده است. انسان باید به ابرمرد تبدیل شود. زنده‌گی جز اراده‌ی معطوف به قدرت نیست. مفاهیم مرگ خدا، ابر مرد و اراده‌ی معطوف به قدرت غایت‌های آسمانی و تاریخی، هر دو، را انکار می‌کنند.  سوژه‌ی استعلایی مرده است. هر حقیقت تنها یکی از بی‌شمار‌ترین تعبیرهای ممکن از حقیقت است.[۲۳]

   حالا تکه‌هایی دیگر از اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را بخوانیم.      

۲۳

«آریاییِ خارکسده! این همه جا تو دنیا، پا شده رفته فلات قاره‌ی ایران! آخه جا قحطی بود مادر جنده؟ استان فارسم شد جا؟! کردستانم شد جا؟! خراسان؟!! از اولم کس‌خلی تو ذاتمون بوده. عرب اومده گاییدتمون کس‌خل تر شدیم – بعد مغول. حالام که خودمون داریم خودمونو می‌گایم (رسمی!). اینه که نه، گفتم نه، هیچم عجیب نیس که هنوز دستامونو رو به آسمون بلند می‌کنیم و می‌گیم نجات بده!»[۲۴]

   «مسابقه گذاشته بودند: معنی کردن مدرنیته / یکی گفت مدرنیته عقابی است که اسهال گرفته است ۱۰ دادم / یکی گفت مدرنیته آشیانه‌ی عقابی است که اسهال گرفته است ۱۴ دادم / یکی گفت مدرنیته بچه­های عقاب‌اند در آشیانه‌ی عقابی که اسهال گرفته است ۱۷ دادم/ یکی گفت مدرنیته عقابی است […] که پیرمردی بلند شد و گفت این چرندیات چی‌یه آقا! مدرنیته چه ربطی به ,قاب داره!؟/ گفتم به به! و ۲۰ دادم.»[۲۵] 

      این تکه‌ها را چنین می‌خوانیم: چه بسیار گفتمان‌ها که رنج‌های تاریخی‌ی سرزمین ایران را سبب شده‌اند.

   حالا این تکه از خوانش خود را در متنِ اندیشه‌‌ای ‌بخوانیم که به نوعِ خوانش ما نزدیک است. نزدیک است؟ 

۲۴

گوشه‌ای از حضور گفتمان‌های گوناگون در سرزمین ایران را شاید بتوان چنین نیز خواند: در اندیشه‌ی انسان ایرانی دوران مشروطیت به بعد پنج گفتمان در کنار هم زنده‌گی کرده‌اند: گفتمان نخست: گفتمان مدرن عصر روشنگری که از جمله در بخشی از اندیشه‌ی کسانی چون فتحعلی آخوندزاده به چشم می‌خورد. گفتمان دوم: گفتمان تجدد آمرانه که در سیاست رسمی‌ی حکومت پهلوی به چشم می‌خورد. گفتمان سوم: گفتمان ناسیونالیسم ایرانی که در اندیشه‌ی بسیاران به چشم می‌خورد؛ از زرتشت، زروان، مانی، میترا، تا دیگران. گفتمان چهارم: گفتمان اندیشه‌ی سوسیالیستی که از اندیشه‌ی انجمن اجتماعیون عامیون آغاز می‌شود، به اندیشه‌ی حزب کمونیست ایران می‌رسد، در اندیشه‌ی گروه ۵۳ نفر ادامه پیدا می‌کند، در اندیشه‌ی ده‌ها سازمان سیاسی به چشم می‌خورد. گفتمان پنجم: گفتمان اسلامی که در اندیشه‌ی بسیاران به چشم می‌خورد؛ از میرزای نایینی تا شیخ فضل‌الله نوری، از مجاهدین خلق تا علی شریعتی، از روح‌الله خمینی تا عبدالکریم سروش.[۲۶]

۲۵

انگار در اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، دو صدا می‌شنویم.

   صدای اول چنین می‌گوید: انگار کلان روایتی نیست. انسان را راهی نیست. مقصدی نیست. جهان تنها یکی بازی است که از سمفونی‌ی صداهای بی‌مقصد ساخته می‌شود.

   صدای دوم چنین می‌گوید: انگار بازی‌ی جاری در جهان جز تسلط رنج، زخم، تنهایی، نساخته است. انگار چنان تهی‌ی لشگر قدرت از لشگریان داوطلب پُر است که به مقصد رهایی‌‌‌ راهی نیست. انگار جز خشم راهی نیست.

   انگار اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، آمیزه‌ای است از خشم و بازی؛ یک بازی‌ی خشم‌آلود شاید؛ یا خشمی که به بازی بدل شده است شاید.

  انگار عنصر بازی بیش از هر جای دیگر در ساختارِ اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود به چشم می‌آید؛ عنصر خشم – بازی در زبان.

   انگار در اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود تباهی‌ی یک تاریخ، جان‌سختی‌ی مرگ، حضور دردی درمان‌ناپذیر، غیاب نمونه‌های آرمانی، زخم بدخیم یک سرزمین خشم را بر متنی پاشیده‌اند که از بازی پُر است.

    انگار در متنِ کتاب اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، معناهای یگانه در زبان – خط‌ها می‌میرند تا معنای خشمی یگانه در زبان – خط‌ها و میان‌خط‌ها بریزند.

   انگار فورم اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، شنلیاز بازی بر دوش می‌اندازد تا خشمی را شاعرانه – پنهان کند که از بازی‌ی جهان تباه فراز آمده است.

   یک بار دیگر عنوان کتاب را بخوانیم.

۲۶

در آغاز رنگ قرمز واژه‌ی اعتراف در عبارت اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود را چنین خواندیم: اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، به خون‌ریزی منجر شده است؛ به مرگ او. خوانش ما اما پرسشی می‌سازد: او چرا مرده است؟ او مرده است چه متن چون نوشته شود، نویسنده خواهد مرد؟ یا او مرده است چه راز – خطاهای خود را اعتراف کرده است؟

   نکند مای خواننده هم در قتل او دست داریم؟ نکند او خود خواننده‌ای بیش نیست؟ نکند او به مرگ خود راضی شده است تا ما را به خواندن خود راضی کند؟ نکند او ما را می‌خواند؟ نکند زبان و نگاه ما را می‌خواند؟ نکند اعترافات خود را نوشته است تا دوبار بمیرد؟ نکند خواسته است یک بار خود بمیرد یک بار با ما بمیرد؟ نکند خواسته است یک بار چون نویسنده بمیرد یک بار چون خواننده‌ی خود؟ نکند قلم ما در دست او است؟ نکند قلم او در دست ما است؟ نکند او تقصیر ما را آینه کرده است؟

   نکند باید به به چشمان خود خیره بخوانیم؟

آبان‌ماه ۱۳۹۳

نوامبر ۲۰۱۴

ویرایش مجدد: آبان‌ماه ۱۴۰۳

نوامبر ۲۰۲۴

پانویس:

[۱]– Bhabha, Homi. K. (2004), The Location of Culture, New York, pp. 94 – ۱۲۰
۲- لیوتار، ژان فرانسوا. (۱۳۸۰)، وضعیت پست مدرن: گزارشی در بارۀ دانش، ترجمه: حسینعلی ناظری، تهران، صص ۱۹۹ – ۶۱
۳- نانام. (۱۳۹۳)، اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، ص ۵
http://naanaambook.com/book
۴- همان‌جا، ص ۶
۵- همان‌جا، ص ۱۴
۶- همان‌جا، ص ۴۴
[۷]– Todorov, Tzvetan. (1985), Mikhail Bakhtin: The Dialogical principle, translated by Wlad Godzich, Minnesota, pp. 53 – ۷۳
۸- پین، مایکل. (۱۳۸۰)، لَکان، دریدا، کریستوا، ترجمه‌ی پیام یزدانجو، تهران، صص ۲۷۷ – ۲۷۱
۹- نانام (۱۳۹۳)، ص ۵۹
۱۰- بارت، رولان. (۱۳۸۱)، «مؤلف چیست؟» در به سوی پسامدرن: پساساختارگرایی در مطالعات ادبی، تدوین و ترجمه‌ی پیام یزدانجو، تهران، صص ۹۵ – ۹۱
۱۱- نانام (۱۳۹۳)، ص ۴۴
۱۲- دریدا، ژاک. (۱۳۹۰)، در باره‌ی گراماتولوژی: بخش اول: نوشتار پیش از حرف، ترجمه‌ی مهدی پارسا، صص ۱۳۸ – ۱۱
[۱۳]– Blanchot, Maurice. (2004), The Work of fire, Translated by Charlotte Mandel, Stanford, pp. 300 – ۳۴۴
۱۴- نانام (۱۳۹۳)، ص ۷۷
۱۵- جمادی، سیاوش. (۱۳۸۲)، سیری در جهان کافکا، تهران، صص ۹۹ – ۷۵
۱۶- مَگی، براین. (۱۳۸۶)، سرگذشت فلسفه: داستان جذاب ۲۵۰۰ سال فلسفۀ مغرب زمین، از یونان باستان تا کنون، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران، صص ۱۴۵ – ۱۳۸
۱۷- نانام (۱۳۹۳)، ص ۱۲
[۱۸]– http://webspace.ship.edu/cgboer/maslow.html
۱۹- نانام (۱۳۹۳)، ص ۴۲
۲۰- اسمارت، بَری. (۱۳۸۵)، میشل فوکو، ترجمه‌ی لیلا جوافشانی، حسن چاوشیان، تهران، صص ۹۱ – ۲۱
۲۱- نانام (۱۳۹۳)، ص ۱۵
۲۲- احمدی، بابک. (۱۳۷۹)، مارکس و سیاست مدرن، تهران، صص ۷۷۳ – ۴۱۰
۲۳- حقیقی، شاهرخ. (۱۳۷۹)، گذار از مدرنیته؟: نیچه، فوکو، لیوتار، دریدا، تهران، صص ۱۷۵ – ۷۹
۲۴- نانام (۱۳۹۳)، ص ۲۹
۲۵- نانام (۱۳۹۳)، ص ۲۱
۲۶- شیدا، بهروز. (۱۳۹۰)، «سحر پرستوهای جوان»، در «زنبور مست آن‌جا است»، سوئد، صص ۸۳ – ۸۲

 از همین نویسنده:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی