
دِوریم یاکوت: «بهشت اجباری» به ترجمه نفیسه لاله
زنی با چشمان درخشان، کاغذی به دست رخشان داد. رخشان نوشتهی روی کاغذ را برای دخترش خواند. «نمیخواهیم به بهشت اجباری برویم. ما بهشت خودمان را در این جهان خواهیم ساخت. نترس، تنها نیستی. ما را پیدا کن»
زنی با چشمان درخشان، کاغذی به دست رخشان داد. رخشان نوشتهی روی کاغذ را برای دخترش خواند. «نمیخواهیم به بهشت اجباری برویم. ما بهشت خودمان را در این جهان خواهیم ساخت. نترس، تنها نیستی. ما را پیدا کن»
ادبیات بیش از هر چیز آن هنگام برای سیاست ضروری است که به هر چیزی که بیصدا است، صدایی میبخشد، آن هنگام که نامی میبخشد به آنچه هنوز نامی ندارد، به ویژه به آنچه که زبان سیاست طردش میکند یا میکوشد آن را حذف کند.
گرجستان زادگاه استالین است و در همان حال تاریخ مشترکی هم با ایران دارد. داستان سیطره شوروی بر روشنفکران گرجستان در موزه آثار ادبی این کشور قابل مطالعه است. ما تنها ملتی نیستیم که برای آزادی بیان بهای سنگینی میپردازیم.
چهرهی زن از زاویهی سنتی با فضیلتهای آرمانی خویشتنداری، تحمل، مراقبت و شکیبایی همراه میشود؛ توازنی که در نهایت، تحت مناسبات پدرسالاری، نه بهمثابهی الگویی برای سایر مناسبات اخلاقی، بلکه بهعنوان جایگاه محدودیت و استثمار عمل میکند. در اینجا کیفیتهایی که بامراقبت و با «دستیابی به دیگری» از طریق تلاش در پرداخت به آسیبپذیری نیازهای مرد یا زن همراه شدهاند، در خدمت ساختار خانوادهی کلاسیک قرار گرفتهاند و این ساختار را حفظ میکنند.
مرکزیت دنیای داستانی جمیل جان کوچای نویسندۀ آمریکایی افغانیتبار، دستدرازی ابسورد واقعیت به سرچشمۀ عقلانی خیال است. کتاب جدید کوچای مجموعۀ ۱۲ داستان است به نام جنزدگی حاجی هوتک. نقدی بر این داستان.
مشونیک در مفاهیم رایج در ترجمه و خصوصاً ترجمهی ادبی چون و چرا میکند. مترجم عملگرا چنان درگیر کار و تجربه است که از این چون و چراها میپرهیزد، و حتا فکر میکند که به آن نیازی ندارد. اما مشونیک مترجم را فرامیخواند تا برای بینیازیاش دلیل بیاورد.
در یک سپیده دم ناب اول تابستان، مردم وزیریه با تندیس زنی برهنه از خواب بیدار شدند که به پشت بام آکادمی هنرهای زیبا مشرف بود. پیکری دراندازه واقعی که یک تنه فتواهای پوشش زنان و حرام بودن مجسمهسازی و نفرین آواز و موسیقی را به چالش میکشید.
زخم اعدامیان آیا شفا پیدا کرده است؟ به یاد میآورند به دست چه کسانی کشته شدهاند؟ در دست آنها چیست؟ در چشمهای اعدامیان چه میبینی؟ تهدید یا تمنا؟
آنجا که مردمان زیادند و دستهایشان خالی، آنجا که حبههای سم در آب شان سریز، آنجا که خانه در دره به زندان کثیف و نمناک منتهی میشود، آنجا که چهره جلاد همیشه به خوبی پوشیده است، آنجا که گرسنگیِ زشت است و جانها فراموش شده ،آنجا که سیاه رنگ است و هیچ کدام به شمار نمیآیند
ترجمۀ جدید یاسمین سیل از هزار و یک شب در زبان انگلیسی ساختاری قوی، و در همان حال ساده و زبردستانه دارد که باعث میشود ترجمههای پیشین کسلکننده جلوه کنند.
انتقام شخصی من از تو این خواهد بود که فرزندانت حق ِ آموزش و گُل داشته باشند. انتقام شخصی من این ترانه خواهد بود که بمیری بیهیچ نشانی از ترس. انتقام شخصی من از تو این خواهد بود که نیکی ِ خلقام را برابر ِ چشمانات بگیرم، بیهیچ نشان از جنگخواهی.
در موقعیت انقلابی کنونی، در روزهای گذشته، به ویژه در جریان اعتراضات دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف، شعارهای مردمان معترض با فحش درآمیخت. رسانهها معمولا در گزارشهای روزانه خود از اعتراضات فحشها را سانسور میکردند. آیا باید واقعاً دشنام را سانسور کرد؟
شکل حاکمیت شهروندی با انقلاب روشنگری و علیه امتیازها و قدرتی که روحانیت مسیحی برای تداوم و حفظ وضیعت موجود داشتند، شروع شد و پیش رفت، زنجیر تعصبات را گسست و تلاش برای رسیدن به صلح و آزادی و رفاه شهروندان را در دستور کار خود قرار داد، اما به زودی دو مفهوم آزادی و عدالت در برابر هم قرار گرفتند. چه میتوان کرد؟
او تنها ۲۰ سال داشت. دلش برای مهسا امینی شکسته بود و میگفت کوتاه نمیآیم. او را با ۶ گلوله کشتند. ترجمه شعر ریتسوس تقدیم به این جان شیفتهی خفته در خاک. کافی است به جای سرباز انگلیسی، سرکوبگران اشغالگر ایرانی را بگذارید.
در شهری زندگی میکنم که رانندهها حرف آخر را میزنند. در این شهر رفت و آمد با اتوبوس شهری مثل سفری جهنمی است، رفت و برگشتی مداوم به دنیایی زیرزمینی که هم فریبنده است و هم پلید.
میخواهم دو شعر، یکی به زبان عربی و دیگری به زبان فرانسوی را با هم مقایسه کنم. این دو شعر به من میگویندکه در اندیشه قرابتی دارند ولی به علت فاصلهی بیاندازهی این دو شعر با یگدیگر، این اندیشه گرچه قوت گرفته اما ناشنیده مانده است.
پاتریا رمانیست با بینشی گذشتهنگر به تاریخی پنجاه ساله. به هم ریختگی زمانی در روایت از آن روست که ما همیشه بخشی از گذشته را به یاد میآوریم، و یک بار دیگر که به آن خاطره برگردیم، چیز دیگری به آن اضافه میکنیم، یا میفهمیم دفعهی پیش چیزی را اشتباه به یاد آورده بودیم.
ماریو بارگاس یوسا در این کتاب سعی کرده است که یکبار برای همیشه خاستگاه و مسیر پر پیچ و خم نگاه سیاسیاش را تشریح کند. «ندای قبیله» یک اتوبیوگرافى است درباره تاریخ آگاهی سیاسی نویسنده.
چیزی که دیدم، وحشت زدهام کرد. موهایم را حس میکردم که مثل موی برس روی گردنم راست شده بودند و قلبم گویی دیگر نمیتپید. مهتاب چنان درخشان بود که از ورای کرکرهی زرد و ضخیم اتاق را روشن میکرد
رمانِ بچهی یکشنبه، نوشتهی اینگمار برگمان، شاید نگاه دیگری است به همهی نقابهایی که بر چهرهها جا خوش کردهاند؛ نگاه دیگری به شیار پنهان چهرهها؛ خستهگیی تکرار؛ خانهی تنهایی.
زلیخا چشمهایش را بازمیکند” رمان ادیسه و درد است. رمانی درباره عبور از دورهای و رها شدن در دورهای دیگر. کتابی که بذر امید و عشق را در زمین نفرت و انتقام میکارد و زندگی و مرگ را همچون گذر روز و شب نشان میدهد. گوزل یاخینا در روایتی پرکشش، دورهای سیاه از تاریخ شوروی را با نگاهی زنانه باز میگوید.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.