
سورنا دانایی: «شرم»ِ سلمان رشدی – بازیهای روایی در رمان پسامدرن
از آن جا که درک ما از واقعیت، فردی است، پس شیوههای بازنمود واقعیت نیز متفاوت و فردی است. ما در بررسی شگردهای روایی رمان “رشدی” به همین بازیها و شگردهای متنی و روایی نظر داریم.
از آن جا که درک ما از واقعیت، فردی است، پس شیوههای بازنمود واقعیت نیز متفاوت و فردی است. ما در بررسی شگردهای روایی رمان “رشدی” به همین بازیها و شگردهای متنی و روایی نظر داریم.
بیان تأثیر، احتمالاً از بیان جزئیات ثمربخشتر است. جزئیات لزوماً جهانشمول و همگانی به نظر نمیرسند. بنابراین، فرق بگذارید میان تنبلی، که از صفتهای سادهای همچون زیبا و شکوهمند و عالی استفاده میکند و زیباییشناسیِ تأثیر.
از گفتههای کالوینوست: آدم نوشتن را با رغبت شروع میکند، اما زمانی میرسد که قلم در جوهرِ غبار گرفته فقط خیس میخورد و از آن حتا یک قطره زندگی هم جاری نمیشود. زندگی تماماً بیرون است، بیرون پنجره، بیرون خود شخص.
آقای کاوسترز صاحب مغازه ماهیفروشی بود که گاهی جمعهها بعد از مدرسه میبایست از آنجا برای مادرم ماهی آزاد بخرم. او مردی بلندقد و درشت بود، با صورتی پر از چین و چروک.
نویسندگان روز ژاپن به ناگهان در صحنهی ادبیات جهانی حضور پیدا نکردهاند. آنها در تداوم سنتی ادبی در جهان مطرح شدهاند. درکی متمایز و تا حدی شاعرانه از زندگی و نقشی که انسان در جهان ایفا میکند به آن نویسندگان جایگاهی ویژه در ادبیات جهانی بخشیده است.
وولف بین دو شخصیت اصلی داستان و دو روی زنانگی، شخصیتی میسازد تا همچنان که از سلطه مردانه سرباز میزند، توان هنری مستقل زنانه را یادآور شود.
یا این که دوشیزه آریان که برای سر وقت بودن همیشه نیم ساعت جلوتر حاضر میشد ساعت یازده با کار خیاطیاش روی ایوان رفته و بعد ناراحت از گرما یا بیقرار از چیزی که در مورد آن دختره پَستان شنیده بوده …
به موانعی که برای ساختن یک نگاره دارید، اعتراف کنید. به نقصها و محدودیتهای کلمات اقرار کنید. بدین شکل گاهی شخصیت عمق، ثبات و غنا خواهد یافت.
شمعت را منفجر کن! ـستارهها را میبینم که چشمک میزنند. ستارهها را منفجر کن! -آنجا، رعد و برق.-تخم چشمهایت را بیرون انداز! ـصدای شیرینِ امواج اقیانوس.
نویسندگی مری ولستونکرافت در سال ۱۷۸۷ در بیستوهشتسالگی شروع شد و ده سال بعد با مرگش در هنگام زایمان خاتمه یافت. انقلاب فرانسه رویداد عظیم روزگار او بود.
روزی مثل امروز با آفتابی که آدم را دچار تهوع میکرد، همه در انتظار فاجعهای گریزناپذیر بودند، نومیدی ناگهان تجسم یافت، مرگ در میان ما بود.
بارنز دیرند زندگی را همچون فرایندی میبیند که میتوان آنرا رنجاندوه خواند. فرایندی تاحدی شبیه به تراژدی ولی متفاوت با آن. تبلور یافته در دشواریها، دلواپسیها و شکستهای زندگی. بخش یا شاید بهتر است بگوییم بُعد مهمی از آن همان است که روح مدرنیته را بر میسازد.
دیالوگ را برای همه آن چیزهای دیگر به کار برید؛ غیر از اطلاعات سطحی محض که آشکار میکند. نه تنها حس واقعی بودن ایجاد میکند بلکه واقعیتهایی را بسط میدهد که بعدتر دیگر بیان آنها بیهوده خواهد بود.
حرف و حدیثهای یک کلاغ چهل کلاغ شده و رنگارنگی سر زبانها افتاده بود؛ و همه اینها هم به دلیل رفتاری بود که من در حضور ریگولتو، قوزیریزه، در خانهٔ خانم ایکس شاهدش بودم و این شایعات، آدمهای زیادی را از دور و برم فراری داد.
در نظر بکت انسان موجودی است پرتاب شده به یک جهان بیرحم و با این حال او ناتوانتر از آن است که بخواهد چیزی را تغییر دهد، که بخواهد جهان را بهتر از آن چیزی که هست بکند. آیا حق با اوست؟
تصادفِ وحشتناکِ بیانل کوچولو باعث شد مردم مقابل داروخانه جمع بشوند، دو فاجعه پشت هم، چه مصیبتی برای همه، ماه ژوییه بود، فصلی که برایمان بدبختی میآورَد، تصادفها، غرقشدنها، آتشسوزیها، آدم نمیداند به کدام یکی برسد، آتشنشانها همراه مادر به سمت گرانس رفتند، داروساز فوراً به بیمارستان تلفن کرد.
معنی این زندگی اصلا چیه؟ سوال سختی بود. جواب ندادم. کُتم را پوشیدم و از خانه بیرون رفتم و به طرف ایستگاه قطار به راه افتادم. مصمم بودم که دنبال زنم به کشوری بروم که در آنجا هیچکس نامه نمینوشت.
هر شاعری که کشته میشود، رویایی از رویاهای زمین کم میشود و کم کم همه در بی رویایی محض فرو میرویم. رفعت العرعیر، شاعر، استاد دانشگاه و نویسندهی محبوب فلسطینی در حملات هوایی اسرائیل به شمال غزه، بههمراه برادر و خواهر خود کشته شد. آخرین شعر او قبل از مرگ.
شب شده و او که از پنجره باغچه را میبیند، صدای تقه به در را نشنیده است. میبیند تاریکی بیسروصدا درختان گیلاس را جمع میکند. آخرین برگها را جمع میکند و برگها، بی مقاومتی در برابر تاریکی، پچپچهکنان تن به تاریکی میدهند.
به دنبال پروانهای از دروازه گذشت، اما جانور دور شد، روی پیچکی نشست، روی شمعدانی، روی شببو، باغچههای ما پر از عطر و بو و حاصلخیزند، به ندرت حصار سنگی هست، دورتادور زمینها با گیاهان حصار شدهاند که در پیادهرو سر ریز کردهاند، پروانه در سمت خانهی بیانل میپرید که سهرهای او را قاپید.
آخرین تصویر آگوست استریندبرگ شاید تمثیل همهی ادبیات سوئد در سالهای پایانیی قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم است؛ تمثیل تنهاییی مردان و زنانی که در جستوجوی معنای انسان در گذرگاه زمان سرگردان ماندهاند.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.