بهروز شیدا: «زخمی که در قصه‌ها بماند» – نیم‌نگاهی به رَدِ نوستالژی در متنِ سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو در برابر آکادمی‌ی نوبل

می‌خواهیم متن سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴، در برابر آکادمی‌ی نوبل را بخوانیم. انگار می‌خواهیم در سخن‌رانی‌ی او تعریف زمان گذشته را جست‌وجو کنیم؛ رابطه‌ی خاطره و حسرت گذشته را؛ رابطه‌ی گریز از گذشته و بازگشت به گذشته را؛ رابطه‌ی خوانش گذشته و نوستالژی را.

    در راه کوتاه جست‌وجوی خویش به چیزهایی در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو خیره می‌شویم؛ به چهره‌ها؛ قصه‌ها؛ شعر‌ها؛ کمی رابطه‌ی بینامتنی.

    نخست اما خلاصه‌ای از سخن‌رانی‌ی او را ‌بخوانیم.

۱

پاتریک مودیانو با سپاس از آکادمی‌ی نوبل سوئد آغاز می‌کند. بعد از ترس‌اش از سخن گفتن در مقابل جمع سخن می‌گوید. بعد از نابینایی‌ی نویسنده در برابر متن‌اش سخن می‌گوید؛ از این‌که انگار خواننده «معنای» متن را بر نویسنده فاش می‌کند. بعد از احساس دوگانه‌ای‌ که نویسنده در آستانه‌ی پایان یک رمان به آن دچار می‌شود، سخن می‌گوید؛ از تناقض حس رهایی و دل‌تنگی برای «جهانی» که دیگر نیست. بعد از رابطه‌ی نویسنده و خواننده سخن می‌گوید؛ از این‌که نویسنده باید خواننده را با خود هم‌راه کند؛ بی‌آن‌که به او فشار بیاورد؛ درست هم‌چون آوازه‌خوانی که نباید به صدای خود فشار بیاورد. بعد از برتری‌ی موسیقی و شعر بر رمان سخن می‌گوید. بعد از جنگ جهانی‌ی دوم سخن می‌گوید؛ از نویسنده‌گانی که در آن دوران متولد شدند؛ از این‌که انگار نویسنده به دوران‌اش زنجیر شده است. بعد از نویسنده‌گان قرن نوزدهم سخن می‌گوید؛ از ساختمان سترگ رمان‌های قرن نوزدهم که از «کندی‌ی زمان» برمی‌آید؛ از تکه‌تکه‌گی‌ی رمان‌های امروز که از «سرعت زمان» برمی‌آید. بعد از نقش شهری که نویسنده در آن بالیده است، سخن می‌گوید.[۱]

   پاتریک مودیانو در سخن‌رانی‌ی خویش به این چهره‌ها اشاره می‌کند: ویلیام باتلر ییتس،[۲] شارل بودلر،[۳] استفان مالارمه،[۴] انوره دو بالزاک،[۵] چارلز دیکنز،[۶] لئو تولستوی،[۷] فیودور داستایوسکی،[۸] ژان راسین،[۹] ویلیام شکسپیر،[۱۰] ادگار آلن پو،[۱۱] هرمان ملویل،[۱۲] استاندال،[۱۳] گوستاو فلوبر،[۱۴] آمادئو مودیلیانی،[۱۵] ساندرو بوتیچلی،[۱۶] آلفرد هیچکاک،[۱۷] توماس دکوئینسی،[۱۸] اوسیپ ماندلشتام،[۱۹]ناگای کافو،[۲۰] یالمار سودربرگ،[۲۱] مارسل پروست.[۲۲]

    خطی از شناس‌نامه‌ی این چهره‌ها را بخوانیم. آن‌گاه سخن پاتریک مودیانو از آن‌ها را بخوانیم. آن‌گاه هم‌صدایی‌ی شناس‌نامه‌ی چهره‌ها و سخن پاتریک مودیانو از چهره‌ها را بخوانیم.

۲

ویلیام باتلر ییتس: شاعر، نمایش‌نامه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۱۳ ژوئن ۱۸۶۵؛ تاریخ مرگ: ۲۸ ژانویه‌ی ۱۹۳۹؛ مکان تولد: دوبلین، ایرلند.

    پاتریک مودیانو این تکه از شعرِ قوهای وحشی در کول، سروده‌ی ویلیام باتلر ییتس، را می‌خواند: نوزدهمین پاییز به سراغ من آمده است / از زمانی که برای نخستین بار آن‌ها را شمردم / پیش از آن‌که شمارش‌ تمام شود / دیدم که چه‌گونه ناگهان برخاستند / و چرخ‌زنان در حلقه‌های شکسته پراکنده شدند / با بال‌های خروشان‌شان / اکنون اما بر آب آرام می‌‌غلطند / راز‌آمیز، زیبا / در کدام نی‌زار‌ها لانه می‌‌سازند / در ساحل کدام دریا یا برکه / چشمانی دیگر را مسحور می‌کنند، روزی که من بیدار شوم / و در‌یابم که آن‌ها از این‌جا پرواز کرده‌اند؟

    شارل بودلر: شاعر؛ تاریخ تولد: ۹ آوریل ۱۸۲۱؛ تاریخ مرگ: ۳۱ اوت ۱۸۶۷؛ مکان تولد: پاریس؛ فرانسه.  

    استفان مالارمه: شاعر؛ تاریخ تولد: ۱۸ مارچ ۱۸۴۲؛ تاریخ مرگ: ۹ سپتامبر ۱۸۹۸؛ مکان تولد: پاریس؛ فرانسه.

    پاتریک مودیانو از شارل بودلر و استفان مالارمه چنین می‌گوید: بسیاری از وقت‌ها قو‌ها در شعر قرن نوزدهم، در شعر بودلر یا مالارمه، ظاهر می‌شوند. با این همه اما شعر ییتس نمی‌توانست در قرن نوزدهم نوشته شود. این آهنگ و مالیخولیا ویژه‌ی قرن بیستم است. بله؛ ویژه‌ی سالی که نوشته شده است.

انوره دو بالزاک: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۲۰ مای ۱۷۹۹؛ تاریخ مرگ: ۱۸ اوت ۱۸۵۰؛ مکان تولد: توروس، فرانسه.   

    چارلز دیکنز: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۷ فوریه‌ی ۱۸۱۲؛ تاریخ مرگ: ۹ ژوئن ۱۸۷۰؛ مکان تولد: همپشایر، انگلستان.  

    لئو تولستوی: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۹ سپتامبر ۱۸۲۸؛ تاریخ مرگ: ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰؛ مکان تولد: یاسنایا پالییانا، روسیه.    

   فیودور داستایوسکی: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱؛ تاریخ مرگ: ۹ فوریه‌ی ۱۸۸۱؛ مکان تولد: مسکو، روسیه.

    ناگای کافو: قصه‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۳ دسامبر ۱۸۷۹؛ تاریخ مرگ: ۳۰ آوریل ۱۹۵۹؛ مکان تولد: توکیو، ژاپن.  

  یالمار سودربرگ: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۲ جولای ۱۸۶۹؛ تاریخ مرگ: ۱۴ اکتبر ۱۹۴۱؛ مکان تولد: استکهلم، سوئد.   

    پاتریک مودیانو از انوره دو بالزاک، چارلز دیکنز، لئو تولستوی، فیودور داستایوسکی، ناگای کافو، یالمار سودربرگ چنین می‌گوید: گاهی پیش می‌آید که نویسنده‌ی قرن بیست‌ویکم خود را زندانی‌ی زمان‌اش حس می‌کند و نویسنده‌گان بزرگ قرن نوزدهم، بالزاک، دیکنز، تولستوی، داستایوسکی را که می‌خواند، کمی نوستالژیک می‌شود.

    بسیاری از رمان‌نویسان قرن نوزدهم شهرهای بزرگ را به قلمرو خویش تبدیل کردند. بسیاری از بزرگ‌ترین‌ آن‌ها با یک شهر تداعی می‌شوند؛ بالزاک با پاریس، دیکنز با لندن، داستایوسکی با سن پترزبورگ، ناگای کافو با توکیو، یالمار سودربرگ با استکهلم.

    تولستوی خود را با زنی هم‌هویت کرد که شبی دیده بود در یک ایستگاه قطار روسیه خود را جلوی قطار انداخت.

    ژان راسین: نمایش‌نامه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۲۲ دسامبر ۱۶۳۹؛ تاریخ مرگ: ۲۱ آوریل ۱۶۹۹؛ مکان تولد: لافِرته میلون، فرانسه.

    ویلیام شکسپیر: نمایش‌نویس؛ تاریخ تولد: ۲۳ آوریل ۱۵۶۴؛ تاریخ مرگ: ۲۳ آوریل ۱۶۱۶؛ مکان تولد: وارویکشایر، انگلستان.  

    پاتریک مودیانو از ژان راسین و ویلیام شکسپیر چنین می‌گوید: در درام‌های راسین یا شکسپیر مهم نیست که کارگردان به بازیگران‌اش کت‌و‌شلوارهای قدیمی بپوشاند یا جین و کاپشن چرمی.

    ادگار آلن پو: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۱۹ ژانویه‌ی ۱۸۰۹؛ تاریخ مرگ: ۷ اکتبر ۱۸۴۹؛ مکان تولد: مریلند، ایالات متحده‌ی آمریکا.

    هرمان ملویل: قصه‌نویس، شاعر؛ تاریخ تولد: ۱ اوت ۱۸۱۹؛ تاریخ مرگ: ۲۸ سپتامبر ۱۸۹۱؛ مکان تولد: نیویورک، ایالات متحده‌ی آمریکا.

    استاندال: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۲۳ ژانویه‌ی ۱۷۸۳؛ تاریخ مرگ: ۲۳ مارچ ۱۸۴۲؛ مکان تولد گرونوبل، فرانسه.  

    پاتریک مودیانو از ادگار آلن پو، هرمان ملویل، استاندال چنین می‌گوید: نویسنده‌گانی هم‌چون ادگار آلن پو، ملویل و استاندال دویست سال بعد از تولدشان بسیار بیش از زمان خود ستایش می‌شوند.

    گوستاو فلوبر: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۱۲ دسامبر ۱۸۲۱؛ تاریخ مرگ: ۸ مای ۱۸۸۰؛ مکان تولد: روئن، فرانسه.  

    پاتریک مودیانو از گوستاو فلوبر چنین می‌گوید: فلوبر می‌گفت: مادام بواری، من هستم.  

    آمادئو مودیلیانی: نقاش، مجسمه‌ساز؛ تاریخ تولد: ۱۲ جولای ۱۸۸۴؛ تاریخ مرگ: ۲۴ ژانویه‌ی ۱۹۲۰؛ مکان تولد: لیورنو، ایتالیا.

    ساندرو بوتیچلی: نقاش؛ تاریخ تولد: ۱ مارس ۱۴۴۵؛ تاریخ مرگ: ۱۷ مای ۱۵۱۰؛ مکان تولد: فلورانس، ایتالیا.  

    پاتریک مودیانو از آمادئو مودیلیانی و ساندرو بوتیچلی چنین می‌گوید: به آمادئو مودیلیانی‌ی نقاش می‌اندیشم. گیرا‌ترین پرده‌های او انسان‌های گم‌نام را موضوع دارند؛ بچه‌ها و دختران خیابانی، خدمت‌کاران زن، خُرده‌دهقانان، کارآموزان جوان. او سنت توسکانی، بوتیچلی و مکتب سییِنا در سال‌های ۱۴۰۰ را به یاد ما می‌آورد.

    آلفرد هیچکاک: کارگردان سینما؛ تاریخ تولد: ۱۸ اوت ۱۸۹۹؛ تاریخ مرگ: ۲۹ آوریل ۱۹۸۰؛ مکان تولد: لندن، انگلستان.  

    پاتریک مودیانو از آلفرد هیچکاک چنین می‌گوید: هیچکاک پنج ساله بود که پدرش او را به سراغ یکی از دوستان‌ خوب‌اش، یک مأمور پلیس، فرستاد که نامه‌ای به او بدهد. پس از آن‌که پسربچه نامه را به او داد، مأمور پلیس او را دست‌گیر و در جایی زندانی کرد که شب‌ها خلاف‌کار‌ها را زندانی می‌کرد. بچه‌ی ترسان یک ساعت در آن‌جا منتظر ماند تا مأمور پلیس او را آزاد کرد و گفت: حالا می‌دانی اگر در زنده‌گی خلاف کنی، چه چیز در انتظار تو است.

    توماس دکوئینسی: قصه‌نویس، شاعر؛ تاریخ تولد: ۱۵ اوت ۱۷۸۵؛ تاریخ مرگ: ۸ دسامبر ۱۸۵۹؛ مکان تولد: منچستر، انگلستان.

    پاتریک مودیانو از توماس دکوئینسی چنین می‌گوید: به ماجرایی می‌اندیشم که در جوانی‌ی توماس دکوئینسی‌ی شاعر‌ اتفاق افتاد و همه‌ی آینده‌ی او را تحت تأثیر قرار داد. او در لندن زن جوانی را در میان انبوه مردم در خیابان آکسفورد ملاقات کرده بود؛ یکی آشنایی‌ی تصادفی که در شهرهای بزرگ رخ می‌دهد. آن‌ها چند روزی را با یک‌دیگر گذراندند؛ پیش از آن‌که او لندن را برای مدتی ترک کند. آن‌ها توافق کردند پس از یک هفته هر شب در زمانی ثابت زن در گوشه‌ای از خیابان تیچفیلد منتظر او بماند. آن‌ها اما دیگر هرگز یک‌دیگر را ندیدند. توماس دکوئینسی خود می‌گوید: مطمئن‌ام ما دنبال یک‌دیگر می‌گشتیم؛ اغلب هم‌زمان؛ در هزارتوی لندن؛ اغلب شاید به فاصله‌ی چند متر از یک‌دیگر؛ فاصله‌ای که در خیابانی در لندن برای این‌که دو انسان را برای ابد جدا کند، کافی است.

    اوسیپ ماندلشتام: شاعر؛ تاریخ تولد: ۱۵ ژانویه‌ی ۱۸۹۱؛ تاریخ مرگ: ۲۷ دسامبر ۱۹۳۸؛ مکان تولد: ورشو، لهستان، امپراتوری‌ی روسیه.

    پاتریک مودیانو این تکه از شعرِ پترزبورگ، سروده‌ی اوسیپ ماندلشتام، را می‌خواند: به شهرم بازگشته‌ام، آشنای اشک‌ها / آشنای رگ‌ها و غده‌های متورم سال‌های کودکی / پترزبورگ / تو شماره تلفن‌های من را زنده نگه می‌داری / پترزبورگ هنوز آدرس‌هایی را در دست دارم / که می‌خواهم به یاری‌ی آن‌ها صدای مرده‌گان را بازبیابم.

    مارسل پروست: قصه‌نویس؛ تاریخ تولد: ۱۰ جولای ۱۸۷۱؛ تاریخ مرگ: ۱۸ نوامبر ۱۹۲۲؛ مکان تولد: اوتِی، فرانسه.  

    پاتریک مودیانو از مارسل پروست چنین می‌گوید: گمان می‌کنم که دیگر ممکن نیست با‌‌ همان توان و روشنی‌ی پروست به تعقیب زمانِ گریخته رفت. جامعه‌ای که او تصویر می‌کرد، به قرن نوزدهم متعلق بود و کماکان ثبات داشت. حافظه‌ی پروست به کوچک‌ترین جزئیاتِ گذشته زندگی می‌بخشید؛ هم‌چون یک تابلو.

    هم‌صدایی‌ی چهره‌هایی را که در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو حضور دارند، شاید بتوانیم این‌گونه بخوانیم: چهره‌هایی که پاتریک مودیانو از آن‌ها سخن می‌گوید، زمان‌های از دست رفته را به یاد ما می‌آورند؛ که همه‌ی چهره‌های او مردان روزگاری دیگر‌ اند؛ زاده‌شده‌گان قرن‌های پانزدهم، شانزدهم، هفدهم، هجدهم، نوزدهم. سخن پاتریک مودیانو از چهره‌ها اما واژه‌ی جست‌وجو را به یاد ما می‌آورد. پاتریک مودیانو دو قلمرو زمان و مکان را جست‌وجو می‌کند؛ زمان‌های از دست‌رفته و مکان‌های پنهان را. زمان‌های از دست‌رفته دل‌تنگی می‌سازند؛ مکان‌های از دست‌رفته غربت. و این یعنی نوستالژی.

    کدام قصه‌ها در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو حضور دارند؟

۳

پاتریک مودیانو در سخن‌رانی‌ی خویش به این متن‌ها نیز اشاره می‌کند: قصه‌ی کوتاه مردی میان جمع، نوشته‌ی ادگار آلن پو؛ رمان آناکارنینا، نوشته‌ی لئو تولستوی؛ رمان مادام بوواری، نوشته‌ی گوستاو فلوبر؛ رمان اسرار پاریس، نوشته‌ی لاون رایس.[۲۳]

    خلاصه‌ای از قصه‌ها را بخوانیم. آن‌گاه هر قصه را در جمله‌ای از آن قصه بخوانیم. آن‌گاه هم‌صدایی‌ی قصه‌ها را بخوانیم.  

۴

خلاصه‌ی قصه‌ی کوتاه مردی میان جمع که به سال ۱۹۴۰ منتشر شده است و از زاویه‌دید اول شخص روایت می‌شود، این است: راوی که مردی تنها است شبی در کافه‌ای در شهر لندن نشسته است و از پنجره به موج انسان‌هایی می‌نگرد که در پیاده‌رو‌ها سرازیر هستند. چشم‌اش به پیرمردی می‌افتد. از کافه بیرون می‌آید و او را در بخش‌های گوناگون لندن تعقیب می‌کند. نا‌شناس اما چیزی نیست جز مردی میان جمع. تعقیب او ثمر ندارد. او ویژه‌گی ندارد. یکی از انبوه توده‌‌ها است است.

    قصه‌ی کوتاه مردی میان جمع را در جمله‌ای از قصه چنین می‌خوانیم: «او از این‌که تنها باشد تن می‌زند.»[۲۴]

    خلاصه‌ی رمان آناکارنینا که در سال ۱۸۷۷ منتشر شده است و از زاویه‌دید سوم شخص روایت می‌شود، این است: آنا با یک کارمند بلنپایه‌ی دولتی ازدواج کرده است؛ بی‌‌آن‌که عشقی در میان باشد. ورونسکی، افسر جوان اما سر راه او قرار می‌گیرد. میان آن‌ها عشقی آتشین شعله می‌کشد. آناکارنینا هم‌سر و فرزندش را وامی‌گذارد. در «عشقی ممنوعه» گرفتار می‌شود. بحران اما در راه است. آناکارنینا که از حس گناه و نیاز بی‌پاسخ به ورونسکی به یک اندازه رنج می‌برد، خود را جلوی قطار می‌اندازد و می‌میرد. از آن پس بر ورونسکی ماجرا‌ها می‌گذرد. در کنار عشق دردانگیز آناکارنینا و ورونسکی ماجرای کیتی و لوین را نیز می‌خوانیم. کیتی که عاشق بی‌قرار ورونسکی است، به خواستگاری‌ی لوین پاسخ منفی می‌دهد. پس از بی‌وفایی‌ی ورونسکی اما با لوین ازدواج می‌کند. زنده‌گی‌ی آن‌ها با نوعی رستگاری هم‌راه است.

    رمان آناکارنینا را در جمله‌ای از رمان چنین می‌خوانیم؛ در جمله‌ای که از دهان لوین به گوش می‌رسد: «یکی از مظاهر آشکار و غیرانکار الوهیت این است که قانون خیر و شر از طریقِ الهام بر مردم کشف می‌شود و من این را در خودم حس می‌کنم.»[۲۵]

    خلاصه‌ی رمان مادام بواری که در سال ۱۸۵۷ منتشر شده است و از زاویه‌دید سوم شخص روایت می‌شود، این است: مادام بواری با پزشکی معمولی، شارل، زنده‌گی می‌کند؛ مردی که هیچ شوقی در او برنمی‌انگیزد. شارل پیش از این با زنی زشت و سال‌دار ازدواج کرده بوده است که از رنج رابطه‌ی شارل ومادام بواری مرده است. مادام بواری که زنی عاشق‌پیشه، جست‌وجوگر، ماجراجو است، مردان زیادی را تجربه می‌کند؛ بی‌آن‌که در هیچ‌ کدام از آن‌ها پناهی بیابد. سرانجام مادام بواری خودکشی می‌کند. شارل نیز از اندوه می‌میرد.

    رمان مادام بواری را در جمله‌ای از رمان چنین می‌خوانیم؛ در جمله‌ای که از دهان مادام بواری به گوش می‌رسد؛ خطاب به وولف: «آه! دوست من! این خوشگلی جز سیاه‌بختی چه ثمری داشته است؟ چون شما از آن متنفر شده‌اید.»[۲۶]

    خلاصه‌ی رمان اسرار پاریس که در سال ۱۹۹۱ منتشر شده است و از زاویه‌دید سوم شخص روایت می‌شود، این است: لیدی مک براید و مایکل، هم‌سرِ آرشیتکت‌اش، زنده‌گی‌ی عاشقانه‌ای دارند. ماجرایی اندوه‌بار اما عشق آن‌ها را سرد می‌کند. به مأموریتی به پاریس می‌روند. در شگفتی‌ها و جاذبه‌های پاریس غرق می‌شوند. جهان دیگری را تجربه می‌کنند. مایکل در موزه‌ی لوور جذابیت‌ها می‌یابد. خانم مک براید به عنوان یک کار‌شناس هنری دوستی با دو زنِ سخت متفاوت را آغاز می‌کند.

    رمان اسرار پاریس را در جمله‌ای از رمان چنین می‌خوانیم؛ در نخستین جمله‌ی رمان: «لیدی مک براید میزی را در کافه‌ای در پارک پله رویال اشغال کرد و با خود اندیشید چه‌قدر خوب است که زنی آمریکایی باشی در پاریسِ پایان قرنِ بیستم.»[۲۷]

    هم‌صدایی‌ی قصه‌هایی را که در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو حضور دارند، شاید بتوانیم این‌گونه بخوانیم: انسان تنها مرهم تنهایی را شاید بتواند در مکان‌ها و آیین‌های آشنا بیابد؛ حتا اگر آواره‌ی شهر خویش باشد؛ پرسه‌زنی تنها باشد؛ بی‌شکلی از انبوه باشد. و این یعنی نوستالژی.

    کدام شعر‌ها در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو حضور دارند؟

۵

پاتریک مودیانو در سخن‌رانی‌ی خویش تکه‌هایی از این دو شعر را می‌خواند: قوهای وحشی در کول، سروده‌ی ویلیام باتلر ییتس؛ پترزبورگ، سروده‌ی اوسیپ ماندلشتام.

    همه‌ی این دوشعر را بخوانیم. آن‌گاه هر شعر را در خط‌هایی بخوانیم. آن‌گاه هم‌صدایی‌ی دو شعر را بخوانیم.  

۶

همه‌ی شعر قوهای وحشی در کول که در سال ۱۹۱۷ منتشر شده است، این است: «درختان در قامت پاییزی‌شان زیبایند / راه‌های جنگلی خشک / در تاریک‌روشن غروب اکتبر / تصویر آسمان آرام در آب / بر آبی که از میان سنگ‌ها می‌گذرد / نُه – و – پنجاه قو شنا می‌کنند / نوزدهمین پاییز به سراغ من آمده است / از زمانی که برای نخستین بار آن‌ها را شمردم / پیش از آن‌که شمارش‌ تمام شود / دیدم که چه‌گونه ناگهان برخاستند / و چرخ زنان در حلقه‌های شکسته پراکنده شدند / با بال‌های خروشان‌شان/ به آن آفریده‌های محشر نگریسته‌ام / و اینک قلب من زخمی است / همه چیز تغییر کرده است؛ از زمانی که با گام‌های سبک راه می‌رفتم / و برای نخستین بار در تاریک و روشن غروب این ساحل / طنین زنگ بال‌های آن‌ها را بر فراز سرم می‌شنیدم / هنوز خستگی‌ناپذیر، عاشق در کنار عاشق / در کنار یک‌دیگر در جریان سرد پارو می‌زنند / یا رو به آسمان برمی‌خیزند / هنوز دل آن‌ها پیر نشده است / هر راهی که در پیش بگیرند / شور یا فتح در انتظار آن‌ها است / اکنون اما بر آب آرام می‌‌غلطند / راز‌آمیز، زیبا / در کدام نی‌زار‌ها لانه می‌سازند / در ساحل کدام دریا یا برکه / چشمانی دیگر را مسحور می‌کنند، روزی که من بیدار شوم / و در‌یابم که آن‌ها از این‌جا پرواز کرده‌اند؟»[۲۸]

    شعر قوهای وحشی در کول را چنین می‌خوانیم: قو‌ها هرجا هستند، آن‌جا زیبایی است. قو‌ها که بروند زیبایی رفته است. قو‌ها نماد آشنایی ‌و طبیعت‌ اند؛ نماد عشق‌های مانده‌گار؛ پاکیزه‌گی؛ صلح سپید؛ روزهای خوب از دست‌رفته.

   همه‌ی شعر پترزبورگ که در سال ۱۹۳۰ منتشر شده است، این است: «به شهرم بازگشته‌ام، آشنای اشک‌ها / به آشنای رگ‌ها و غده‌های متورم سال‌های کودکی / بار دیگر به این‌جا باز‌گشته‌ام؛ آن‌گاه می‌بلعم و در خود می‌انبارم / روغن‌ماهی‌ی چراغ‌های طوفان لنینگراد را / آن‌گاه یک‌باره یک روز دسامبر را بازمی‌شناسم / آن‌جا که زرده‌ی تخم مرغ می‌آمیزد با لزجی‌ی قیر سمی‌ی جاده / نه پترزبورگ نه. هنوز آماده‌ی مردن نیستم / هنگام که تو شماره تلفن‌های من را زنده نگه ‌می‌داری/ پترزبورگ هنوز آدرس‌هایی را در دست دارم/ که می‌خواهم به یاری‌ی آن‌ها صدای مرده‌گان را بازبیابم / من ساکن زیرپله‌ی پشتی هستم / و به زنگ دری که آنجا آویزان است / معبد من به صدا درمی‌آید / و همه‌ی شب‌ در انتظار مهمان‌ها هستم / قفل زنجیری‌ی در به یکی ناآرامی‌ی پنهان می‌افتد.»[۲۹]

    شعر پترزبورگ را چنین می‌خوانیم: خانه‌ی کودکی تنها پناه است. شهرِ زادگاه نشئه‌گی‌ی آشنایی است؛ هرچه باشد بوی هم‌سایه‌گی است.

    هم‌صدایی‌ی دو شعری را که در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو حضور دارند، شاید بتوانیم این‌گونه بخوانیم: جست‌وجوی مکان‌های آشنا، وابسته‌گی به زادگاه، غم غربت، اندوه روزهای از دست‌رفته. و این یعنی نوستالژی.

    سایه‌ی چه متن‌هایی در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانانو حضور دارند؟

    سه‌رابطه‌ی بینامتنی را در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو بخوانیم.

۷

در جایی از سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو چنین می‌خوانیم: من به نسلی تعلق دارم که در آن کسی به حرف کودکان گوش نمی‌کرد؛ مگر در پاره‌ای موارد نادر؛ آن‌هم پس از آن‌که اجازه می‌گرفتند. کسی به آن‌ها گوش نمی‌کرد و بیش‌تر وقت‌ها حرف آن‌ها قطع می‌شد. این چرایی‌ی مشکل بعضی از ما در سخن‌گفتن را توضیح می‌دهد. ما گاهی تردید می‌کنیم. گاهی تند حرف می‌زنیم. انگار هر لحظه می‌ترسیم حرف‌مان را قطع کنند. شاید به این خاطر است که من و بسیاری دیگر هم‌چون من، پس از دوران کودکی به نوشتن مشتاق شدیم؛ در آرزوی آن‌که بزرگ‌تر‌ها آن‌چه را که نوشته‌ایم بخوانند و گوش کنند؛ بی‌آن‌که سخن ما را قطع کنند. و بتوانیم بگوییم آن‌چه را که در دل داریم.

    این تکه از سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو شاید با این نگاه ویلهم رایش در کتاب روان‌شناسی‌ توده‌ای‌ فاشیسم سخن می‌گوید: جامعه‌ی قدرت‌گرا بر بنیان خانواده‌ی قدرت‌گرا بازتولید می‌شود. وابسته‌گی به خانواده‌ی قدرت‌گرا به شرطی ممکن است که فرد از وجود خود به عنوان یک عنصر جنسی ناآگاه بماند.[۳۰]

    در جایی از سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو چنین می‌خوانیم: هم‌چون همه‌ی کسانی که در سال ۱۹۴۵ متولد شدند، من بچه‌ی جنگ هستم. به‌تر بگویم، از آن‌جا که متولد پاریس هستم، بچه‌ای هستم که به‌ وجود آمدن‌اش مدیون پاریس اشغال‌شده است. این پاریسی بود که مردمِ پاریس می‌خواستند هر چه زود‌تر فراموش‌اش کنند یا این‌که تنها جزئیات روزانه را به یاد بیاورند؛ چیزهایی که می‌توانست این توهم را بسازد که زنده‌گی به صورت معمول جریان داشته است.

    این تکه از سخن رانی‌ی پاتریک مودیانو شاید با این نگاه زیگموند فروید در کتاب هنر و ادبیات سخن می‌گوید: بسیاری از غریزه‌های سرکوب‌شده، آسیب‌های دوران‌های گوناگون که به ناخودآگاه رانده شده‌اند، در قامت منش‌ها، شور‌ها، آفرینش‌های پذیرفتنی یا تحسین‌برانگیز والایش پیدا می‌کنند؛ از آن میان در قامت انواع گوناگون هنری.[۳۱]

    در جایی از سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو چنین می‌خوانیم: پاریس اشغال شده شهری عجیب بود. زنده‌گی به‌ظاهر چون گذشته ادامه داشت: تئاتر‌ها، عکاسی‌ها، کاباره‌ها، رستوران‌ها باز بودند. آوازها‌ از رادیو شنیده می‌شدند. مردم بیش‌تر از دوران پیش از جنگ به سینما و تئا‌تر می‌رفتند. انگار مکان‌هایی از این دست گریزگاه‌هایی بودند که در آن‌ها جمع می‌شدند تا احساس امنیت کنند، اما در پاره‌ای از موقعیت‌های غیرمعمول پاریس چون گذشته نبود. به دلیل کم‌بود ماشین پاریس شهری ساکت بود؛ سکوتی که در آن می‌شد خش‌خش برگ را ‌شنید؛ صدای سم اسبان؛ صدای گام انبوه مردم در بولوار‌ها؛ وِزوِز صدا‌ها را. در سکوت خیابان‌ها، به‌ویژه در تاریکی‌ی زمستان‌ها در ساعت پنج عصر، هنگام که هیچ ذره‌ نوری در پنجره‌ها نبود، انگار که شهر از خود سفر کرده بود.

    این تکه از سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو شاید با این نگاه اتو رانک در کتاب همزاد به مثابه خود نامیرا سخن می‌گوید: در وجود انسان دو تکه‌ی هم‌زاد هست؛ خودِ میرا، خودِ نامیرا. خود نامیرا که نشان میل انسان به جاودانه‌گی است، در قامت‌های گوناگون متبلور می‌شود؛ در قامتِ دین‌ها، آیین‌ها، جادو‌ها، کیش‌ها، معماری‌ها، نقاشی‌ها، نمایش‌ها، قصه‌ها، شعر‌ها؛ در قامت هر چیزی که از زنده‌گی‌ی کوتاه و مرگ‌پذیر انسان فرا‌تر می‌رود؛ در قامت هر چیزی که به ردی مانده‌گار تبدیل می‌شود.[۳۲]

    هم‌صدایی‌ی این سه رابطه‌ی بینامتنی را شاید بتوانیم این‌گونه بخوانیم: خانواده‌ای که در آن سرکوب کودکان حرف نخست بوده است و دورانی که در آن زخم جنگ بر دیوارهای جهان ماسیده بوده است، سبب‌ساز تبلور جنبه‌های نامیرای انسان‌هایی شده‌اند که یکی از آن‌ها، پاتریک مودیانو، خویش را در قامت رمان‌هایش مانده‌گار کرده است. انگار نوعی والایش «فرویدی» خانواده‌ی بزرگ «رایشی» را به جاودانه‌گی‌ی «رانکی» پیوند زده است.

    صدای سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو را بخوانیم.  

۸

چهره‌ها، کتاب‌ها، شعر‌های سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو همه از گذشته می‌آیند. همه گرد کهن‌سالی‌ بر سر دارند. همه از شهر‌های از دست رفته سخن می‌گویند؛ همه داغ زادگاه‌ بر پیشانی دارند. همه انگار رسمِ دورانی را ستایش می‌کنند که در آن هنوز چیزی گم نشده است. مردمان در شهرهای خویش زنده‌گی می‌کنند. رمان‌های بزرگ نوشته می‌شوند. جهان تکه تکه نشده است. تنهایی تکثیر نشده است.

    در گذشته اما سرکوب دوران کودکی ‌هم هست. جنگ جهانی هم هست. با این‌همه انگار این چیزی از ارج گذشته کم نمی‌کند؛ نه تنها از آن جهت که سرکوب کودکی و جنگ جهانی در قصه‌ها و نقش‌ها می‌‌ریزند؛ که از این جهت که جنگ و سرکوب که از گذشته پاک شوند، انگار جهان منسجمی هست که در آن آشنایی امنیت می‌سازد؛ که انگار در گذشته زمان‌ها و مکان‌های مأنوس از دست نرفته‌اند؛ که انگار در گذشته حقیقت ساده، دست‌یافتنی، مرهم‌ساز است.

    در سخن‌رانی‌ی پاتریک مودیانو انگار گذشته‌ای ویراسته آواز می‌شود؛ زخمی که در قصه‌ها بماند. و این یعنی نوستالژی.

بهمن‌ماه ۱۳۹۳

فوریه‌ی ۲۰۱۵

ویرایش مجدد: آذرماه ۱۴۰۰

دسامبر ۲۰۲۱

پانویس

[۱]– http://www.svenskaakademien.se/nobelpriset_i_litteratur/pristagarna/patrick_modiano

۲۰۱۵/۱/۲۰

۲- William Butler Yeats

۳- Charles Baudelaire

۴- Stephane Mallarme

۵- Honore de Balzac

۶- Charles Dickens

۷- Lev Tolstoj

۸- Fjodor Dostojevskij

۹- Jean Racine

۱۰- William Shakespeare

۱۱- Edgar Allan Poe

۱۲- Herman Melville

۱۳- Stendhal

۱۴- Gustave Flaubert

۱۵- Amedeo Modigliani

۱۶- Sandro Botticelli

۱۷- Alfred Hitchcock

۱۸-Thomas De Quinceys

۱۹- Osip Mandelstam

۲۰- Nagai Kafu

۲۱- Hjalmar Söderberg

۲۲- Marcel Proust

۲۳- Luanne Rice

۲۴- http: //en. wikisource. org/wiki/Tales_ (Poe) /The_Man_of_the_Crowd

 ۲۰۱۵/۱/۲۰

۲۵- http: //www. kookdownload. com/archives

۲۰۱۵/۱/۲۰

۲۶- http: //www. gutenberg. org/files/۲۴۱۳/۲۴۱۳-h/۲۴۱۳-h. htm

۲۰۱۵/۱/۲۰

۲۷- Rice, Launne. (2012), Secrets of Paris, New York, p. 1

۲۸- http: //www. poetryfoundation. org/poem/۱۷۲۰۶۰

۲۰۱۵/۱/۲۰

۲۹- http: //www. silveragepoetry. com/۲۰۱۲/۱۲/osipmandelstam. html

۲۰۱۵/۱/۲۰

۳۰- رایش، ویلهم. (۱۳۷۲)، روان‌شناسی توده‌ای فاشیسم، برگردان: علی لاله‌جینی، سوئد، صص ۱۵۱‌-۱۳۹

۳۱- Freud، Sigmund. (۱۹۹۰)، Art and Literature، edited by Albert Dickson، New York، pp. ۱۵۱ – ۲۳۱

۳۲- رانک، اتو. (۱۳۸۸)، «همزاد، به مثابه‌ خود نامیرا»، ترجمۀ مهشید تاج، در ارغنون، شماره‌ی ۲۶ و ۲۷، تهران، صص ۲۳۳ – ۱۹۷

از همین نویسنده:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی