گویههای بانگ- گویه سیزدهم:«تریاک» از عطا حسینزاده
ای تاریک که بر دَم میزنی، ای نوازش شرم بر پیشانی و پوست، دستان عرق کردهات از ابتدا، از ابتدا، از ابتدا به گناه، به نفرتِ انگشت، حرکتی به مثابهٔ فاک، در میان جمیعِ روندگان، به سمت خوشبختی…
ای تاریک که بر دَم میزنی، ای نوازش شرم بر پیشانی و پوست، دستان عرق کردهات از ابتدا، از ابتدا، از ابتدا به گناه، به نفرتِ انگشت، حرکتی به مثابهٔ فاک، در میان جمیعِ روندگان، به سمت خوشبختی…
ما را به گردنت بسته بودند، تو از حلقِ کشیدهٔ طناب، از فهمِ بریدهٔ نای بر مهرهها، عمیقتر میشدی و ما سنگتر…
بیرون بیا از زبانِ سختپوستان و بدرخش! مثل کف خیابان و تنی که خواهم مُرد همجوارش
وقتی سایهٔ ضحاک از بالای سرت لحظهای کنار نمیرود، پس تو برای سگی مینویسی که طی مسیر دو گورستان میخواست همراهیات کند و سال بعد که از علی پرسیدم «از گوودی چه خبر؟» با همان لحن عبوس و چشمان کمفروغ تسخر زد که مرد، که رفته .اما به کجا؟
فکر میکردی رنج، جذابیتِ پنهانِ بورژوازی است، اما یک مجموعه آدم که همزمان رنج میبرند انگار چیزی گسیخته است، یک مجموعه آدم همزمان که روی ماکتِ گردِ زمین ولو میشوند دنبال وطن پلاستیکیشان، چال میشوند.
سویی از سواد صبح با او بود، نیمرخی به آفتاب، متروک اما پراکنده، کرانهٔ دنیا را طی کرد. به خیال نقش بستن روی قلمدان، به خیال پریدن آن سوی رود، تا قلبش هزار و یک پروانه شود.
از این فرشته چه عایدِ شاعر خواهد شد؟ کدام قول، کدام غزل؛ کدام دشنه، کدام مسلسل، از این تخیّلِ نفتآلود سر به در خواهد کرد؟
وَ در تمامِ شهرها و روستاها میگشتیم وُ گریه میکردیم […] آیا کسی ستارهٔ ما را خواهد دید؟
رؤیا در هر تولدی، و در هر تولدی از جنبشی، و در جنبشی جدید هرگز توقف نمیکند؟ گفتی چگونه است که رؤیا هرگز توقف نمیکند؟
و فارسی جواب ترس را نمیدهد، بنشینید بر قایق بادی، برویم بادبادک بازی. دست ببر توی موهای داوود و سیم را سوا کن، چرخی بزن و خودت را بینداز توی گرداب…
و به نظرم در این دوران، همهی شعرها حبسیهسراییست، نه چیزی بیشتر از اینها حالا اسمش را هر چه میخواهید بگذارید، من میگویم: جمهوری سانسور
باد خبر داشت که سکان چرخاند. چندان که نشنیدم صدای در بر لولا و ندیدم قند به دهان برده باشد، برق زد و پیدا شد، رُخی زیر ابر؛ صنوبری شکافتهی زنده.
دخیل بر ضریح خود میبندم و تو را دعا میکنم، ای فروغلتیده در کُندهی درخت، عشق، پستانهای بریدهی لیلی بود توی دستانم، حالِ ناجوری افتاده بر کنایه و داستان.
«گویهها» مجموعه تازهایست در نشریهٔ ادبی بانگ که به کوشش علی اسدالهی و زیر نظر او فراهم میآید. ما سال ۱۴۰۳ را با این مجموعه و با شعری از امین مرادی میآغازیم.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.