۱
در تاریخ تن
چه تنهایی مرده!
و من تو را میدوم
میشمارم
میایستم
و
شرم تن میکنمای کشته
از زیباییت!
خروسخوان هر شامگاه
۲
ای سَر!
تکان بخور که با منی
که میافتی
برای رمز
همرزمم باش
قسم بخور به انگشت اشاره
به پای معلق
به پای برهنه
به انگشتهایش
به چشم کور
به دنده
ای سَر
ای بی سر و ته!
بیرون بیا از زبانِ سختپوستان و بدرخش!
مثل کف خیابان
و
تنی که خواهم مُرد همجوارش
ای زبان
تن شو و بمیر!
۴
سالمرگ
که سال مرگ است
که سالمرگ مرگ است
که وبال مرگ بر سال و وبال سال بر مرگ و
مرگ در ارگ و رگ و رگبار و
رگبار بر سرِ هزار شیشهٔ شکستهٔ چشم میبارد و
سال جاری از مرگ و
رگبار مرگ
بر اینهمه چشم زیبا و قوهای شناور بر گور
چیزی از چشم برایتان گشودهاند و چشمها از شما ربودهاند، آیا کافی نیست؟
آیا میبینید؟ آیا میبینید که بر روی سالمرگ مرگ نشستهاند و با استخوانهایتان بر سرِ کاسههای تو خالی چشم میکوبند؟
زنده باد کاسهٔ چشم!
چون جنازهٔ تو شیب دارد
همه فرو