داستان

از ما

گوشه‌های بانگ- گوشه یازدهم: «نقطۀ روز» نوشتۀ مریم رئیس دانا

نقطه‌ی روز در نگاه اول حکایت نامرادی زنی است در بی‌وفایی معشوق. معشوق/ همسر؛ مردی بوده که زندگی‌ زن در او تعریف می‌شده است. از اندرون اندوه و ملال راوی، نویسنده ما را به اندرونی دیگری می‌برد در خانواده‌ای دیگر با روابط غریب و دختر نوجوانی عاصی، پدری تازه درگذشته و مادری که گوش به غرولندهای دخترک نوجوانش بسته است تا خود را و او را و زندگی را سرپا نگه دارد همانطور که وقتی پدرش زنده بوده نیز همین کار را می‌کرده.

ادامه مطلب »
ادبیات غرب

زورا نیل هورستون: «اسپانک» به ترجمه میترا داوودی

اسپانک، شخصیت اصلی داستان، مردی بی‌پروا و جسور است که بدون ترس از هیچ‌چیز، به خواسته‌هایش می‌رسد. او با تصاحب لنا، همسر جو، و سپس کشتن جو در یک درگیری، قدرت و تسلط خود را به نمایش می‌گذارد. جو، در مقابل، نماد ضعف و ترس است، اما حتی در مرگ نیز حضور خود را از طریق افسانه‌ها و باورهای مردمان حفظ می‌کند. این تقابل بین قدرت و ضعف، جسارت و ترس، یکی از محورهای اصلی داستان است.

ادامه مطلب »
از ما

علی شبابی: فرانکلین تنهاست

یک صبح نسبتا سرد پاییزی، کنج تخت لم داده بودم که دخترم هراسان پرید توی اتاق و آن‌قدر بابا ‌‌بابا کرد و بازوانم را کشید تا چرت من پاره شد و وحشت را در صورت زیبایش دیدم. سارا وقتی هیجان‌زده می‌شود زبانش می‌گیرد.

ادامه مطلب »
ادبیات غرب

شروود اندرسن: «می‌خواهم بدانم چرا»، به ترجمه نادر افراسیابی 

داستان “می‌خواهم بدانم چرا” اثر شروود اندرسن، از منظر اول شخص و از زبان یک نوجوان بیان می‌شود. این نوجوان، که نامش در داستان ذکر نشده، عشق عمیقی به اسب‌های مسابقه دارد و این عشق به عنوان محور اصلی داستان، هم روایت و هم شخصیت‌پردازی را شکل می‌دهد. راوی با زبانی ساده و صمیمی، تجربه‌ی خود از سفر به مسابقات اسب‌دوانی در ساراتوگا را بازگو می‌کند. این روایت، علاوه بر توصیف جزئیات مسابقات و اسب‌ها، به کشف ناگهانی راوی از واقعیت‌های تلخ زندگی بزرگسالان می‌پردازد.

ادامه مطلب »
از ما

پیمانه ملازهی: جمعه خونینی که به رقص آزادی بدل شد

هنوز مشتِ گره کردۀ ما به آسمان نرفته بود، هنوز شعارمان را نداده بودیم که تیرباران شروع شد. ازآسمان با هلی‌کوپتر روی سقف خانۀ مردم یا از روی زمین تیرباران می‌شدیم. مردم مثل نخل‌های تبر خورده به زمین افتادند.

ادامه مطلب »
از ما

گوشه‌‌های بانگ- گوشه دهم: «رنج متبرک» نوشته مریم پژمان

این داستان به چالش‌های زنان در مواجهه با انتظارات اجتماعی و شخصی می‌پردازد. سارا، شخصیت اصلی، با تصمیم دشوار بارداری برای خواهرش، مسئولیت‌های خانوادگی و فشارهای درونی خود را مدیریت می‌کند. او تلاش می‌کند تا بین احساس وظیفه، عشق به خانواده و نیاز به احترام به خود تعادل برقرار کند. داستان همچنین نشان می‌دهد که زنان چگونه در موقعیت‌های پیچیده، با حفظ آرامش و قدرت درونی، به دنبال تحقق اهداف بزرگ‌تر هستند، حتی اگر این به معنای تحمل رنج و نادیده گرفته شدن احساساتشان باشد.

ادامه مطلب »
از ما

امیر محمدی ون‌یار: باهودگی

چرا می‌ترسیدند همه؟ وقتی سوران پاشنه‌هاش را از زمین می‌کَند و دست‌هاش را چفت چهارچوبم می‌کرد تا منِ آویزان به گردنش را جلو روشان بگیرد، جوری جا می‌خوردند که انگار وحشت است که نشانشان داده می‌شود، نه تصویر خودشان.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

مهرنوش حدادی: دخمه

شخصیت اصلی، فردی منزوی و پریشان‌حال، درگیر با گناهان گذشته است. فضای داستان، که در محیط‌های بسته و تاریک مانند اتاق خواب و آشپزخانه جریان دارد، بازتابی از وضعیت ذهنی اوست: احساس خفگی، تنگنا و سردرگمی.

ادامه مطلب »
از ما

خورشید رشاد: «کُت»

بویی که در خانه پیچیده بود، بوی موش یا گربه‌ی مرده نبود. به بوی جسد هیچ حیوان مرده‌ای شباهت نداشت. سهراب در و پنجره اتاق را بسته بود. پشت در اتاق را با کت قهوه‌ای خوب درز گرفته بود. اما تعفن سمج لاشه‌ی بابا مراد از کت و در و دیوار می‌گذشت و تمام خانه را پرمی‌کرد.

ادامه مطلب »
از ما

گوشه‌های بانگ- گوشه نهم: «خر داغ می‌کنند» نوشتۀ مریم مطلبیان

داستان تلاش زنی است از طبقات پایین اجتماع که برای رهایی از سلطه خانواده‌ی و زورگویی‌های مکرر پدر ترک خان و مان کرده تا روی پای خود بایستد. استقلال اقتصادی گرچه در ابتدای راه برای او راهی به رهایی بوده است ولی به‌مرور در جامعه‌ای که زن را زیبا و دلبر می‌خواهد، دوباره راه رهایی خود را در سلطه‌پذیری مردانه می‌داند.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

سمیه کاظمی حسنوند: بخت سیاهِ ماهی

رودخانه خروشان و پرآبی بود و از کنار روستا می‌گذشت. کوله پشتی‌ام را روی زمین گذاشتم. بعد دست و صورتم را توی آب شستم. آب سرد بود و مثل تیغ صورتم را می‌خراشید. دم بهار بود اما هنوز برف در حاشیه دیوارها و حصارها، به چشم می‌خورد. شکوفه‌های هلو و گیلاس تازه ترکیده بودند. آفتاب گرمی روی سر درخت‌ها، چمنزارها و ساحل سنگلاخی رودخانه می‌تابید. تفنگ، روی دوشم بود. صدایی از پشت سرم بلند شد.

ادامه مطلب »
ادبیات غرب

جویس کرول اوتس: «سرماخوردگی خفیف» به ترجمه میترا داوودی

سال‌ها تلاش کرده بود صاحب فرزندی شود، اما این تلاش‌ها بی‌نتیجه ماند و ازدواجش هم به شکست انجامید. البته شاید عبارت «به شکست انجامید» بیان درستی نباشد، زیرا او با اشتیاقی سوزان و — همان‌طور که برخی ناظران (از جمله شوهرش) اشاره کرده‌اند، با بی‌خردی تمام آرزوی داشتن فرزند را در سر می‌پروراند.

ادامه مطلب »
داستان

نسیم خاکسار: «کلاغ و جادوی خیال»، بازخوانی رمانِ «در چنگ» از شهرام رحیمیان

رمان “در چنگ” اثر شهرام رحیمیان، داستان یوسف آینه، مترجمی است که پس از شکست در ترجمه‌ی فاوست گوته، وارد جهانی پر از خیال، جادو، و پرسش‌های اخلاقی می‌شود. کلاغ وهومنه، ماجراهای دادستان، و شخصیت‌هایی مانند پاکو و یدالله، نمادهایی از مفاهیم عمیقی مانند عدالت، مسئولیت‌پذیری، و تنهایی انسان هستند. در نهایت، رمان با تاکید بر عشق به عنوان مأمنی آرامش‌بخش، خواننده را به تفکر درباره‌ی پرسش‌های بی‌پاسخ زندگی و نیاز به پیوندهای انسانی دعوت می‌کند.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

مریم شراوند: حراست از بایگانی

روایتی از روابط اداری در یک بانک بر مبنای یک مورد آزار و اذیت جنسی. این روایت از طریق مجموعه‌ای از گزارش‌های مختلف پرسنلی، تصویری چند لایه از رویداد، واکنش‌های مختلف افراد در سطوح مختلف سازمانی و تلاش برای سرپوش گذاشتن بر ماجرا را ارائه می‌دهد.

ادامه مطلب »
از ما

گودرز ایزدی: اِشکَفتِ پدر

کِی از شب بود که زُمختی مهربان دست پدر تِکانت می‌داد “بلند شو رامی دیرمان می‌شود”پِلکت سنگین است و دلت بر کیفِ خوابِ گرگ‌ومیش سحرگاهی، صدای مادر هم هست “حالا امروزهم تنها برو، باهم قطارها برو، خونمان بشه این نان، به شاخ آهو بسته شه، تا کی چشممان سفید راه شود که امروز کی تیر می‌خورد؟

ادامه مطلب »
از ما

پرستو جوزانی: عطسۀ سگ

چشم‌هایش را روی سایه‌های کج‌ومعوج درخت ازگیل می‌بندد. می‌خواهد حواسش جمع باشد. درخت ازگیل همیشه حواسش را پرت می‌کند. هر بار چیزی گم می‌شود، همین‌طور چشم‌هایش را می‌بندد، اتفاق‌ها را یکی‌یکی مرور می‌کند و عقب می‌رود.

ادامه مطلب »
ادبیات غرب

دوشکا مایسینگ: «خانه شاه»، به ترجمه فروغ تمیمی

  حالا که هانس رفته و یک چشمم هم چیزی نمی‌بیند، دیگر لازم نیست که به طبقه بالا بروم. اجازه دادم که تخت خوابم را هم به طبقه پایین ببرند و دوست دارم که روی صندلی‌ام در آشپزخانه بنشینم. چون باید بتوانم بشنوم. از شنیدهایم می‌توانم بفهم که این‌جا چه خبر است. هنوز هم کار و بار می‌چرخد. صدای ریتم هتل را که زنده است در سرم می‌شنوم.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

شهریار مندنی‌پور: ارواح نمکی – شبح سایه ندارد

از ارواح جنازه‌های انداخته توی دریاچۀ نمک قم شروع ‌شد. جنازۀ یک قاتل یا حتا قاتل زنجیره‌ایِ اعدام‌شده را که مثل آدم تحویل خانواده‌اش می‌دهند. اما جنازه‌ یا نیمجانه‌های آش و لاش زندانیان سیاسی را تشییع ‌می‌کردند با هلی‌کوپتر و خالی‌می‌کردند توی دریاچۀ قمِ مقدس…

ادامه مطلب »
از ما

گوشه‌های بانگ- گوشه هشتم: «همه آن زنان» نوشتۀ محبوبه موسوی

ماجرا از این‌جا شروع شد که یک روز صبح، همه همسایه‌های یک کوچه همین که چشم باز کردند دیدند زن‌هایشان نیستند. نه اینکه از همان اول همه از حال هم با خبر باشند، نه! کمی طول کشید تا فهمیدند که مادرها دست دخترهایشان و مادربزرگ‌ها دست نوه‌های دخترشان را گرفته‌اند و رفته‌اند.

ادامه مطلب »