داستان

از دست ندهید

حسین آتش‌پرور: سنگ و آب

هشت نُه نفری با هم بازی می‌کردیم. راه افتادیم به سمت رودخانه. از دور چشم‌مان به سنگاب‌ها افتاد. آنهایی که از من قوی‌تر بودند دویدند و سنگاب‌ها را گرفتند.

ادامه مطلب »
بانگ - نوا

دومین سالگرد کودک‌کشی – «مریم و مونا» نوشته قاضی ربیحاوی؛ همراه با «جم جمک برگ خزون» به روایت فرشته مولوی

دست من را گرفت. بعد با لبخند چشماش را بست. یک خانم جوان که بالای سر مونا نشسته بود دست یک دست او را گرفت: این دختر بچه مُرده. بعد به مامورها که تازه داشتند می اومدن گفت بی شرف ها….

ادامه مطلب »
از دست ندهید

گوشه‌های بانگ – گوشۀ ششم: «مرد مُرده» نوشتۀ آیه اسماعیلی

عاقله مرد، هنوز داشت فریدون فروغی می‌خواند. آوازش را قطع کرد و گفت: «تموم شد دختر جون. جوری بخیه زدم که جاش نمونه. نگران نباش بخیه‌های من حرف نداره.» و یک نفر را صدا زد تا تخت مرا از اتاق عمل سرپایی به تالار اورژانس هل بدهد.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

سیاوش خسروی شهماروندی: ماجرای آقای ماهیگیر در یک بعد از ظهردل‌انگیز تابستانی

می‌دانم هوای رو به سردی پاییز را دوست دارید یا خوش‌خنکِ بهار را! و اینکه ترجیح می‌دهید داستان ما نزدیک کدام آبگیر یا رودخانه اتفاق بیفتد و یا اصلاً با شنیدن “چند تا قوطی کنسرو ماهی با‌زشده” دهانتان آب بیفتد و هوس یکی از آنها را بکنید و بعدش هم معطلش نکنید و این داستان را زمین بگذارید و بروید ترتیب یکی از آنها را بدهید.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

فرشته مولوی: «نگویی‌ها» (چهار داستانک)

تو چهار پنج ساله‌ای و جایی ایستاده‌ای که تنگ است و روشن نیست. می‌بینی اما خوب نمی‌بینی. پلک‌های چروکیده‌ی حالایت را بیش‌تر از پیش به‌هم می‌فشاری. نباید عکسی از بچگی‌ات که بی‌هوا به خیالت آمده، بترسد و برمد! نه،‌ این‌بار دیگر نمی‌خواهی بترسی و برَمی تا از یاد ببری.

ادامه مطلب »
از ما

فریده سعیدی: نخل‌ و نارنج

هیچ‌وقت تو را تا این‌حد شکننده ندیده بودم. همین امروز که پرسیدی همین‌جا در شهری کنار دریا دور از قوم و خویش‌ها و هم‌شهرهای‌مان بمانیم خواستم به سؤالت جواب دهم ولی رویت را برگردانده و مشغول مرتب کردن چمدان لباس‌ها بودی.

ادامه مطلب »
از ما

مسعود کدخدایی: من و رابینسون کروزوئه

اول گمان می‌کردم من هم یک‌پا رابینسون کروزوئه هستم و فرق ما فقط در این است که او در سال ۱۶۳۲ در انگلیس به دنیا آمد و من با اختلاف سیصد و بیست و چند سال در ایران. اما بعد شک کردم که شباهتمان بیشتر است، یا تفاوتمان؟

ادامه مطلب »
از ما

س.شکیبا: حاجی

حاجی رو پاهات می‌افتم، کنیزت که بودم همیشه، بازم هستم. پسرم رو بیار ببینم، بعد ازت هیچی نمی‌خوام، از تو کوه پرتم کن پایین، مسلمون! مرد!

ادامه مطلب »
از ما

پرستو جوزانی: سربندنامه

عزا و عروسی‌مان قاطی شده. مردم کیک می‌برند سر قبر بچه‌هاشان. بادکنک باد می‌کنند و آواز می‌خوانند. آدم خیال می‌کند دارد کابوس می‌بیند.

ادامه مطلب »
از دیگران

شانل ام ساترلند: «زیر نرمی برف»، به ترجمه اعظم صالحی مقدم

نوزاد از درون گهواره به آرامی به تو خیره می‌شود، چشمانش آن‌قدر آبی است که انگار طوفانی از باران از میان آن‌ها عبور کرده است. این نگاهی است که تو را می‌ترساند، نگاهی که اگر اجازه بدهی، می‌تواند به قلبت نفوذ کند. نگاهی که قدرت دارد احساس شن و بوی دریا را از روحت پاک کند. زمزمه می‌کنی «تو فرزند من نیستی،» درحالی‌که از گهواره عبور می‌کنی و موهای طلایی‌اش را نوازش می‌کنی.

ادامه مطلب »
از ما

گوشه‌های بانگ- گوشۀ ششم: «روز سبیل» نوشتۀ خورشید رشاد

هیبت بزرگ خانم رفیعی قاب در را گرفته است. نه چشم‌هایش معلوم است و نه دماغش. دو دستش را از زیر چادر درمی‌آورد و سبیل چخماقی واکس‌زده‌اش را به بالا تاب می‌دهد. از کل صورتش فقط همان سبیل پیداست.

ادامه مطلب »
از ما

س. ر. مجتهدی: سودا

هفته‌ی دوم که رسید اول از همه طعم مارلبروی اصل تکراری شد. بعد مزه‌ی کی اف سیِ میدان تقسیم – که هرچه می‌کرد در دهانش نمی‌چرخید مثل بقیه بگوید تکسیم – و سر آخر نوبت به تشک نرم هتل رسید.

ادامه مطلب »
علی حسینی. عکس: نویسنده
از دست ندهید

علی حسینی: بوی اسکناس

در طول زندگی مشترکمان کشمکش‌های زیادی داشتیم، پنج سال تمام، تا این آخرین‌اش که بر سر پنیر دلمه‌ —کاتج چیز— پیش آمد. پنیر فاسد شده

ادامه مطلب »
از دست ندهید

نسیم خاکسار: سوگواران

چهار مرد با کمی فاصله از چهار سوی صحنه وارد می‌شوند. هر چهار نفر تقریباٌ مسن هستند. موها فلفل نمکی و قیافه‌ها خسته است. دست‌ها به پشت کمی در اطراف قدم می‌زنند. بعد هرکدام گوشه‌ای را می‌گیرند و می‌نشینند.

ادامه مطلب »
از ما

علی نگهبان: آیه‌های سرخابی

حمید به ماهرخ تعارف کرد که اول وارد دفتر حاج‌آقا شود. منشی حاج آقا پسر جوانی بود با ریش بورِ تنکی که به دقت شانه شده بود. صدای نرم و گوشنوازی داشت. گفت، «بفرمایین. حاج آقا تشریف بردن نمازخانه. هم الان می‌رسند.»

ادامه مطلب »
از ما

مریم پژمان: نا‌سور

دلتنگ لهجه جنوبی‌ات هستم دختر! گوش می‌کنم! تو فقط حرف بزن! چشمانم را می‌بندم و همان لب‌های درشت عنابی‌ات را تصور می‌کنم.

ادامه مطلب »
از ما

امید صیادی: معجزه در استرینگ تاون

آن شب بارانی در استرینگ تاون، مانند دیگر شب‌های معمولی در هر شهر کوچکی بود. تندیس مریم عَذرا بالای سکوی سیمانی میدان به خیابان خالی از تردد چشم دوخته بود و تراموای تک مسیره، مقابل کلیسای قدیمی خستگی در می‌کرد.

ادامه مطلب »