داستان

از ما

قاضی ربیحاوی: ظهور

با این صورت کشیده مردانه که در نور روحانی می‌درخشه توی این شب تاریک. آقا من غریبم و کسی غیر از شما ندارم. زبونم لال خدا می‌دونه که من هم سهمی داشتم در امر ظهور شما بر این دیوار، اما مردم محل خیال می‌کنن که من می‌خواستم مانع ظهور شما بشم.

ادامه مطلب »
از ما

فرزانه نامجو: دی یال

سفیرو نشسته بود روی تخته سنگ کنار شط؛ شماغ را پیچانده بود دور مشتش. حمدُ خوب می دانست که هربار اضطراب وجود سفیرو را دربر می گیرد همین کار را می کند.

ادامه مطلب »
ژوان ناهید - پوستر: ساعد
از ما

ژوان ناهید: «مرگ‌فروش و کارخانه‌ی خنده»

 با اولین ضربه‌ی ساعت، پرده کنار رفت و سقف بر سرم لرزید و دستی به آرامی درِ تابوت را گذاشت. دیگر در تاریکی هر کاری کردم فکر مایکل از سرم بیرون نرفت. آخرین بار دو روز مانده به افتتاحیه‌ی همین نمایش دیده بودمش.

ادامه مطلب »
از ما

س. شکیبا: صداها  

داستانی درباره «آن دیگری»، یک وسوسه و حسرت دمی آرامش در تنگناهای زندگی که با این سطر آغاز می‌شود: زنم پنجره را باز می‌کند، امروز نوبت آب دادن گل‌ها است.

ادامه مطلب »
از ما

امین عسکری‌زاده: خاکستری بی‌رحم دریا

 سه مرد از در اصلی رستوران وارد شدند. اولی سیاه‌پوستی بود با دندان‌های صدفی و ریش پرپشت جوگندمی. مرد دوم، یک آسیایی‌تبارِ نسبتاً چاق با انبوهی از گردنبندهای تسبیح‌شکل با مهره‌های درشت بود و سومی، جوانی قدبلند با ریش و مویی یک‌دست مشکی و تتویی شبیه کُرُکدیل روی گردنش

ادامه مطلب »
از ما

نوشین وحیدی: دیدار

طلیعه زن را از دور دیده بود. چمباتمه زیر چادر سیاه و روشنای آخر روز. از زیر شاخه‌های نیم‌لخت و لرزان بید گذشت.  بالای سرش که رسید زن چادر را پس کشید اما نگاه نکرد.

ادامه مطلب »
از ما

مریم عربی: چشم‌های کالیپسو

روی مبل پشت پنجره نشسته‌ام و فکر می‌کنم داشتم چندمین گل یاسی‌رنگ روی پرده را می‌شمردم که برق رفت! دست می‌گذارم روی گوش‌هام تا سر و صداها و درگیری‌های توی خیابان کمتر حواسم را پرت کنند.

ادامه مطلب »
از ما

معصوم غریبی: آبِ تشنه

دوباره لب رودخانه نشسته و زل زده به باریکه‌ی آب. تا آن شبی که بچه‌هایش را خبر کردیم و او را کشان کشان به ساختمان آوردند، فکر می‌کردم چیزی توی زاینده رود گم کرده که هر روز دزدکی می‌رود و دنبالش می‌گردد.

ادامه مطلب »
از ما

ت. پکچین: عَنّن‌نامه

عنّن جن نبود، غول هم نبود. اما کمی جن بود و کمی غول. جن بود، در حالی که غول هم بود. ابروهای پرپشت روی صورتی پف از چاقیِ برخورداری، چشم‌های ریز، گونه‌های سرخ برآمده، لب‌های گوشتی سرخ و سرزنده.

ادامه مطلب »
از ما

امید فلاح‌آزاد: موهایش

عکس یک زن جوان، مهسا امینی، بیهوش بر تخت بیمارستان است که سیلی از آثار باسمه‌ای در اینترنت به راه انداخته، هر کدام به شکلی در اعلام همبستگی با قربانی و یا ابراز انزجار نسبت به رژیم ایران.

ادامه مطلب »
از ما

قاضی ربیحاوی: ظهور

با این صورت کشیده مردانه که در نور روحانی می‌درخشه توی این شب تاریک. آقا من غریبم و کسی غیر از شما ندارم. زبونم لال خدا می‌دونه که من هم سهمی داشتم در امر ظهور شما بر این دیوار، اما مردم محل خیال می‌کنن که من می‌خواستم مانع ظهور شما بشم.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

مصطفی راحمی: هیچ‌کس

دریچه‌ی زیرِ در باز شد. دستی یک بشقاب پلاستیکی پر از غذا، یک قاشق پلاستیکی و یک ظرف پلاستیکی آب را هل داد داخل. گفتم: «آمار ما تغییر کرده». صدایی از پشت در گفت: «خفه».

ادامه مطلب »
داستان

احمد تمیمی: گریه نکن، زایر!

زایرخلف در کومه را باز کرد و بیرون آمد. باد سرخی که از سمت هور می‌وزید، دیواره‌ی خاک را تا آسمان بلند کرده بود. حجم ترسناک خاک، مثل هیولایی خونسرد، آرام آرام نخلستان تشنه را می‌بلعید و پیش می‌آمد.

ادامه مطلب »
از ما

جواد عسگری: نگار یا پر به جای تیزی پیکان

بهرامی خوب سنتور می‌زند. با حافظی هم دست می‌دهم. ملیح تار می‌زند. کاوه هنوز نیامده. آن بالا روی سن،  بر روی تختی که رویش گلیمی قشقایی با زمینه نارنجی پهن است، کمانچه هجده ترک استادم بی‌صدا خوابیده. کاسه شیری رنگ با هجده خط سیاه. سی و پنج سال بیشتر است که ندیده‌امش.

ادامه مطلب »
از ما

محسن مرادی: آمادبوس

نرمه‌لرزی پوست‌ام را سوزن‌سوزن می‌کند. پیرهنم چشم‌ به‌راه هم‌آغوشیِ کاپشن پاییزه است. نیمکت، نیمکت شهریور نیست. با پشت و کفل‌ام چنان سرد تا می‌کند . می‌گذاریم می‌رویم.  

ادامه مطلب »
از ما

فرهاد بابایی: اعلام وضع خطر

روز پنجشنبه‌، بیست‌و‌نهم مرداد سال شصت‌و‌هفت است و تو قرار است بیست‌و‌یک سال بعد، توی یکی از روزهای خرداد یا تیر، همه‌ی تن و بدنت عرق کند و ناگهان درد بکشی. رازی که سگ به تو گفت و بویش تا سال‌ها بعد بهت چسبید.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

امیرعطا جولایی: آتشفشان، دو سه روز قبل

ورودی یک محوطه‌ی گردشگری تاریخی/ میکروفون با دانشمند است که تمجمج می‌کند و پیداست سخت خسته شده و با اهن‌اهن، مسیر سربالایی را طی می‌کند/ باد سردی که او را به خود می‌دارد/ صدای چیلیک چیلیک پیاپی دوربین دانشمند/ صداهای درهم گفت‌وگوها و خنده‌ها در پس‌زمینه، از دم نامفهوم.

ادامه مطلب »