
ژوان ناهید: بانویی با قاقُم
داستانی درباره دو امر تروماتیک که در یک لحظه کمیاب اما گذرا سبب رابطه دو انسان با هم میشود.
داستانی درباره دو امر تروماتیک که در یک لحظه کمیاب اما گذرا سبب رابطه دو انسان با هم میشود.
یک موقعیت داستانی ویژه: پروانه، یک زن سرخورده با تابوت همسرش حبیب به ایران بازمیگردد. چه در انتظار اوست؟
رمان «گیسو» حول آشفتهفکریهای زندانی سیاسی تازهآزاد شدهای میگردد که در جستوجوی خود و عاشقانگی گمگشته در سیاست و خشونت است.
عشق همجنسخواهانه دو کبوترباز بر بالای بام. داستانی کمیاب در روزگار ما با زبانی نرم و لطیف.
در داستان فال مثل این است که زمان متوقف مانده و فلاکت مردمان یک شهر بر مدار بسته تکرار میشود. خودش نیست که از سرازیری
وقتی که کاملاً به خودمان تعلق داریم و با گشودن کتابی به دنیای ادبیات وارد میشویم، چه اتفاقی در ما میافتد؟ بیداری. “اولیس پشت به
طرحی در پیشزمینه ساکنان یک منطقه محروم در شمال ایران که میخواهد فقر و رنج خاموش روستائیان را وارسی کند با تاکید بر گویش محلی.
داستان تازه محمد محمد علی هم حال و هوای گزارشی دارد و هم یک مسأله اجتماعی را به شکل نمادین بیان میکند.
در این داستان که رضا علامهزاده از کتاب قصهنویسان جدید کوبا برگرفته و ترجمه کرده به طرزی شگفتآور مسافران یک اتوبوس به یک اثر هنری تبدیل میشوند.
داستان با این سطرها آغاز می شود: غروبی از غروبهای پاییزیِ تهران، که تنهایی به قیلوله خوابی دَرم رُبوده بود، ندایی شنیدم انگار بیدار/ خواب
درست روز تولد شصت سالگی ام اتفاق افتاد. اما وقتی آمدم و برای زن و بچه هام تعریف کردم، خودش حکایتی شد! اول فکر کردند دارم با
وقتى که از پناهگاه تاریک طولانى بیرون آمدم در چشمانداز بهاره، همه جا آبى رنگ بود با طیف نیمرنگ هاى دلفریبش. نگاهم که از آسمان
لورپایُر خانم دیوانه است و من هم کاری نمیتوانم بکنم. لورپایُر خانم دیوانه است و من هم کاری نمیتوانم بکنم، هیچکس کاری نمیتواند بکند، اگر
پس از آن روزهاى ملالآور و طولانى، صلات ظهر روزی از روزهای شورانگیز پاییزى، در انتهای کوچهای بنبست، در جایی دنج و دلچسب، قصاب خیابان
صداهایی توی دالانهای خالیِ کلهاش میپیچند … «… و یادم باشد هنوز حالاست.آن جا بیرون، هنوز باغ ماست که آن جاست : طلسم شده و
۱ شب تابستانی جلیل و قَدری بود. هوا دم کرده بود. ما نشسته بودیم دو طرف مغازه کربلایی علیشاه روی سکوهای سمنتی، انگاری نیمکت. چپق
زن پیر پای دیوار چمباتمه زده و گردن کشیده بود به جلو. معلوم نبود دارد گوش میدهد یا حواسش پی نهال خشکیده در گلدان است.
شما هنوز هم خواب مى بینید؟ خوشا به سعادتتان. خواب دیدن نعمت، و حتى غنیمت بزرگى ست. خواب دنیاى ممکنات است. دنیاى شدنى هاست، غیرممکن
کوچههای بهشت خرم و بهشت اِرم و بهشت شمس و بهشتهای دیگر موازی هم از شمال به جنوب شهرکی ساخته بودند که نامش بهشت ِامام بود وهست
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.