
جواد عسگری: ردپای روی برف
گوشهایش سوت میکشید. جهتها را گم کرده بود و جایی را نمیدید. بوی خون و باروت دل و رودهاش را به هم زده بود. کنج ویرانهای، شاید همان تکتیرانداز، با یک چشم بسته و چشم دیگر بر دوربین قناسه، منتظر نشسته بود تا برای بار دوم ماشه را بچکاند.