داستان

از ما

غلامرضا رضایی: راوی خاموشان

همین که سر برداشت دید راننده‌ی تاکسی از آینه‌ی جلو نگاهش می‌کند. حتما دنبال فرصتی می‌گشت سر صحبت را باز کند. همان اول هم که مقصدش را گفته بود راننده مشکوک نگاهش کرده بود، انگار می‌خواست بگوید: چرا آنجا؟

ادامه مطلب »
از ما

احمد خلفانی: دشمنی

دشمنی بین پدرم و پسرعمویش، خبیر، از همان وقتی که چشم باز کردیم، جزئی از زندگی ما شده بود، و آن روز که پدرم گفت که برمی‌گردد و در را پشت سرش بست، من و خواهرم نگران به هم نگاه کردیم، احساس می‌کردیم که از آن جنگ و جدال برنمی گردد.

ادامه مطلب »
از ما

س. شکیبا: تابوت

یک تمثیل داستانی درباره مرگ سلطان بس سالخورده‌ی یک کشور خیالی و تدارک برگزاری مراسم خاکسپاری او در یک تابستان داغ با تکیه بر دیوانسالاری اداری آشفته.

ادامه مطلب »
از ما

داستان نه‌ منظر

داستان نه منظر از جمله افسانه‌هایی است که طی قرن‌ها نقالان ایرانی در مرکز اجتماع و در قهوه‌خانه‌ها برای مردم بیان می‌کردند و شنیدن این نقل‌ها یکی از مهم‌ترین سرگرمی‌های مردم این مرز و بوم بود.

ادامه مطلب »
از ما

ت. پکچین: آن دو نفر

آنها دو نفر بودند. در جادۀ اسالم می‌رفتند. یکی‌شان آخوند بود. دیلاق. در آستانۀ سی سالگی. با ریشی به قاعدۀ آخوندی. عینکی. دور لب پایینش که ریشش نمی‌پوشاند و روی پره‌های دماغش، زیرِ دماغیِ عینک، ردپای ضایعۀ پوستی سال‌ها پیش.

ادامه مطلب »
از ما

محمد کلباسی: دادا

از تیرک‌ها بدم می‌آمد. تیرک‌های سقف را می‌شمردم، تمامی نداشت. خسته می‌شدم. خواب آلود می‌شدم. بلند می‌شدم می‌رفتم سراغ دادا.

ادامه مطلب »
از ما

خورشید رشاد: فرورفتگی در خون

پاهام روی هم کلید می‌شود گاهی. روی تختم، روی روتختی سبز سدری. با تخت فرو می‌روم در خون. تختم با رو تختی سبز سدری روی دریای خون است.  فرومی‌روم در پیکر خونین زن جوانی در کارون. من و مهری.

ادامه مطلب »
از ما

مهدی احمدی: واتساپِ کاغذی

می­ توانستم باز هم در واتساپ پیام بگذارم و بگویم که بالاخره آن چای «گیوکوروی» ژاپنی را که خواسته بودی برایت پیدا کردم و فقط منتظرم که پاسپورتم را بدهند تا خودم برایت بیاورم.

ادامه مطلب »
از ما

پیمان وهاب‌زاده: فاطی و جمیله

هنوز چند دقیقه‌ای از رسیدن به خانه نگذشته بود که زنگ اف اف به صدا آمد. بی‌موقع بود. زن از پنجره‌ی اتاق مهمانخانه که مشرف به کوچه بود به بیرون نگاهی انداخت و کسی را ندید.

ادامه مطلب »
از ما

امیرعطا جولائی: کوچه‌ی گم

دود نمی‌گذاشت برود جلوتر. تیر ناکارش کرده بود. شانه‌ی راست را از زور درد با دو دست سفت چسبیده بود. آن روز کسی حکم تیر صادر نکرده بود. او تنها زخمیِ بداقبالِ خیلِ معترضان بود.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

الهه هدایتی: پروا

اسم من، پروا بود و فامیلی‌ام قربانی. کلاس‌ چهارم بودم که در یک باغِ گیلاس در بوجان، کشته‌ شدم. آخرسر هم کسی جسدم را پیدانکرد. امشب که قاتلم، در خانه‌اش مُرد، دلم می‌خواهد بگویم چطور کشته شدم.

ادامه مطلب »
از ما

مادح نظری: حلاجی

در این فصل از سال اینجا پرنده هم پر نمی‌زد، چه برسد به آشوبی که آن بیرون پاگرفته بود. حالا که همه چیز از تراز افتاده بود، حس می‌کرد تعادلش را از دست داده.

ادامه مطلب »
از ما

نرگس کرمی: سهم مافین

جنازه‌ام را می‌بینم با آن پیراهن بنفش بلند و شال کرم‌رنگ دور کمر باریکم. پاهایم زیر بدن مردی است که صورتش را گلوله متلاشی کرده و ردِ خونش به زیر موهایم می‌خزد.

ادامه مطلب »
از ما

قاضی ربیحاوی: ظهور

با این صورت کشیده مردانه که در نور روحانی می‌درخشه توی این شب تاریک. آقا من غریبم و کسی غیر از شما ندارم. زبونم لال خدا می‌دونه که من هم سهمی داشتم در امر ظهور شما بر این دیوار، اما مردم محل خیال می‌کنن که من می‌خواستم مانع ظهور شما بشم.

ادامه مطلب »
از ما

فرزانه نامجو: دی یال

سفیرو نشسته بود روی تخته سنگ کنار شط؛ شماغ را پیچانده بود دور مشتش. حمدُ خوب می دانست که هربار اضطراب وجود سفیرو را دربر می گیرد همین کار را می کند.

ادامه مطلب »
ژوان ناهید - پوستر: ساعد
از ما

ژوان ناهید: «مرگ‌فروش و کارخانه‌ی خنده»

 با اولین ضربه‌ی ساعت، پرده کنار رفت و سقف بر سرم لرزید و دستی به آرامی درِ تابوت را گذاشت. دیگر در تاریکی هر کاری کردم فکر مایکل از سرم بیرون نرفت. آخرین بار دو روز مانده به افتتاحیه‌ی همین نمایش دیده بودمش.

ادامه مطلب »