
آلکسیس دیاز :«اتوبوس» به ترجمه رضا علامهزاده
در این داستان که رضا علامهزاده از کتاب قصهنویسان جدید کوبا برگرفته و ترجمه کرده به طرزی شگفتآور مسافران یک اتوبوس به یک اثر هنری تبدیل میشوند.
در این داستان که رضا علامهزاده از کتاب قصهنویسان جدید کوبا برگرفته و ترجمه کرده به طرزی شگفتآور مسافران یک اتوبوس به یک اثر هنری تبدیل میشوند.
داستان با این سطرها آغاز می شود: غروبی از غروبهای پاییزیِ تهران، که تنهایی به قیلوله خوابی دَرم رُبوده بود، ندایی شنیدم انگار بیدار/ خواب
جشن یکنفره مجموعه داستان «جشن یکنفره» پس از انتشار مجموعه داستان موفق «هیچ اتفاقی برای من نمیافتد» دومین مجموعه داستان مسعود کدخدایی است.گذشته از داستان
وقتى که از پناهگاه تاریک طولانى بیرون آمدم در چشمانداز بهاره، همه جا آبى رنگ بود با طیف نیمرنگ هاى دلفریبش. نگاهم که از آسمان
لورپایُر خانم دیوانه است و من هم کاری نمیتوانم بکنم. لورپایُر خانم دیوانه است و من هم کاری نمیتوانم بکنم، هیچکس کاری نمیتواند بکند، اگر
با چشم بصیرت میتوان دید که نرمه بادى برگهای زرد شاخهی درخت توتی را که دزدکى از بالاى دیوار خانهای به کوچه سرک کشیده، میچیند
صداهایی توی دالانهای خالیِ کلهاش میپیچند … «… و یادم باشد هنوز حالاست.آن جا بیرون، هنوز باغ ماست که آن جاست : طلسم شده و
۱ شب تابستانی جلیل و قَدری بود. هوا دم کرده بود. ما نشسته بودیم دو طرف مغازه کربلایی علیشاه روی سکوهای سمنتی، انگاری نیمکت. چپق
زن پیر پای دیوار چمباتمه زده و گردن کشیده بود به جلو. معلوم نبود دارد گوش میدهد یا حواسش پی نهال خشکیده در گلدان است.
کوچههای بهشت خرم و بهشت اِرم و بهشت شمس و بهشتهای دیگر موازی هم از شمال به جنوب شهرکی ساخته بودند که نامش بهشت ِامام بود وهست
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.