زن در را پشت سرش میبندد. کلید چراغ راهرو را میزند. میرود سمت حمام. از خلال انگ شتکهای آینه، موهای خیسش را برانداز میکند. تلفن زنگ میخورد. پا تند میکند. سلامی رد و بدل میکنند.
-بارون تند امشب، گذاشتیم واسه فردا
-همون حدود هشت؟
-آره، بیام دنبالت؟
-احتمالاً با اَندی میام. اگر نیومد، خبرت میکنم
تلفن را میگذارد. برمیگردد توی حمام. صورتش کمی باد دارد. با حوله سرش را خشک میکند که در خانه باز میشود. پسرکی هشتنه ساله وارد میشود و پشت سرش عاقلهمردی. زن از حمام بلند میگوید.
-اَل … کفشت رو دم در دربیار
زن میرود طرف آشپزخانه. دیسی از یخچال بیرون میکشد. پسرک بلند میگوید :
-من خیارشور نمیخوام
-برو اول لباست رو عوض کن
زن بوسهای سرسری میگیرد و میدهد. به پاچه و زانوی خیس مرد نگاه میکند.
-باز لیز خوردی؟
-آره. جلو مدرسهٔ ال، خیابون را کنده بودن، حواسم نبود
-آنی زنگ زد. امشب بارونییه
فردا مثی که فقط یه نمنمی هس
ال از پله پایین میآید.
-بابا، بابا …
-چیه؟
-مگه نگفتی آتیش میکنیم؟
-اومدم، تو بیا کمک مامان پس
کپل زن را نوازشی میکند. میرود سوی نشیمن. دریچهٔ توری هیمهسوز را باز میکند.
-بابا، من میرم از تو گاراژ چوب بیارم
-مامان کمک نمیخواس؟
-بعدش میرم
زن از آشپزخانه بلند میگوید.
-هیزما رو بکن تو کیسهٔ توری، خلاشه نریزی تو راهپله
«باشه» را کشیده میگوید.
تا ال برسد اندی هیمهسوز را تیار کرده.
-بابا مگه امشب نمیرید کنار ساحل
-نه، … بارون میاد، باد هم هس. فردا میریم
-فردا منم میاما
-تا ببینیم
فاجعه مرگ آرتین ایراننژاد، کودک پناهجوی کرد و خانواده او (کاری از ساعد)
اندی میرود سمت آشپزخانه. کنار هر سه بشقاب یک دستمال سفره کاغذی میگذارد. با یک دست بستهبندی کالباس را باز میکند. با دست آزادش صندلی را کنار میکشد. زن مینشیند. قطرههای باران میلغزند روی جام پنجره. باد مسیرشان را اریب میکند. ال با سیخهٔ هیمهسوز هیزمها را جابجا میکند. با هر تکان چند اخگر پراکنده میشود.
-من میخوام جلو آتیش شام بخورم
همصدا میگویند «نه».
-میخوام شعلهها رو نگاه کنم
-شعله یا تلویزیون
-معطل نکن ال
ال میآید سر میز مینشیند. اندی رو به زن میپرسد.
-کسی رو هم دسگیر کردن؟
-دو نفر رو تو فرانسه … ولی خب کی چی؟
-هممم، مثل همیشه هیچ مدرکی نیس
ال میپرد وسط حرفشان.
-بابا امروز فوتبال داشتیم زنگ ورزش
زن دستی به سر ال میکشد.
-گل هم زدی؟
ال با سر میگوید نه.
اندی لقمه را فرومیدهد و میپرسد.
-بردین؟
-نه
زن با دستمالسفره گوشهٔ دهن ال را پاک میکند. دستش را پس میزند. اندی اندکی آب میوه برای خودش میریزد. رو به زنش :
-یه توک پا باید برم پیش سَم، ببینم میشه از این خرس مویی …
زن انگار از قضیه خبر دارد. چیزی نمیگوید. فقط سری تکان میدهد. اندی بساط را شام را برمیچیند. ال انگار منتظر بوده، از جا میپرد.
-از تلویزیون خبری نیس
-چرا مامان؟
-اول حموم، بعد اتاقت رو مرتب میکنی، بعدش تلویزیون
اندی میگوید :
-من و ال ترتیب میز رو میدیم
زن یک حب قرص کف دستش میاندازد. لیوان آب را از اندی میگیرد. سر میکشد. ال بهزور از پله بالا میرود. آفتابگیرهای پنجره تا نیمه پاییناند. باد میتکاندشان. زن میرود روبهروی هیمهسوز مینشیند. روی راحتی دراز که میکشد چراغهای بلند آن دست خیابان را میبیند که از باد تلوتلو میخورند. گونههاش از گرما گل انداختهاند.
از آشپزخانه صدای شرشر آب و تماس فلز با چینی بلند است. اندی دستش را با پیشبند آویزان خشک میکند. میآید در انتهای دیگر راحتی مینشیند. پاشنههای پاهای زن را میگذارد روی کشالهٔ ران خودش. از روی جوراب انگشتان پایش را میمالد. زن چشم باز میکند، تا نیمه. اندی آرام یکی از جورابها را درمیآورد بعد آن دیگری را. پاچهها را تا بالای قوزک پا بالا میزند. نرمْ سینهٔ پاها را ورز میدهد. زن ساکت است. اندی میگوید :
-خستهای؟
-بفمینفهمی
-مطمئنن که دخترش هس؟
-کی دیگه میتونه باشه
-باز هم همون جا؟
-نه، کنار قایقسازی مُرهآل
-کی؟
-آنی میگفت چهارشنبه، آفتابزردی
ال هُردود میکشد و از پله پایین میآید. شاهپر تاج سرخپوستیاش دوتا شده. فقط شورت به تن دارد. اندی خم میشود و به شکم زن بوسهای میزند. بلند میشود.
هنوز به دم در ورودی نرسیده میگوید «تا بعد».
زن میگوید :
-ال، برو زودی تو حموم، سرما میخوری
ال در حمام را نمیبندد. شرشر شیر که قطع میشود، زن از شعلهها چشم بر میدارد. تلویزیون را روشن میکند. صدای مرد به دل مینشیند. هزاران لاکپشتِ تازه سر از تخم درآورده سلانه سمت دریا میخزند. کاکاییها امانشان نمیدهند. صدای شلپ و شلوپ آببازی ال قطع شده. کانال بعد تبلیغ ماهیتابه است. «مشکل جا مثل آبخوردن حل میشود» صدای مردی که در صحنه نیست، این را میگوید. زنی وارد صحنه میشود. چهارشانه است. دندانهاش برق میزند. موهاش هم. زور میزند ولی درِ کابینت و ماشین ظرفشویی بسته نمیشوند. «همهجا مشکل جاست، جا نیست. جا کم است» این را زن میگوید. حالا ناخنهای لاکخوردهٔ شصت زن پیداست. دکمهٔ بیخِ دستهٔ ماهیتابهها را یکییکی فشار میدهد. دستهها را جدا میکند و بعد در کابینت و ماشین ظرفشویی بسته میشوند.
از حمام صدایی نمیآید. انگار دلشوره به دل زن افتاده باشد، دست ستون تن میکند و بلند میشود. از در حمام سرک میکشد. بدن ال روی آب شناور است و موهاش روی آب تکانتکان میخورد، مثل جلبک.
-ال بازی بسه، کی میخوای اتاقت را تمیز کنی
ال شناور است. زن چراغ حمام را خاموش میکند. ال فوراً دستش را میگذارد لبهٔ وان. زن پشت در مانده. چراغ را روشن میکند. میآید داخل. حوله را میدهد دست ال که تمامقد ایستاده در وان.
فردا که تعطیله مامان
نور چراغ ماشین اندی از درز زیر در خانه میگذرد.
-پس تا لنگ شب میخوای پای تلویزیون …
زن در راهرو به اندی برمیخورد. میگوید :
-زودتر میخوابم، کمرم درد میکنه
-باشه، خودم ال رو میخوابونم پس
-سم چی گفت؟
-صید رو سَلَفخر میکنه، جابـجا، رو عرشه
-خرج سردخونه هم پای ما نیس دیگه
زن تاتیتاتی راه میافتد سوی راه پله. اندی نزدیکش میشود، از پشتْ سرشانههای زن را میگیرد. لبش را میفشارد روی کرکهای قفای زن.
**
نوار اریب نور، شکمش را قطع کرده. بوق یکی کشتی قدری قشقرق کاکاییها را پس میزند. بیدار میشود. از پنجره پیرمرد همسایهٔ روبهرو را میبیند که برای گنجشکها خردهنان میپاشد. زنی با دخترکش رد میشود. دخترک برای پیرمرد دست تکان میدهد. اندی با ال حرف میزند، انگار با ال شرط میبندد. قهوهجوش هم محو میجوشد. ال میزند زیر خنده. زن بلند میشود.
از پلهها پایین که میرود باشلق حولهٔ پالتویی را پس میزند. به نشمین نرسیده میبیند ال با نقاب زورو از سر و کول اندی بالا میرود. ال میدود طرف زن. سرش را میگذارد روی شکمش، انگار به چیزی گوش کند. سر ال را نوازش میکند. اندی برگشته به آشپزخانه.
سر میز صبحانهاند.
-اگه امشب میری باشگاه مشکلی نیس، آنی و جِسی با ماشین میاین، گفت میتونه بیاد دنبالم
-نه، نمیرم. ساعت چن قراره؟
-حدود هشت
ال میپرد وسط حرفشان.
-منم میاما ، الان دو دفعهاس که هی شب میرید کنار ساحل قدم میزنین … منم میام
ال از سر میز بلند میشود و قدمدو میرود به اتاقش. اندی پشت دست راستش را به گونههای زن میساید. ال بر میگردد. یک پاش را جلو گذاشته. دست چپش را زده به کمرش و شمع را عین شمشمیر نشانه میرود سویشان. در هوا انگار حرف زِد را میشکافد. اندی خنده میکند.
-شمع هم دارما
زن نمیتواند نخندد. پیداست غافلگیر شدهاند. ال میزند از آشپزخانه بیرون.
-کجا رفتی؟ بیا باید میز صبحونه رو …
پیداش نمیشود.
اندی آستینش را بالا میزند. دستبهکار ظرفها میشود. زن هم کنارش خشکشان میکند. هوا ابری است.
-میخوای دراز بکشی؟
-نه. از مُریسُنْز برای ال فانوس بگیر
اندی دستش را با پیشبندش خشک میکند و شانههای زن را میگیرد تا نلرزند. بعد چند ضربه ملایم به شانههای زن میزند و میرود.
**
باد میتوفد. مهتابِ مختصری، شیریِ صخرهها را سربی کرده. باران میبارد و نمیبارد. فانوس دریایی به تنگهٔ دووِر مردهنوری میاندازد. جیغ بیرمق کاکاییها از دوردستِ تنگه به ساحل میرسد. چراغها اسکله را روشن کردهاند. یک دست زن را اندی گرفته، ال دست دیگرش را. ال نرمهتقلایی میکند. زن دستش را رها میکند. ال میدود سمت زنی و دختری که از ال یک سر و گردن بلندتر است.
از دور ال فانوسش را بالا میآورد و به دختر نشان میدهد. چشمهاش برق میزنند.
-براش فانوس خریدی، ها؟
ال میخندد. با اشارهٔ سر بله میگوید و با دختر بُر میخورد بین یکیدوتا بچهٔ دیگر.
مردم دستهدسته حلقه زدهاند. با هم حرف میزنند. پیرمردی زنگی دستی را تکان میدهد. پچپچه میبُرّد، برای چند لحظه. مرد میانسالی جلد شمع فانوسش را با فندک روشن میکند. همه نرمنرم راه میافتند.
ال رو به دختر :
-کجا میریم، جسی؟
-با فانوسامون پیاده میریم تا کارگاه مُرهال
-اونجا چرا؟
-چهارشنبه مردهٔ یه دختره کُرد رو از آب گرفتن اونجا
-دختر چی؟
پسری از پشت سر میگوید :
-بابا و مامانش هم هفته پیش …
شمع فانوسها آرام میسوزد.