آفتاب منتشر کرد: رمان «من در پرانتز» نوشته فریبا صدیقیم- آسیه نظام‌شهیدی: نقش زن در وضعیت سه‌گانه‌ی خانه/ میهن/ غربت

نشر آفتاب به تازگی رمان «من در پرانتز» نوشته فریبا صدیقیم را منتشر کرده است. فریبا صدیقیم کار ادبی‌اش را از حدود بیست و پنج سال پیش با ادبیات کودکان و نوجوانان شروع کرد و سپس با شرکت در کلاس های ادبی دکتر رضا براهنی به شعر و داستان‌نویسی نیز روی آورد. در زمینه‌ کودکان و نوجوانان از او آثار متعددی منتشر شده.  مجموعه شعرهای «به تعویق می اندازی‌ام تا کی»، و «این قلب معمولی نمی‌زند» و مجموعه داستان‌های «شبی که آخر نداشت»، «شمع های زیر آبکش» و «من زنی انگلیسی بوده‌ام» و همچنین رمان «لیورا» (نشر نوگام) از او منتشر شده است. «من در پرانتز» دومین رمان اوست. آسیه نظام‌شهیدی، منتقد نام‌آشنا در نقدی که در ویژه‌نامه نشریه ادبی نورهان(+) منتشر شده می‌نویسد: با رویکردِ هویتی/ تاریخی، رمان «من در پرانتز» که روایت منزلت و نقش زن در وضعیت سه‌گانه‌ خانه/ میهن/ غربت است، رمان قابل‌ تاملی در ادبیات زنانه‌ ما محسوب می‌شود. این نقد را می‌خوانید:

نقش زن در وضعیت سه‌گانه‌ی خانه/ میهن/ غربت

«چقدر از این‌که فراموش‌شده باشد غمگین می‌شد. از این‌که فراموشش شده باشد غمگین می‌شد… قسمتی از او مرده بود. قسمتی که دیگر قابل‌ترمیم نبود…»

در این روزگار آشفته، خواندن رمان «من در پرانتز» نوشته فریبا صدیقیم، فراغت و فرصتی پیش می‌آورد تا بتوان مدت‌زمانی کوتاه از دنیای پیرامون فاصله گرفت.

رمان برای اول‌نظر حرف بسیار دارد. اما خواننده غیرمتخصص نیز می‌تواند به فراخور درک و دریافت خود درباره‌ی آن حرفی داشته باشد. برای منِ مخاطب ادبیات مهاجرت، که پیش‌ازاین، رمان« لیورا» را از همین نویسنده خوانده‌ام، خواندن«من در پرانتز» تجربه‌ی متفاوتی است.

 شاید بهتر باشد برای بیان برداشت خود از رمان، از کتاب آلن دوباتن یعنی «اضطراب منزلت » مدد گرفت. دوباتن در این کتاب به دغدغه همیشگی‌اش یعنی فلسفه‌ی وجود می‌پردازد و با نگاه اگزیستانسیالیستیِ خود به موقعیت انسان امروز می‌پردازد. او مهم‌ترین کشمکشی را که انسان مدرن غربی از قرن بیستم گرفتارش شده یعنی (نقش و هویت) را همچنان در قرن بیست‌ویک هم معضل اساسی می‌داند. موضوع اندیشه او در این کتاب تازه، اما دیگر صرفا انسان غربی نیست. انسان در هرکجا و از هر زیست‌بوم است. این کشمکش ذهنی (هویت و وجود) اکنون گریبان انسان آسیایی و شرقی و انسان مهاجر را هم گرفته است. وضعیت زنان در این میان، بغرنج‌تر از همه است. آلن دوباتن پرسش‌های فلسفی خود را در قرن مهاجرت‌های بزرگ، گسترش می‌دهد و از پرسش «من کیستم و وضعیت و موقعیتم در اینجایی که هستم چیست» به پرسش آیا من معتبرم یا نامعتبر می‌کشاند. او به ارزش‌گذاری‌های زمانه و کانون‌های قدرتی که آن‌ها را تعیین می‌کنند اشاره دارد و با برشمردن عوامل مؤثر در شکل‌گیری «وجود» این پرسش نهایی را مطرح می‌کند که اساسا فریبی به نام منزلت چیست و چه چیزی ارزش ِ نقش و منزلت (من) را تعیین می‌کند و چگونه می‌توان بر این قدرت‌های تعیین‌کننده فائق آمد؟

حال شاید بتوانیم نگاهی دقیق‌تر به رمان فریبا صدیقیم بیاندازیم.

وضعیت و شناخت وجود و موقعیت(من)، وضعیت یا پرسشی است فلسفی/ اجتماعی که زن ایرانی تازه نیم‌قرن است به آن رسیده و چند دهه است که دارد آن را روایت می‌کند. ناگفته پیداست که می‌دانیم و می‌بینیم چگونه زن نویسنده ایرانی در هر کلمه و جمله، بندبند دست‌ودل و قلم‌اش از وضعیت(من=زن) بودنش می‌لرزد. این (زن= من) ِجوامع سنتی و توسعه‌نیافته، دغدغه‌ای جز بیان تنگناهای اجتماعی و تحقیرهای تاریخی و سرخوردگی‌های عاطفی مداوم ندارد. او حتی در بهترین شکل، یعنی در وضعیت طبقاتی مرفه و متمکن، یا در موقعیت مهاجرت، همیشه وجودی در پرانتز می‌ماند. وجودی فرعی و زائد که مثل جمله و کلمه‌ای معترضه در متن، همیشه باید نقشی به خود بدهد و بپوشد تا کارکردی داشته باشد. این نقش‌ها هستند که به وجود (زن در پرانتز) فقط اندکی معنا می‌دهند.

باید بپذیریم که در این مدت هر اندازه آن زنی که از آغاز مدرنیسم تا اکنون تاریخی، کانون اصلی توجه جوامع غربی بوده است، در جوامع پیشامدرن یا شبه مدرن، هرگز تعریف و نقشی واقعی و قطعی پیدا نکرده است. نقش او فقط در هیئت قربانی سرکوب شونده قابل‌شناسایی است و در بهترین و شایسته‌ترین وضعیت، در نقش مادر، دختر، همسر، معشوق و معلم است که می‌تواند موجه و پذیرفتنی باشد. ذهنی که برای خودش فکر می‌کند، تصمیم می‌گیرد و انتخاب می‌کند و جسمی که خود به‌تنهایی زنانگی/ تنانگی را تجربه می‌کند، در اندیشه‌ی جامعه پیشامدرن نمی‌گنجد.

بنابراین و با این رویکردِ هویتی/ تاریخی است که رمان «من در پرانتز» که روایت منزلت و نقش زن در وضعیت سه‌گانه‌ی خانه/ میهن/ غربت است، رمان قابل‌ تاملی در ادبیات زنانه‌ی ما محسوب می‌شود.

رمان «من در پرانتز» به‌صورت فصل‌های عنوان‌دار بخش‌بندی شده و هر فصل عنوان«نقش» دارد. فصل اول رمان با عنوان « نقش اول من با مادر بود» با اشاره به نقش‌پذیری‌های زنانه و فاقد من، زیر لایه‌ی معنایی اصلی رمان را بر خواننده می‌گشاید.

صدیقیم به آهستگی و کمی کُند اما با تصاویری درخشان و نشانه‌دار داستانش را آغاز می‌کند. دختربچه‌ای که به دامان مانکنی آویخته. این مانکن کیست و چیست؟ دختربچه در حالی مفتون این مانکن پشت ویترین شده که مادرش در بیمارستان در حال مرگ است. مرگ مادر، بهانه‌ای می‌شود برای ورود به مغاک تنهایی شخصیت اصلی رمان، نیلوفرِ سیزده‌ساله. نیلوفر بعد از مرگ مادر در امریکا و دفن او در خاک امریکا و بازگشت به ایران همراه پدری اندوه‌زده اما مقتدر، سلطه‌جو، عقل کل و همیشه مراقب، وسواسی ، در سیطره کامل پدر قرار می‌گیرد و در نقش (زن- کودک) زندگی می‌کند. کودکی که تعیین‌کننده‌ی تمام ارزش‌هایش، سلیقه و افکار پدر است. پدر هرچند نماینده‌ی بورژوازی تازه‌ پاگرفته‌ی دهه‌های هفتاد و هشتاد در تهران است، اما به‌نوعی نماینده تام و تمام کل حاکمیت هم می‌شود. حاکمیت و مالکیتی خصوصی بر وجود و روان آنچه متعلق به اوست. پدر برای سلطه‌ی کامل بر دخترش حتی خدمتکار خانه را هم که دختر با او مأنوس است و حضور مادر را یادآوری می‌کند، از خانه اخراج می‌کند. دختر نقشی کودکی نابالغ و سفیه دارد و نمی‌تواند مانع اراده‌ی پدر شود زیرا پدر صلاح او را بهتر می‌داند.

نیلوفر اما نوجوانی‌اش را در دوران بعد از جنگ می‌گذراند. دوران تثبیت جمهوری اسلامی، حذف تمام نیروهای مخالف و به وجود آمدن طبقات تازه. دختر اکنون‌که میان تناقض‌های فرهنگیِ خانه/ مدرسه، خیابان/ خانه گرفتار است، آرام‌آرام تدبیرهای زنانه را کشف می‌کند: فریب پدر، پنهان‌کاری، خیال‌بافی، بازی‌های یواشکی و گریز….اما او این بخت را دارد که به خاطر رفاهی که پدر برایش فراهم کرده از راه تفکر، با وسعت نظر بیشتری به وضعیت خود نگاه کند. در طول رمان مدام به کتاب‌ها و آثار نویسندگانی از قبیل بیگانه کامو اشاره می‌شود که اتفاقا نمایندگان اندیشه‌ی اگزیستانسیالیسم‌اند.

از سویی دیگر حضور دوست پدر، عمو اسفندیار هم، انگیزه‌ی عاطفی/ تخیلی می‌شود برای راه یافتن دختر به دنیایی دیگر. اسفندیار، که معشوق بزرگ‌سال جهان ذهنی نیلوفر است، کتاب «دنیای سوفی» را به او هدیه می‌دهد و دختر را به جستجوی کشف (وجود) خود، ذهن و فردیتش می‌فرستد. غافل از این‌که همین عموی مهربان ناخواسته تکیه‌گاه عاطفی و پرونده‌ای برای پر کردن پوشه‌ی خالی دل و ذهن دختر نوجوان می‌شود و گردابی عمیق و مهلک شود برای فروکشیدن فردیت دختر و گرفتار کردنش در قلاب پرانتز(زن- معشوق). در دنیای بسته‌ی نیلوفر، کجا بهتر از خانه عمو اسفندیار؟ نویسنده می‌توانست کار را به‌جای باریکی بکشاند اما، منزلتی برای ذهن روشنفکر مذکر قائل می‌شود و عمو اسفندیار را از این بدنامی نجات می‌دهد و علیرغم تمنای روحی/ جسمی نیلوفر به اسفندیار، با اکراه اسفندیار از ایجاد رابطه با این دختر نوجوان، نیلوفر را سرخورده می‌کند و اجازه داوری غلط درباره طیف روشنفکر را به خواننده نمی‌دهد.

دختر سرخورده از عمو اسفندیار اما باید گریزگاه دیگری بیابد، پس از طریق دوستان دبیرستان با دنیاهای پنهانی دخترانه آشنا می‌شود ازجمله با جوانی نیاوران‌نشین که اتومبیل بی‌ام‌و و امکانات دیگری دارد ازجمله خانه‌ای دراندشت و خالی؛ او می‌تواند خلاء عمو اسفندیار، پدر و مادر و هزار جور نقش اجتماعی فردی دختر را پر کند نیلوفر اما حفره‌ی درونش عمیق است و به این سادگی‌ها پر نمی‌شود. منزلت متزلزلش را این رابطه کفایت نمی‌کند. پس با جوان متمکن به سرزمین فرصت‌ها، به شهر فرشتگان زمینی مهاجرت می‌کند. مهاجرت، اما داستان دیگری است و آغاز مواجه شدن با من دیگری در پرانتز(زن= من= مهاجر)….وجودی که حالا باید فارغ از هر منزلتی، هویت و نقشی فعال پیدا کند. نیلوفر در کشاکش وابستگی مادی و عاطفی و جسمی به همان مرد جوانی که امکان مهاجرت را برای او فراهم کرده و حالا خود او هم با این (من) تازه‌اش در غربت مواجه شده، شروع می‌کند به تدریس ریاضی به دختر نوجوان ایرانی مهاجر دیگری به نام دنا. دختری از نسل سوم چهارم مهاجران ایرانی بعد از انقلاب که او هم خانواده‌ای به هم ریخته دارد. نیلوفر در این میان می‌تواند با درکی که از دختر جوان و احساسات او دارد، نقش فعالی پیدا کند. آشنایی با دنا و پدر او دنیاهای تازه‌ای را پیش چشم نیلوفر می‌گشاید. دنا که خود اسیر جوانی آمریکایی شده و به شیوه‌های سادومازوخیستی مورد آزار او قرار گرفته، سفره دل را پیش معلم ریاضی‌اش یعنی نیلوفر می‌گشاید و با کمک نیلوفر تلاش می‌کند خود را از بند آن رابطه‌ی بیمارگون برهاند. نویسنده با استفاده از ترفند چندصدایی کردن متن، بخش‌هایی را به روایت‌های دنا اختصاص داده و با ساخت و پرداخت لحن یک دختر نوجوان مهاجر، احاطه خود را در ساخت زبان و استفاده از اصطلاحات نسل‌های تازه و واگویه‌های فردی نشان می‌دهد. رابطه نیلوفر و خانواده دنا و امنیت نسبی که در خانه آن‌ها احساس می‌کند، این خطر را دارد که نیلوفر را به دام قلاب عاطفی دیگری بیاندازد و پدر دنا باعث شود الگوی مرد ایده‌آل بار دیگر او را فریب دهد. اما نیلوفر دیگر زنی شده که دارد در راه رشد گام برمی‌دارد. از نظر مالی مستقل شده و از نظر عاطفی، (من) خود را یافته که می‌تواند فعال و مؤثر باشد و فارغ از هر پرانتزی برای خود زندگی کند و ارزش‌های خود را بیافریند. مهم‌ترین این ارزش‌ها خلاقیت است. نیلوفر با تشویق پدر دنا، آرام آرام به نوشتن رو می‌آورد و هر آنچه بر او گذشته و او با قلمی ذهنی بر سقف ذهنش نقش کرده، اکنون بر کاغذ می‌آورد. پس (وجود= من) نیلوفر در حال شدن و ساختن است.

فریبا صدیقیم، به شیوه‌ای شگفت‌انگیز، رمان را در مرز داستان‌های خوش‌خوان و روایت‌های روانکاوانه/ فلسفی، نگه می‌دارد و پیش می‌برد. نویسنده بی‌آنکه در مقام معلم اخلاق و راوی قضاوتگر همه‌چیزدان، به روایتگری بپردازد، در فصل‌های مجزا هر شخصیت را با ترفند مونولوگ از زبان خودش روایت می‌کند. به‌این‌ترتیب از زاویه دیدهای متعدد و متکثر، شخصیت‌ها، بی دخالت یک راوی دانا، روایت‌هاشان را بازمی‌گویند. تنها خود نیلوفر است که کل رمان بر محور شخصیت و زندگی او پیش می‌رود. نویسنده با اینکه می‌کوشد با ساخت صدای پدر وضعیت یک (من) بحران‌زده‌ی مذکر را هم روایت کند، اما این صدا ضعیف می‌نماید و به‌اندازه‌ی صداها و لحن‌های دیگر موفق نیست .

شخصیت اصلی و غالب رمان یعنی نیلوفر، که در طول زمان تقویمی رمان زنی بالغ می‌شود که با پس‌وپیش بردن زمان و واکاوی حس‌ها و خاطراتش، با روایت اول‌شخص، بسیار باورپذیر است و خواننده را با خود همراه می‌کند. نیلوفر در دوران مهاجرتش با شخصیت‌ها و مناسبات حل‌نشدنی و پردست‌اندازی روبه‌رو می‌شود. نویسنده در این گسست و پیوست‌های شخصیت‌ها و مناسباتی که حتی با مکان‌ها ایجاد می‌کنند، در ساختاری پیچیده، مدام شخصیت‌ها و به همراه آنان خواننده را در وضعیت‌های بحرانی قرار می‌دهد و به رمان هیئتی هنرمندانه می‌بخشد.

پایان‌بندی رمان نیز حساب شده است. با رهایی نیلوفر از پرسش‌های وجودی خود و بیرون آمدن از قلاب‌های وجودی‌اش، خواننده نیز به‌سختی، اما به‌هرحال نفسی از سر رهایی بیرون می‌دهد.

زبان فریبا صدیقیم، زبانی شاعرانه و تصویری است و ایماژهای خلاقانه زیاد دارد و نمونه‌ای است بسیار خوب از رمان‌های«تکامل شخصیت» و درعین‌حال رمان‌های روانکاوانه/ فلسفی که در میان آثار نویسندگان زن ایران کمیاب است.

در پایان کتاب اما نویسنده پرسشی به‌جا می‌گذارد: سرانجام، زن ایرانی می‌تواند از این بندهای اجتماعی فرهنگی و قلاب‌های بازدارنده‌ی ذهنی رها شود و به استقلال وجودی و تعادل رفتاری هنجاری برسد؟

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی