مرداد ۱۳۹۹

از ما

اصغر الهی: ما اینیم

۱ شب تابستانی جلیل و قَدری بود. هوا دم کرده بود. ما نشسته بودیم دو طرف مغازه کربلایی علیشاه روی سکوهای سمنتی، انگاری نیمکت. چپق

ادامه مطلب »