گویه‌های بانگ- گویۀ بیست و دوم: «سبزینه» از مهسا نورزاده

می‌دانم سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد.

سهراب سپهری

مقدمه

پیش از مهاجرت باید مطمئن می‌شدم گیاهانم را به کسی می‌دهم که از آنها به خوبی مراقبت می‌کند. پس همه را باهم به دوستی سپردم که گیاهان بسیاری داشت. بعد از دو سال به ایران برگشتم و به خانه‌اش رفتم. اثری از گیاهانم نبود مگر یک گلدان پوتوس که به همان شکل سابق، کمی بلندتر، ساکت و پریشان بین باقی گلدان‌های خانه نشسته بود. گویی او تنها گیاهی بود که دوری مرا تاب آورده بود.
در همین سفر بود که دوست شاعرم علی اسداللهی شعری پژوهشی را که با الهام از یک نقاشی پوتوس نوشته بود برایم خواند و لحظاتی از آن شعر در ذهنم گیر کرد:

نور را می‌بینم
نور را می‌بینم
آنک
که دیگر هیچ نمی‌بینم.

و جایی دیگر گویی شاعر لحظه‌ی دیدار من وپوتوسم را نوشته است:

از آن ردیف دانه‌ها
جوانه‌ها و شاخه‌ها
فقط تو زنده مانده ای
گیاه شوق
گیاه اشتیاق

تصویر «دیدن نور و دیگر هیچ ندیدن» در ذهن من شبیه به تجربه یک رابطه جنسی پرشور بود. همچنان که نام پوتوس در زبان یونانی به معنای شوق، اشتیاق و شهوت است و پوتوس من که از بین انبوه گیاهان رها شده‌ام زنده مانده بود گواه معنای نامش بود.
طی سفر دوماهه‌ام به ایران در پاییز، حتی یک‌بار هم باران نیامد. سدها یکی یکی در حال خشک شدن و تهران در خطر تخلیه قرار داشت. تمام این تجربه‌ها بعلاوه‌ی بعد زنانه‌ام -که دوست داشتم بیشتر در شعرهایم بروزش دهم- این مجموعه را رقم زد. سبزینه شامل سیزده شعر است، با الهام از این باور ایرانیان باستان که عمر جهان هستی را دوازده هزار سال می‌دانستند و عدد سیزده به عنوان نمادی از دوران جدید مطرح بوده است.

سبزینه

می‌دانم سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد.
سهراب سپهری

سبزینه رنگدانه سبز رنگی است که در بخش‌های سبز گیاهان دیده می‌شود و نقش اصلی را در فرایند فتوسنتز* ایفا می‌کند. سبزینه ساختاری بسیار شبیه به هموگلوبین (رنگدانه‌ی موجود در گولوبول قرمز پستانداران و سایر مهره‌داران) دارد به جز آنکه هسته مرکزی سبزینه منیزیم است و هسته مرکزی هموگلوبین آهن. سبزینه طی فرایند فتوسنتز از بخش مرئی طیف الکترومغناطیسی فقط نورهای آبی-بنفش و سرخ-نارنجی را دریافت می‌کند اما آنچه که بازتاب می‌دهد تنها طیف سبز-زرد است. سبزینه با افزایش سن گیاه کاهش می‌یابد و از تجزیه‌ی آن رنگ‌های زرد و نارنجی حاصل می‌شود.

*فتوسنتز فرایندی است که آن نور تبدیل به انرژی می‌شود. این پدیده برای ادامه‌ی زیست در کره‌ی زمین حیاتی است. با توقف فوتوسنتز اکثر موجودات ناپدید می‌شوند و در نهایت جو زمین عاری از اکسیژن خواهد شد.

به محدوده‌ی کاغذ نگاه می‌کند
به سپیدی: زرد اسیدخورده
دست می‌برد در موهایش
در لحظه‌ی شکافتن پوست
به بیرون زدن جوانه
به نوزادی با سر سبز
شکفته از میان پاها
به مخلوط نور آبی و قرمز
که ارغوانی نمی‌شود
سبز می‌شود.

لوکژ*
تابدار و کج
پایین رفت از تنم
و با همه‌ی دست‌هایش نوازشم کرد

فرو رفت به سرخی میان دهانم
ریخت بر سرخی سینه
به خطوط آبی پستان‌ها چنگ زد
دوری بر کمرگاه
بر جاده‌ای پیچاپیچ
تا به رگ‌های آبی پایم رسید
-چه درشت و ورم‌کرده می‌تپیدند در سکوت سبزینه‌ها-
و دست‌های بسیارش را بر تپش‌ها خوابانید

خاکی نداشتم برای ریشه‌ها
سبزینه‌ها درهم شکستند: زرد
دستی اما جا مانده
سبز
میان پاهایم
سبزینه‌ای می‌خزد به زهدانم
و جوانه‌ای کوچک
پیچیده میان رگ‌های سرخ و آبی رشد می‌کند.

*لوکژ نام فارسی گیاه پوتوس (Pothos) است. پوتوس در زبان یونانی به معنای میل و شهوت است.

می‌نگرد با نقطه‌های رنگ پریده‌اش
پی روزنی از نور
چشم‌ها
چشم‌ها با آن مردمک‌های منبسط و نقره‌گون
به تاریکی عادت می‌کنند
به رطوبت گرم و تپنده
به گوشت نرم چسبیده به تنشان
و رگ‌های آبی
رگ‌های سرخ
از آن سوی تخم
چشم‌هایش را گرم می‌کنند.

چشم‌های بر هم چیده شده
سبز می‌شوند
سبز کمرنگ
سبز مایل به زرد بی‌رنگ
پوست می‌شکافد
و هر چشم جوانه‌ای
هر جوانه دست کوچکی
تابدار و کج
که در التهاب سرخ زهدان پیچ می‌خورند.

زیر خورشید خاموش
بر سرزمین بی‌خاک
نشسته‌ام به انتظار آخرین گیاه.
لایه‌های لاغر عضلات
مثل دهانی به تمنای بوسه باز می‌شوند
آتشی از زهدان می‌دود تا گلو
پشت می‌سایم به غیبت خاک
پای می‌کوبم بر گوشت سرد زمین
و لوکژ کوچکم
با دست‌های به هم پیچیده
خونالود و نحیف
از میان پاهایم بیرون می‌زند
می‌پیچد بر تنم

و دور پستان‌هایم آرام می‌گیرد.

ساقه‌ی نحیف
تو را به کدام نور بسپارم
به کدام خاک.

بند ناف را قطع نمی‌کنم از ساقه‌ی لاغرت
به سینه‌ی سرخم بچسب
به چشم‌هایم خیره بمان
تا در منی
تا تنیده بر تن منی
چشم نمی‌بندم
خواب نمی‌خواهم.

گاه دست می‌کشد بر تن برهنه‌ی زمین
بر گوشت ملتهبش
پی خاک
گاه سر در میان آسمان گردان
پا به پای زمین می‌دود در منظومه‌ی شمسی
مگر ذره آفتابی جایی مانده باشد در چشم خورشید
با زانوان زخمی
لوکژ نحیف را
پریده رنگ و نازک
به چشم‌هایش می‌نشانذ:
«در من بمان
از من بنوش
تا نوری دارم هنوز».

نقطه‌ای سرخ
با خطوط زرد و درخشان
بر خورشید سیاه می‌سوخت
و تن پوست‌کنده‌ی زمین را می‌پخت.

پیکری میان پستان‌های بزرگ زمین آرمیده بود
گداخته
با خطوط آبی برآمده
چسبیده چون پوست بر تن زمین
پوشیده با دست‌های سبز

ریشه‌ای نازک
در شکم متورمش جوانه‌ می‌زد
بندنافش سبز می‌شد.

لوکژ
تاب‌دار و کج
بر تن بی‌جانش می‌پیچید
و با همه‌ی دست‌هایش مادر را می‌جست
و از همه‌ی دست‌هایش خاک ‌می‌ریخت
خاکی که زمین آن را می‌پوشید و اشک می‌ریخت:
چشمه‌ای ریشه کرد میان دو پستان برهنه‌ی زمین.

با هزار چشم
بر کف دست‌هایش
به نقطه‌ی سرخ خیره مانده است
به کوچک شدنش
به خطوط زرد درخشان که پیش از غروب تیره می‌شوند
و صوت پروازی امواج سرخ و آبی‌اش را مخدوش می‌کند.

ای پروانه‌ی ترسیده
بر انگشت من بنشین
می‌گذارم بر من بیارامی
و از گل‌های پژمرده قصه‌های دروغین بگویی.

در همین زمینه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی