مهرنوش مزارعی: آیا می‌شود تمام لکه‌های کثیف را پاک کرد؟

دوباره مثل دیوانه‌ها افتاد به جان در و دیوار آشپزخانه. از کمد خواربار شروع کرد. دو لکه کنار دستگیره‌ی در، چهار لکه در حاشیه‌ی داخلی، و لکه‌ی سیاهی که مثل یک تکه ابر قاب در را کثیف کرده بود. بعد رفت سراغ یخچال. در یخچال که برق افتاد، رفت سراغ در قفسه‌های ظرف و ظروف. بعد در ظرفشویی، بعد در اجاق گاز، بعد قهوه‌جوش. بالاخره رویه‌ی فورمیکای کانتر و تایل‌های کف آشپزخانه.
همه جا همان لکه‌ها؛ تیره و کثیف، و همان جاها که همیشه بودند. مثل این‌که لکه‌ها هم جاهای مورد علاقه‌ی خودشان را دارند!
تا تمام شیشه‌های داخل قفسه‌ی خواروبار را بیرون نمی‌آورد و جداره‌های آن‌ها را برق نمی‌انداخت سرجاش نمی‌نشست و تا نمی‌نشست متوجه درد کمر و درد کف پا نمی‌شد. اما تا می‌نشست و یک نگاه رضایت‌بخش به در و دیوار و وسایل آشپزخانه می‌انداخت یک دفعه پریزهای برق را می‌دید؛ سیاه و کثیف! درد پا و کمر یادش می‌رفت. کمد زیر دستشویی را باز می‌کرد، یک حوله‌ی دیگر برمی‌داشت می‌افتاد به جان پریزهای برق. بعد از تمیز کردن پریزهای آشپزخانه می‌رفت سراغ بقیه پریزها؛ پریزهای هال، مهمانخانه، اتاق خواب‌ها، حمام و دستشویی‌ها. آخر سر می‌رفت سراغ پریز برق دم در ورودی، که همیشه لکه‌ای متفاوت داشت. تیره‌تر و مقاوم. وقتی فکر می‌کرد که کاملا تمیز شده چند قدم می‌رفت عقب و با دقت به آن نگاه می‌کرد:
آهاااا… هنوز یک لکه‌ی کوچک روی لبه آن!
چند قدم عقب رفته را بر می‌گشت و این‌بار محکم‌تر. حوله را می‌مالید و می‌مالید و می‌مالید تا تمام آثار کثیف دست‌هایی را که بر آن مانده بود محو می‌کرد.


به داخل قفسه‌ها نگاه نمی‌کرد. حتی سعی می‌کرد به آن‌ها فکر نکند. تمیز کردن آن‌ها وقت و انرژی بیشتری می‌خواست. نه وقتش را داشت و نه حوصله‌اش را. باید بر می‌گشت سر کار و زندگیش.
بار اولش که تبود. اوائل فقط می‌نشست سر جایش به در و دیوار نگاه می‌کرد و هی فکر می‌کرد و هی فکر می‌کرد و هی فکر می‌کرد تا به قول مادر، فکردانش درد می‌گرفت. بعدها، قبل از این‌که فکرها به سراغش بیایند، از جایش بلند می‌شد و می‌افتاد به جان آشپزخانه. چرا آشپزخانه؟ نتیجه اما همیشه رضایت‌بخش بود؛ البته اگر در قفسه‌ها را باز نمی‌کرد!
داخل قفسه‌ها بیش از آن در هم ریخته بود که به این زودی‌ها تمیز و مرتب شود. افتضاح! نامنظم وُ قاتی؛ بشقاب‌ها با پیش‌دستی‌ها، کاسه‌ها با دیس‌ها، لیوان‌ها با بشقاب‌ها، پیش‌دستی‌ها با گلدان‌ها. قابلمه‌ها با ظروف پلاستیکی. حتی گاهی در میان آنها یک بسته زعفران گران‌قیمت را که مدتی بود گم کرده بود پیدا می‌کرد! همه نامرتب، همه درهم ریخته!
اما این‌بار به جای آشپزخانه، آمد به سراغ کامپیوترش و شروع کرد به نوشتن؛ و تا تمام درها و دیوارها و سطوح بیرونی آشپزخانه، و در نهایت، تمام پریزهای برق را تمیز نکرد، از نوشتن دست نکشید.
فوریه ۲۰۰۵
رنچو سانتا مارگاریتا – اورنج کانتی

بازخوانی نهایی:
آهاااا… پس داخل قفسه‌ها چی؟
آیا می‌توانست روزی در قفسه‌ها را باز کند و تمام لکه‌های جا مانده از دست‌های کثیف بر داخل آنها را هم پاک کند؟

                                                                           آپریل ۲۰۰۷
                                                     تورنس - لس آنجلس کانتی

از همین نویسنده:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی