
آگست ۲۰۲۰ لس آنجلس
چند ماهی است که با سوزان آشنا شدهام. میتواند شخصیت خوبی برای یک داستان باشد. تازگی در اداره ما استخدام شده. اعتماد به نفس و بحثهای دائمش با تام و کِن توجهام را جلب کرده است. دائم از سگش، از شوهر سابقش و از سیاست حرف میزند. قبلا دو بار ازدواج کرده و وقتی میگوید شوهر سابقم، مجبور است بگوید اولی و یا دومی.
اتاقک سوزان چسبیده به اتاقک تام است و هر دو سر راه من قرار دارند. از کنارش که رد میشوم میبینم که از زیر شیشهی کلفت عینک ذره بینیاش به صفحهی کامپیوتر خیره شده و تایپ میکند، و یا مشغول صحبت و جر و بحث سیاسی با تام، و یا کِن است. گاهی هم هر دو را با هم انجام میدهد. سوزان دمکرات است، و تام و کِن جمهوریخواه دو آتشه. هر دو را بخاطر دفاع از دونالد ترامپ و جورج بوش به تمسخر میگیرد. می گوید اخیرا چهل پوند وزن کم کرده و خوشحال است که میتواند دوباره لباسهای سایز هیجده قدیمیش را بپوشد. وقتی بلوز سیاه ساتن بی آستینش را میپوشد پستانهایش کوچک و شکمش بزرگتر به نظر میآید. موهایش بلوند و صاف است اما یک هفته بعد از رنگ کردن ریشهی مشکی_خاکستری موهایش میزند بیرون. روزهای بارانی با کمک ژل و موس موهایش را به شکل حلقههای زیبایی در میآورد که صورتش را چاقتر نشان میدهد.
فعلا چیز دیگری به ذهنم نمیرسد که در مورد سوزان بنویسم. این یادداشت بماند تا شاید بعدها قصهاش را پیدا کنم.
شش ماه بعد
حالا با سوزان کمیدوست شدهام، البته اگر بشود اسمش را دوستی گذاشت. علاقهای به معاشرت با دیگران ندارد. همیشه بهانهای هست که در ناهارهای جمعی ما را همراهی نکند؛ سگش را باید به گردش ببرد، کارهای ناتمامش را باید تمام کند، و یا باید به پستخانه و بانک برود.
هنوز قصهی کاملی برای یاداشتهایم پیدا نکردهام اما میتوانم به آنها سر و سامان بیشتری بدهم:
“سوزان چند ماه پیش به عنوان مسئول قسمت ثبت مدارک و آموزش سیستمهای جدید کامپیوتری در اداره ما استخدام شد. قبلا یکی دو سال در دالاس در پروژه مشابهای کار میکرده و قبل از آن در چند شهر و ایالت دیگر. میگوید به تازگی چهل پوند وزن کم کرده و حالا میتواند بلوز ساتن مشکی محبوبش را که سایز هیجده است دوباره بپوشد. هیج دلش نمیخواهد از این که هست لاغرتر شود. مانکن های لاغر و ترکهای مجلات مد را قربانیان تبلیغات سیستم کالاپرست غرب میداند. بلوز کمی چسبان است و پستانهایش را کوچک و شکمش را بزرگترنشان دهد. زیر این بلوز همیشه یک کرست قرمز میپوشد. موهایش طلایی رنگ است اما یک هفته بعد از رنگ کردن ریشهی مشکی_خاکستری آنها میزند بیرون. هوا که بارانی است با کمک ژل و مُوس وزهای طبیعی موهایش را به صورت حلقههای زیبایی در میآورد که صورتش را چاقتر نشان میدهد.
اتاقک سوزان چسبیده به اتاقک تام است و هر دو سر راه اتاق کار من قرار دارند. هر وقت از کنار سوزان رد میشوم میبینم از زیر شیشهی کلفت عینک ذره بینیاش که تا نوک دماغش پایین آمده به صفحهی کامپیوتر خیره شده و تایپ میکند، یا مشغول صحبت و جر وبحث با تام، و یا کِن است. گاهی هم هر دو را با هم انجام میدهد. سوزان دمکرات است و تام و کِن هر دو جمهوریخواههای دو آتشه. سوزان با آنها بحثهای تندی در مورد حملهی آمریکا به عراق و افغانستان راه میاندازد و هر دو را بخاطر دفاع از جورج بوش و دونالد ترامپ به تمسخر میگیرد.
سوزان به جز سیاست، دائم از سگش و از شوهر سابقش حرف میزند. چون قبلا دو بار ازدواج کرده وقتی میگوید شوهر سابقم، مجبور میشود بگوید اولی و یا دومی. از “اولی” بیست و دو سال پیش و از “دومی” شانزده سال پیش جدا شده. با “اولی” وقتی هنوز شاگرد دبیرستان بوده ازدواج کرده بوده و با “دومی” دو سال بعد از جدایی از” اولی”. “دومی” خیلی دلش میخواسته بچه داشته باشند . “اولی” از “دومی” خیلی خوش قیافهتر بوده و محبوب زنان.
سوزان هفتهای سه روز سگش را به سر کار میآورد. در طول روز، سگ را میگذارد توی ماشین کوچک کروکیاش و پنجره ماشین را تا نیمه میکشد پایین. دو بار بین کار، و یک بار هم در ساعت ناهار سگ را از ماشین پیاده میکند و با او در اطراف اداره چرخ میزند.
تام صبحها قبل از همه به سرکار میآید چون در فاصله کمیبا اداره زندگی میکند. سوزان کمیدیرتر از او میرسد، خانهاش یک ساعت و نیم با اداره فاصله دارد. کِن حدود ساعت نُه با یک کت چرمیسیاه، یک کلاه موتور سواری و یک چکمهی مشکی نک تیز در دست، از راه میرسد. به محض رسیدن کت، کفش و کلاه را در یکی از کمد های اتاقش پنهان میکند. اگر کت و کلاه را صبح در دستش ندیده باشی متوجه نمیشوی که با موتور به سر کار میآید. همیشه شلوار کاکی و پیراهن آستین بلند با یقه شومیز میپوشد و موهایش کوتاه و مرتب است. کِن رئیس پروژهای است که من، تام و سوزان روی آن کار میکنیم.
سوزان هر روز بعداز ظهر برای پیاده روی به خیابانهای اطراف می رود. روزهایی که سگ را با خودش آورده ناهارش را در ماشین همراه با او میخورد و بعد سگ را دور محوطه پارکینگ اداره گردش میدهد.
چند روز پیش او و سگش را دیدم که به فاصلهی صد متری، در جلو من راه میرفتند. سوزان قلاده سگ را در دست داشت و سگ پا به پای او حرکت میکرد. سوران سرش پایین بود و کتاب میخواند.”
یک سال بعد
سوزان کار جدیدی در شرق آمریکا پیدا کرد و دیروز از پیش ما رفت.
کارش را قرار است هفتهی آینده شروع کند. اما زودتر رفت چون میخواست راه بین لسانجلس و واشنگتن دی سی را همراه با سگش و با ماشین کورسیاش به تنهایی رانندگی کند. میگفت هیچ چیز بیش از چندین ساعت تنهائی رانندگی کردن به او آرامش نمیدهد.
شاید حالا راحتر بشود در موردش نوشت:
“سوزان چند ماه پیش به عنوان مسئول قسمت ثبت مدارک و آموزش سیستم های جدید کامپیوتری در اداره ما استخدام شد. قبلا یکی دو سال در دالاس در پروژه مشابهای کار میکرده و قبل از آن هم در چند شهر و ایالت دیگر. همان روز اول اعلام کرد که دوست ندارد کسی “سو” صدایش کند. پنجاه ساله است. یک بار از من پرسید “میدانی پنجاه ساله بودن چه اشکالی دارد؟” بعد خودش با خنده جواب داد: ” اینکه آدم پنجاه و پنج ساله نیست که از تخفیف بلیط سینما استفاده کند!” میگوید تازگی چهل پوند وزن کم کرده و حالا میتواند بلوز ساتن مشکی محبوبش را که سایز هیجده است بپوشد. هیج دلش نمیخواهد از این که هست لاغرتر شود. مانکن های لاغر و ترکهای مجلات مد را قربانیان تبلیغات سیستم کالاپرست غرب میداند. بلوز کمیچسبان است. پستانهایش را کوچک و شکمش را بزرگترنشان میدهد . موهایش طلایی رنگ است اما یک هفته بعد از رنگ کردن ریشهی مشکی_خاکستری آنها میزند بیرون. هوا که بارانی است با کمک ژل و موس وزهای طبیعی موهایش را به صورت حلقههای زیبایی در میآورد که صورتش را چاقتر نشان میدهد. یک هفته که از موعد رنگ کردن موهایش بگذرد ریشهی مشکی_خاکستری موهایش میزند بیرون. وقتی بلوز سیاه ساتن بی آستینش را میپوشد پستانهایش کوچک و شکمش بزرگتر به نظر میآید. زیر این بلوز یک کرست قرمز میپوشد که بند آن اغلب ازسرشانهاش آویزان است.
اتاقک سوزان چسبیده به اتاقک تام است و هر دو سر راه اتاق کار من قرار دارند. از کنار سوزان که رد میشوم میبینم از زیر شیشهی کلفت عینک ذره بینیاش که تا نوک دماغش پایین آمده به صفحهی کامپیوتر خیره شده و تایپ میکند و یا مشغول صحبت و جر وبحث با تام، و یا کِن است. گاهی هم هر دو را با هم انجام میدهد. سوزان دمکرات است و تام و کِن را، که جمهوریخواههای دو آتشهاند، بخاطر دفاع از دونالد ترامپ و جورج بوش به تمسخر میگیرد. با آنها بحثهای تندی در مورد حمله آمریکا به عراق و افغانستان راه میاندازد، (اینها را نشان بده) اما برخلاف تام و کِن، در غیابشان از آنها بدگویی نمیکند.
سوزان به جز سیاست، دائم از سگش و از شوهران سابقش حرف میزند، از “اولی” بیست و دو سال و از “دومی” شانزده سال پیش جدا شده. با “اولی” وقتی شاگرد دبیرستان بوده ازدواج کرده بوده و با “دومی” دو سال بعد از جدایی از “اولی”. “دومی” خیلی دلش میخواسته بچه داشته باشند اما هیچوقت درآمد درست حسابی نداشته و دائم کارش را عوض میکرده. “اولی” از “دومی” خیلی خوش قیافهتر بوده و محبوب زنان. بالاخره یک روز غیبش زده و سوزان مجبور شده از او طلاق غیابی بگیرد.
سوزان هفتهای سه بار سگش را با خودش میآورد سر کار. سگ را میگذارد توی ماشین کوچک کروکیاش و پنجره را میکشد پایین. دو بار بین کار، و یک بار هم در ساعت ناهاری از اداره بیرون میرود و سگ را گردش میدهد.
تام صبح ها قبل از همه به سرکار میآید چون در فاصله کمی با اداره زندگی میکند. (در مورد تام بیشتر بنویس. کاراکترش ساخته نشده.) سوزان کمی دیرتر از او میرسد، خانهاش حدود یک ساعت و نیم با اداره فاصله دارد. (این عبارت به چه درد میخورد؟ از آن در جایی استفاده نشده.) کِن حدود ساعت نُه با یک کت چرمیسیاه، یک کلاه موتور سواری و یک چکمهی مشکی نک تیز، در دست، از راه میرسد و کت، کفش و کلاه را در یکی از کمد های اتاقش پنهان میکند. اگر کت و کلاه را صبح در دستش ندیده باشی متوجه نمیشوی که با موتور به سر کار میآید. همیشه شلوار کاکی و پیراهن آستین بلند با یقه شومیز میپوشد و موهایش کوتاه و مرتب است. برخلاف تام قد بلند و خوش قیافه است. موهای خاکستری کنار و بالای گوشهایش جذابیت خاصی به او داده. نگاه خندانش که تمسخر زیرکانهای در آن نهفته آدم را به یاد جورج کلونی میاندازد. صبحها تا صدای سلام و احوالپرسی کِن شنیده میشود، سوزان بالافاصله دستش را زیر حلقهی بازِ آستینش می کند و بند ساتن کرست قرمز رنگش را میاندازد پائین.
سوزان هر روز بعداز ظهر برای پیاده روی به خیابانهای اطراف اداره میرود. روزهایی که سگش را با خودش آورده باشد ناهارش را در ماشین همراه با سگش میخورد و بعد او را دور محوطه پارکینگ اداره گردش میدهد. (تکراری)
چند روز پیش سوزان و سگش (برای سگ اسم بگذار) را دیدم که به فاصله صد متری ،در جلو من راه میرفتند. سوزان قلاده سگ را در دست داشت و سگ پا به پای او حرکت میکرد. سوران سرش پایین بود و در حال راه رفتن کتاب میخواند.
سگ سوزان پیر و چاق است و موهای صاف بلندی دارد. سگ آرامیاست. (شباهت سوزان و سگ بیشتر شود .) اغلب چشمان خون آلود و خیسش را مشتاقانه به سوزان میدوزد و آب دهنش جاری است. سوزان همیشه نگران پیری و چاقی و تنهایی سگش است. (با چند عبارت از قول سوزان، این نگرانی را نشان بده.)“
سه سال بعد
امروز متن را در یک فلش درایو قدیمیپیدا کردم. آن را که خواندم کمیگیج و متعجب شدم که سوزان کیست. چند سطر پایین تر بلوز ساتن مشکی و بند کرست قرمزش به یادم آمد و بعد هم خودش و سگش.
متن را یک بار دیگر خواندم . مطالب تکراری را حذف کردم. در مورد شخصیت تام فکر کردم اما واقعا نمیدانم در مورد او چه چیز بیشتری بنویسم. شاید باید بنویسم که او زن و سه بچه دارد و با سوزان رابطه برقرار کرده بود. اما داستان کلیشهای و سانتی مانتال میشود هر چند که میتواند حقیقت داشته باشد. یک بار از دهانش در رفت و گفت آپارتمان سوزان همیشه بوی بد میدهد و برای نگهداری سگی به آن بزرگی کوچک است. وقتی تعجب مرا دید گفت که یک بار به خانهی سوزان سر زده. توضیح بیشتری نداد. (عبارت “سوزان خانهاش حدود یک ساعت و نیم با اداره فاصله دارد”، حالا به درد می خورد.)
برای پرانتز “شباهت سگ و سوزان بیشتر شود” تنها مطلبی که میتوانم اضافه کنم این است که “سگ همیشه طوری به تو نگاه میکند که گویی منتظر است دستی به سر و رویش بکشی.”
در مورد باقی یادداشتهایی که برای خودم گذاشتهام مثل “(با چند عبارت از قول سوزان، این نگرانی را نشان بده.)” فعلا چیزی به فکرم نمیرسد.
اسم سگ داشت یادم میرفت. حالا که فکرش را میکنم یادم نمیآید که سوزان اسم سگ را هیچوقت به زبان آورده باشد. اسمش فقط “سگ من” بود، مثل اسم شوهرهایش که همیشه “اولی” و “دومی” بودند.
چند روز بعد
یک ماه قبل از رفتن سوزان به واشنگتن، یک روز که داشتیم در مورد خطرات احتمالی تنها بودن بعد از ساعت کار صحبت میکردیم کشو میز کارش را باز کرد و هفت تیر کوچکی را درگوشهی کشو نشانم داد. گفت که هفت تیر را زیر کاغذهایش نگه میدارد که همیشه آماده دفاع از خودش باشد.
موضوع هفت تیر مخفی او را بجز من که آنرا دیده بودم هیچکس باور نکرد. عدهای به تمسخر گفتند که حتما یک هفت تیر اسباب بازی برای ترساندن تام و کِن و جلوگیری از حمله آنها در کشو نگه میداشته.
تام و کِن تا مدتها جریان بند کرست قرمز رنگ سوزان را که لوندانه از زیر حلقهی آستینش روی بازو میانداخت، برای کارمندان جدید تعریف میکردند و همگی با صدای بلند میخندیدند.