تو را کشتند
تو را کاشتیم
تو ریشه زدی، من روییدم، او برگ داد
ما مردم هستیم
خون ما را میریزند
فرش قرمزی برای آزادی!
مسیر مشخص بود
خیابان انقلاب، نرسیده به میدان آزادی، روبهروی سرکوب، میان گازهای اشکآور، دوش به دوش او، دور از دلشورهی مادرم،
هی زنگ میزند پدرم «کجایی بابا؟» «کجایی بابا؟»
بغض قدیمی، گلوی تلفن همراه را گرفته است
«نگرا… نبا… بابا» «ما بیشما… بیشماریم بابا»
نفسهای آخرم را توی پاکت کوچکی جا دادم
عشق کردم وقتی لبش را گذاشت روی لبهی پاکت
و پیش از آن که بکشد تا ته، کمی از خندهاش را ریخت توی پاکت
و رویش نوشت:
«ما مردم بودیم
مردمی که فهمیدند زیبایی، زادهی آزادیست!»
فرستادیم برای مادرم
میگذارد توی صندوقچهی خانوادگی
ما مردم هستیم
آنها به ما شلیک میکنند
شمایی که مثل یک میز ساکتید
مثل یک صندلی، ساکن
«با شمام» «بله شما»
الان که گفتم شلیک میکنند، از خود پرسیدید چه چیز را میکنند؟
اصلن به این فکر کردید که موقع کردن شلیک، گلوله داغ میشود؟
و داغ، بدن را میدرد؟
و داغ میماند؟ منظورم روی دل مادر بود
اصلن ولش کنید! لااقل به این فکر کنید که
باید معنی چند کلمه را برگردانیم به خودشان
و تا دیر نشده از معنی چند کلمه، محافظت کنیم
کار زیاد داریم
«بجنبین دیگه»
«چرا اینقد به هم ریختهست اینجا؟»
آهای گلوله! با توام گلوله! برگرد به لولهات
به خشاب، به جعبهی فشنگها، به انبار مهمات
و از آن جا برو به کارخانهی مهماتسازی
پیش همان دوست سرمایهدارت که دست داده با یک سیاستمدار بیپدر
برگرد به نقطهی ذوب، سرب شو
و بعد برو به جدول تناوبی و قرار بگیر در خانهی شمارهی ۸۲
«با توام گلوله! بجنب دیگه»
ما مردم هستیم
رنگها مال ما هستند
مثلن مشکی
مشکی را از کلمههای یک دیوارنویسی شبانه میدزدند، درست!
مشکی را از مچ بچههای تیمملی باز میکنند، درست!
با دلی که یکدست مشکی پوشیده، چه میکنند؟
اینجای شعر،
آن بغض قدیمی که آن بالا گلوی تلفن همراه را گرفته بود
ترک میخورد
«هی! بیا وسط!»
صدای دختری که گیسهاش را بسته بود،
سفتتر از بند پوتین سرکوبگران
و من از پیادهروی این شعر، پریدم وسط خیابان آن شعار
«زن زندگی آزادی» «زن زندگی آزادی»
ما مردم هستیم
و از روزی که فهمیدیم زیبایی، زادهی آزادیست
رویاهامان را بغل کردیم
و به سمت زندگی
دویدیم
ما، برای یک زندگی معمولی، یک مرگ معمولی را ترک کردیم
میدان در دست سرکوبگران بود
تفنگ در دست سرکوبگران بود
باتوم در دست سرکوبگران بود
و دست او در دست من بود
آرش نصرتاللهی- آذر ۱۴۰۱