
در سالهای دهه ۱۳۴۰ دو جنگ بسیار تأثیرگذار در ایران منتشر میشد: جنگ اصفهان و جنگ هنر و ادبیات جنوب. این دومی ضمیمهی روزنامهای بود به نام «پرچم خاورمیانه» که صاحب امتیاز آن حسن عرب بود. ناصر تقوایی گفته است:
«من در آبادان یک دوستی داشتم که کارمند بانک تهران بود به اسم منصور خاکسار. منصور خاکسار افکار چپی داشت، یک روزنامه غیر شرکت نفتی هم در آبادان درمیآمد به اسم “پرچم خاورمیانه” که مال یکی از بدنامترین جاهلهای ایران بود؛ حسن عرب…. یک روز خاکسار با او صحبت میکند و قرار میشود از امتیازهای جنبی پرچم خاورمیانه استفاده کند… در آوردن هفتهنامه آن موقع غیرممکن بود، در نتیجه به سمت ماهنامه رفتیم و حسن عرب هم موافقت کرد.»
برای این همکاری اما تردیدهایی وجود داشت که با مشورت تقوایی با ابراهیم گلستان و جلال آلاحمد از بین رفت. بدین ترتیب، اولین شمارهی «هنر و ادبیات جنوب» در فروردین ۱۳۴۵ با آثاری از منصور خاکسار، ناصر تقوایی، عدنان غریفی، محمدعلی صفریان و صفدر تقیزاده منتشر شد.
دومین شماره هم که در اردیبهشت همان سال با آثاری از م.آزاد، تقیزاده و محمدعلی صفریان، ابوالفضل علیرضایی و عدنان غریفی و سومین شماره در خرداد همان سال در ۲۴ صفحه با ترجمه گفتوگویی با لوییس بونوئل کارگردان سینما، دو نمایشنامه از غلامحسین ساعدی ومحمود طیاری منتشر شد.
بدین ترتیب مجلهای پربار و خواندنی پا به عرصهی وجود گذاشت. ششمین و آخرین شماره با پنج ماه تاخیر به روی دکه رفت. بعد از آن تا سه ماه بعد فعالیت این نشریه متوقف شد و سپس نیز تنها یک شماره در اردیبهشت ۱۳۴۶ منتشر شد.
برخی از مهمترین نویسندگان و شاعران جریانساز ایران، شخصیتهایی مانند یدالله رویایی، بهمن فرسی، ابراهیم گلستان و شهرنوش پارسیپور آثارشان را در این نشریه منتشر کردند.
این مصاحبه یک سند تاریخیِ درجهیک برای فهم جریان ادبی جنوب، تاریخچه مطبوعات محلی و نقش محوری ناصر تقوایی در شکلبخشیدن به این جریان ادبی است. ارزش اصلی آن در روایت اولیه، جزئیات منحصربهفرد و تحلیلهای شخصی نسیم خاکسار نهفته است. این متن برای هر پژوهشگری در حوزه تاریخ ادبیات معاصر ایران و به ویژه سینمای تقوایی، یک منبع ضروری و روشنگر محسوب میشود.
- هنوزهم یکی از پررنگترین فعالیتهای ادبی ناصر تقوایی کمک در انتشار مجلهی «هنر و ادبیات جنوب» است. چه شد که این جُنگ ادبی در خوزستان منتشر شد؟
در آغاز پاسخ به این پرسش شما بگویم من در انتشار گاهنامه/ فصلنامه ” هنر و ادبیات جنوب،” کاره ای نبودم. برادر شاعرم منصور خاکسار، که از من بزرگتر بود،مسئولیت انتشار آنرا به عهده داشت و همراه با ناصر تقوائی آنرا سردبیری می کرد. این که چطور شد منصور به فکر انتشار این نشریه افتاد، برمی گردد به فکرهای سالهای اوایل دهه چهل که دهه انتشار نشریات ادبی محلی بود. در این سالها محفلهای ادبی زیادی در شهرستانها فعال شده بودند و دست به انتشار نشریه هائی ادبی محلی میزدند. برای نمونه در خراسان، بروبچه های مشهد یک جنگ ادبی در میآوردند که اسمش را فراموش کرده ام. در اصفهان، جنگ اصفهان در میآمد و در تبریز ماهنامه ادبی مهد آزادی که صمد بهرنگی و بهروز دهقانی مسئولیت آنرا عهده دار بودند و در رشت به همت صالح پور، بازار رشت در می آمد. این نشریه های ادبی آن وقتها توسط کتابفروشی ابن سینا در آبادان که صاحبش مردی اهل مطالعه و روشنفکر به نام رضا حقایق بود که ما به او آقا رضا می گفتیم به دست همه ما می رسید. به هرحال با درآمدن این نشریه ها و آشنائی بیشتر با استعدادهای جوان در کار شعر و داستان، معلوم خیلیها شد که نویسندگان و شاعران جوان دیگر منتظر ننشسته اند تا دستی از مرکز به لطف روی سر آنها کشیده شود و کارشان در نشریههای تهران در بیاید. برخی از این نشریههای ادبی مثل بازار رشت و مهد آزادی در تبریز، هرکدام برای اجازه انتشار، خودشان را وصل می کردند به یک نشریه و روزنامه محلی که امتیاز انتشار داشت. و همه اینها انگیزه و امیدی شد برای برادرم، منصور ، که به فکر بیافتد بیبیند می تواندهمین کار را در آبادان سامان بدهد یا نه. و همین جا تاکید کنم که من دارم روایت خودم را از این ماجرا مینویسم. چه بسا ناصر تقوائی روایت دقیق تری داشته باشد. به هرحال تا آن جائی که به خاطر دارم منصور با کمک دوستی که در یکی از بنگاههای تجاری حسن عرب، مدیر روزنامه پرچم خاورمیانه کار می کرد، توانست موافقت حسن عرب را برای انتشار یک ضمیمه ادبی برای این نشریه بگیرد. نشریه ای که هنر و ادبیات جنوب نام گرفت. هزینه مالی این نشریه به تمامی به عهده منصور بود. منصور آن وقتها رئیس یک از شعبه های بانگ تهران در آبادان بود و از جیب خودش خرج چاپ نشریه را میپرداخت.
- تقوایی قبل از نوشتن در «هنر و ادبیات جنوب» داستانهایش را در مجلهی «آرش» منتشر میکرد. اما نگاه اجتماعی سیاسی ناصر تقوایی به موضوعات ادبی چه تأثیری روی جُنگی که منتشر میشد، گذاشت؟
ناصر تقوائی آن سالها با چاپ کردن چند داستان در مجله آرش که سیروس طاهباز سردبیری می کرد، از نام و شهرتی خوب میان بروبچههای جنوب برخوردار بود.من چگونگی آشنائی ناصر تقوائی و منصور را در یاد ندارم. آن وقتها معلم بودم در یکی از روستاهای نزدیک به آبادان و گاه به گاه به شهر می آمدم. چندباری همان وقتها وقتی به منصور سر می زدم که آن وقتها در شعبه بانک تهران احمدآباد کار می کرد، ناصر تقوائی را هم می دیدم. گاهی همراه نویسنده ای از تهران که مهمانش بود میآمد پهلوی منصور. منصور از ته دل ناصر تقوائی را دوست داشت و به او و به نظر او احترام میگذاشت. همکاری و دوستی عمیق آنها باهم یک فضای خوب فرهنگی با منش بالا بین نویسندگان جنوب ایجاد کرده بود.

آشنائی تقوائی با محافل ادبی در تهران و نویسندگان و شاعرانی چون م، آزاد، فروغ فرخزاد، شاملو، ابراهیم گلستان، ساعدی و طاهباز سبب می شد که جُنگ هنر و ادبیات جنوب در عرصه وسیع تری طرح فکر و نظر برای ارانه کارهای ادبی بکند. در جنوب هم نویسندگان تازه نفسی به آن پیوستند که برای بار اول بود که کارهایشان را جائی چاپ می کردند. عدنان غریفی، حسن کرمی، پرویز زاهدی، شهرنوش پارسی پور، مسعود میناوی و پرویز مسجدی و شاعرانی چون عظیم خلیلی. نظام رکنی. حمزه موسوی. البته میان آنها بودند نویسندگانی مثل محمد ایوبی که پیشتر در جنگهای ادبی داستانهایشان چاپ شده بود. به هرحال چاپ کار اینان و ترجمههای خوب و درخشان محمدعلی صفریان و صفدر تقی زاده از داستانهای نویسندگن جهان به ویژه نویسندگان آمریکایی سبب شد که خیلی زود نشریه هنر و ادبیات جنوب میان اهل ادب و فرهنگ جای خود را باز کند. من الان که برگهای این چند شماره از این نشریه را در ذهنم ورق می زنم با اطمینان خاطر می توانم بگویم هنر و ادبیات جنوب بدون ذهن و نظر روشن ناصر تقوائی و دقتی که او در انتخاب کارها داشت دشوار بود که بدان صورت و کیفیت منتشر شود. او با پیشنهادهائی که در داستان به داستان نویسان جنوب می کرد و چندباری خودم شاهدش بودم، این پیشنهادها شامل اسم گذاری مناسب برای داستانهایشان می شد تا بکارگیری نامهای درست برای مکانهای بومی و اشیائی که در داستانهایشان آمده بود، دقت کردن در کار و درست نوشتن را تشویق میکرد و یاد می داد. ناصر تقوائی هوش و تفکر عالی بچههای جنوب بود. کار مشترک منصور خاکسار و ناصر تقوائی با این که به نظر می آمد نگاه اجتماعی سیاسی منصور خاکسار که به مارکسیسم گرایش بیشتری داشت باید فاصله ای به وجود می آورد بین آنها، یک هماهنگی بین آنها به وجود آورده بود که نیرو دهنده به کاری بود که آغاز کرده بودند.
- چه شد که «هنر و ادبیات جنوب» دیگر منتشر نشد؟
نخست مشکل مالی، بعد به زندان افتادن همه ما که به نوعی به هنر و ادبیات جنوب و محفل ادبی در اهواز وصل می شدیم. برای حل مشکل نخست، یادم می آید که نشستی داشتیم در اهواز با دوستان نویسنده ی اهل آن شهر که محمد ایوبی در واقع پیشنهاد دهنده آن بود. آن وقتها محمد ایوبی و چند نفری دیگر از نویسندگان و شاعران اهل اهواز جنگی ادبی در اهواز منتشر می کردند به نام “ خزه” که فکر می کنم تا آن وقت یکی دو شماره هم از آن در آمده بود. و مثل همیشه دوستان نویسنده مواجه شده بودند با مشکل مالی و پخش . بعد از انتشار نشریه هنر و ادبیات جنوب، و پیش آمدن همان مشکل مالی، قرار شد در نشستی مشترک با دوستان نویسندهای که ” خزه ” را منتشر می کردند فکر پیشنهاد یکی شدن این دو نشریه به سرانجامی برسد. در نشست ما در اهواز یک معلم ساواکی به نام ناصر نوذری هم حضور داشت که بعدها همان بازجوی معروف به نام ” رسولی” در اوین و کمیته ضد خرابکاران در تهران شد. رسولی یا ناصر نوذری گزارشی از آن جلسه تنظیم کرده بود برای ساواک که بعدها بخشی از پرونده همه ما شد که در آن جلسه شرکت داشتیم. به هر حال با بازداشت و زندانی شدن همه ما از شاعر و نویسنده و طراح و معلم و کتابفروش که به این دو نشریه ادیی وصل می شدیم کار انتشار نشریه هم برای همیشه به تعطیلی کشیده شد.
- فضاهای کار و زندگی بومیهای جنوب در داستانهای تقوایی با تهمایهای از اعتراض سیاسی اجتماعی منعکس است. جمع شما (منظورم نویسندگان جنوب است) در دههی چهل چه نگاهی به داستانهای او داشت؟
مشرف آزاد تهرانی همان وقتها در آرش متن کوتاهی درباره یکی دو کار از تقوائی نوشت و به ویژگیهای کار او که مربوط می شد به دوره شکست جنبش اجتماعی در نتیجه کودتای بیست و هشت مرداد با همان زبان استعاری خودش اشارههائی داشت. ما آن وقتها بیشتر به نثر تلگرافی تقوائی و چگونگی ضبط و ثبت کردن حادثههای دور و برمان از سوی او در کارهایش توجه داشتیم. تقوائی از دیدهها و تجربههایش در کودکی و از زندگی و نشست و برخاستهایش با مردم بومی در آبادان و بندر لنگه و بوشهر بهره برداری خوبی در داستانهایش می کرد. از نویسندگانی که آن وقتها به دلیل احساس هم سرنوشتی در زندگی که با شخصیتهای داستانهای تقوائی می کرد و از کارهای او بسیار متاثر شده بود، می توان از مسعود میناوی نام برد. بیشتر کارهای او و اگر اشتباه نکنم یکی از آنها با نام “برای نمردن”، نامی که فکر می کنم تقوائی روی یکی از داستانهای او گذاشته بود در واقع ادامه کارهای تقوائی بودند؛ در نوشتن از زندگی کارگران مهاجر که برای یافتن کار همراه قاچاقچیها به کویت میرفتند و دچار مصائب فراوانی بین راه می شدند.
بیعدالتی اجتماعی در آبادان حضور بسبار عریان و برهنه ای داشت. کافی بود در منطقههای پر از گُل و گیاه و خانه های شیک و مجهز به تهویه هوای “بریم” و “بوارده” دوری بزنی و بعد بروی به کفیشه و کارون و احمد آباد و کپر نشینان ساحل شط بهمنشیر که فاصلهای چندان با آنها نداشتند تا متوجه این تبعیض برهنه بشوی. و همینها خشم و عصیانهای فردی آدمهای توی داستانهای او را برای ما موجّه می کرد. ما همه نسلی بودیم که در گِل و لای همان منطقه های فقیر نشین روئیده بودیم. تقوائی در آن زمان و در آن حد که می شد خواند و دقیق خواند، معلوم بود که دقیق میخوانده و از خواندههایش از داستان نویسانی آمریکائی مثل همینگوی و شرود اندروسن خوب بهره برداری میکرده. همه اینها آن وقتها برای ما که تازه شروع کرده بودیم به نوشتن و همه چشم بودیم برای دیدن و همه گوش و هوش بودیم برای دانستن بیشتر، خیلی مهم بود و روی همین ها و شگردهای او در نوشتن، حرف می زدیم و بحث می کردیم.
- در داستانهای اغلب نویسندگان جنوب ـ هم خود شما هم ناصر تقوایی ـ تأکید زیادی بر حفظ آدابِ قومی و اقلیمی هست. حتی نوعی هراس نسبت به نابودی سنتها هست. تقوایی چندین مستند هم دربارهی این سنتها و آداب قومی ساخت. این همه تأکید از کجا میآمد و برای چه بود؟
من به جای سنت توجه به فرهنگ زاد بوم می گذارم. شاید توجه به فرهنگ زاد بوم اینجا و در کارهای تقوائی بیشتر مصداق داشته باشد. سنت با تعریفی که از آن داریم میایستد برابر تغییر و دگرگونی در جامعه، و با ارزشهای نو در جامعه سر سازگاری ندارد. هراس از این اتفاق در کارهای نخستین عدنان غریفی چشمگیرتر است تا در کارهای تقوائی و یا در کارهای من که چند سالی بعد تر از آنها درآمد. در برخی از کارهای احمد محمود هم این هراس از فروریزش سنتها هست. تقوائی در داستانهایش، بیشتر نویسنده ی دیدار با تغییر و دیگرگونی در جامعه است. تغییر و دگرگونی در جامعهای که بنیادش به دلیل نزدیک شدن به غرب و آشنائی با فراوردهایش به همان شیوه ای که در جنوب رخ داده، عوض شده است. نگاه تقوائی به این وضعیت با توجه به همان داستانهائی که در “تابستان همان سال” آمده نگاهی چند سویه است. برای نمونه نگاه کنید به داستان آقا جولو. در آقا جولو هم نگاهش به سنت است، آنجا که میرزا حسن را دنبال می کند و کدخدا را که می خواهند آقاجولو را مسلمان کنند. و هم نگاهش به دلو، پسر میرزا حسن است و بچههای دیگر که شیفته و عاشق آقا جولو شده اند. سنت در این جا وقتی به کدخدا و میرزا حسن مربوط می شود، ویرانی و توخالی بودن آن بیشتر نمایان میشود تا حسرت برای آن و یا هراس از دست دادن آن. دُلو، پسر میرزا حسن که آخرین عکس اش را آقا جولو به او می دهد و او آن را عاشقانه نگه می دارد، انگار خود تقوائی است که با آشنا شدنش به وسایل مدرن سعی می کند در آینده تصویرهای برهنه ای از زاد بومش بگیرد. تصویرهایی که بتوانند تا حد امکان آن را برهنه تر نشان دهند. در فیلم بلندی هم به نام نفرین که تقوائی بعدها بر اساس داستان یک نویسنده ایتالیائی که فکر می کنم بار اول در یکی از شمارههای کتاب هفته چاپ شده بود، ساخت همین نگاه چند جانبه وجود دارد. کارگر نقاشی وارد جزیره مینو در آبادان می شود تا خانه یک شیخ جوان بیمار و الکلی و معتاد را رنگ آمیزی یا نو کند. زن شیخ در آخر این فیلم ، شیخ را می کشد. اگرعمل و شخصیت زن را پیام اصلی فیلم بگیریم او در واقع باا این کار سنتی را که بیمار و از کار افتاده و عاطل باطل شده و در حال ویرانی است می کشد. و حسرتی اگر در دل او هست ، حسرت همان عشقباری کوتاهی است که با آن جوان نقاش داشته است تا حسرت بر سنتی که پیر و از کار افتاده شده است. مستندهای تقوائی نیز بیشتر گواه بر این نظر است.
- اقتباسهایی که سینما از آثار ادبی برجسته میکند غالباً بحثبرانگیز میشوند. ناصر تقوایی دو اقتباس مهم داشته که ماندگار شدهاند. شما فکر میکنید دلیل موفقیت او چه بوده است؟
تقوائی نویسنده و کارگردانی است توانا که حرفی و یا حرفهائی برای گفتن دارد. همه این اقتباسها دستمایهای بوده اند برای او که بتواند حرفش را بزند. برای نمونه در پاسخ به پرسش قبلی تان به فیلم نفرین او به جنبه هائی از فکرهای او اشاره ای کوتاه کرده ام. تقوائی می آید و این فیلم را در جزیره مینو می سازد. جائی که با فرهنگ و مردم بومی آن آشناست. او در کار هنری اش نماد سازی هم می کند. در آرامش در حضور دیگران هم که از داستان ساعدی ساخته است همین نماد سازی را دارد. شیخ فئودال و سرهنگ میتوانند نماد قدرتهای سیاسی و اجتماعی پوسیده در جامعه آن وقت ما هم باشند. به هر حال شکافتن همین مفاهیم و رفتن در دل آن برای کشف یک حقیقت، کار ساده ای نبود. هم نیروی فکر میطلبید و هم جرات و توانائی. و همه اینها می توانند فکری در کار ایجاد کنند که ارزش آن را بالا ببرد.
- سایهی سینما تا حد زیادی بر فعالیت ادبی ناصر تقوایی سنگینی میکند. به نظر میرسد سینما قالب بهتری برای حرفهای او بود. ممکن است این سؤال حالا بد باشد. اما به نظر شما او اگر در ادبیات میماند میتوانست این اعتبار و جایگاه را به دست آورد؟
تقوائی با نوشتن همان چند داستانی که در ابتدای فعالیت های ادبی و هنری اش نوشت، نشان داد نویسنده ای است با استعدادی درخشان. من تردید ندارم که اگر در همان حیطه هم می ماند و ادامه می داد باز همان جایگاهی را به دست می آورد که در کار سینما به دست آورد.
اوترخت ۲۰۱۳
اوترخت