گویه‌های بانگ- گویه ششم: شعری از بهنام مومنی

«گویه‌ها» مجموعه تازه‌ای‌ست در نشریهٔ ادبی بانگ.
هدف «بانگ» از انتشار این مجموعه، فراهم آوردن امکان نشر برای شاخه‌ای از شعر ایران است که چه در بیان و چه در مضمون، نمایانگر بخشی از جریان شعری معاصر است که موجودیتش را بنا به مصلحت و سلیقهٔ عامه یا به اقتضای سانسور انکار نمی‌کند. به تدریج این اشعار را بر حسب سبک و مضمون دسته‌بندی می‌کنیم و مبنای نقد و پژوهش ادبی قرار می‌دهیم.
بهنام مومنی، متولد ۱۳۷۰، زرین‌شهر اصفهان و ساکن بوشهر، کارشناس مهندسی کامپیوتر، کارشناس ارشد نگارش و ویرایش است. از او «مرثیه‌ای برای مرگ در تبعید» ( چاپ ۱۴۰۰) منتشر شده است.

وَ در تمامِ شهرها و روستاها می‌گشتیم وُ
گریه می‌کردیم

هیچ‌کس، هیچ‌کس به ما نگاه نمی‌کرد
هر بار که سر به عقب برمی‌گرداندیم
ستاره‌ای زمین می‌افتاد وُ
چشمی خیره می‌شد به نمی‌دانیم‌کجا
انگار کن چاهِ ویل است آن چشم‌ها
ستاره‌ای زمین می‌افتاد وُ
ذوذنبی به آسمان می‌رفت

آیا کسی ستارهٔ ما را خواهد دید؟

ما این خیرگیِ چاهِ ویل را می‌دیدیم وُ
جز گریه کردن وُ نخندیدن کاری نمی‌توانستیم بکنیم
می‌دیدیم بخار و جرقهٔ لولهٔ تفنگ‌ها را
می‌دیدیم گلوله هوا را می‌شکافد
می‌دیدیم یک نفرمان حین گریه می‌ایستد
می‌دیدیم زانو نمی‌زند
می‌دیدیم مستقیماً، با صورت، می‌افتد بر داغیِ آسفالت
می‌دیدیم آفتاب او را ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها ذ و ب می‌کند و درزِ خیابان‌ها و کوچه‌ها پر می‌شود از نسوجِ تن و لباسش
می‌دیدیم نقشِ صورتش را بر آسفالت
انگار کسی نِقِر کرده باشد صورتش را بر آسفالت

طوری صورتش را به آسفالت چسبانده بود

که عبورِ مورچه‌ها وُ باریکه‌جویی را از چند خیابان آن‌ورتر می‌فهمید

هر کداممان که می‌افتاد
ــ انگار کسی این صحنه را در خواب دیده باشد ــ
بخشی از خیابان مبهم می‌شد وُ
پر می‌شد از پرهیب‌ها
چه خنده‌هایی!
چه خانه‌ها
چه بوسه‌ها
درخت‌ها
جوانه‌ها
چه خنده‌هایی که پرهیب می‌شد، پرهیب

ما حتی نمی‌دانستم که به کدامین گناه کشته می‌شویم
فقط می‌دانستیم که باید گریه کنیم و کشته شویم

بااین‌همه
ای لوله و جرقه ای هوا ای گلوله ای لحظهٔ اصابت و دریدن ای آسفالت ای آفتاب
ما هم کسی هستیم
چیزی نمی‌گوییم
چیزی نمی‌خواهیم
شما گواهید که ما فقط گریه می‌کردیم
وَ آن‌ها ما را انکار می‌کردند وُ افتادنِ ستاره‌ها را نمی‌دیدند

تا سر برمی‌گرداندیم
همه‌جا پر بود از چاهِ ویل
آهسته‌آهسته، جوری که پاهایمان در چاه‌ها فرو نرود
چاه‌ها را رد می‌کردیم
به شهرِ دیگری می‌رفتیم وُ
گریه می‌کردیم
نه اینکه بدانیم برایِ چه و برایِ که گریه می‌کنیم
نه
برایِ نمی‌دانیم‌چه و نمی‌دانیم‌که گریه می‌کردیم
وَ همین «نمی‌دانیم» گریه‌آور است

گریه می‌کردیم وُ
یکی‌یکی دَلْوهایِ خود را در چاه‌هایِ ویل می‌انداختیم
برایِ چه؟
نمی‌دانیم
چاه‌هایی که دهانه‌هایِ قنات بودند و زیرِ زمین به هم می‌رسیدند
خون وُ جنون وُ کلمه بالا می‌کشیدیم
خون
جنون
کلمه
کلماتی که تصوری عینی از آن‌ها نداشتیم
کلماتی مثلِ شرحه‌شرحه
مُفاجا
جنون
ذوذنبی بر خاک
غریب غریب غریب

در شهر و روستاهایِ خود غریب می‌افتادیم
غریب غریب غریب

در آغاز فقط صدایِ شلیک بود وُ افتادن
بعد بی‌صدا می‌افتادیم
دیگران افتادنِ ما را می‌دیدند و می‌خندیدند
منتظر بودند کسی از پشت دیواری، بوته‌ای، درختی، چیزی
بپرد بیرون وُ بر شانه‌هایشان بزند و دروبین‌مخفی‌ای را به آن‌ها نشان بدهد
اما کسی بیرون نپرید
اما کسی بر شانه‌هایشان نزد
وَ ما هم‌چنان می‌افتادیم
انگار کن ستاره‌ای زمین می‌افتاد وُ
ذوذنبی به آسمان می‌رفت

آیا کسی ستارهٔ ما را خواهد دید؟

کنارِ چاه‌هایِ ویل سرگردان رها بودیم
کسی از ما نمی‌دانست نامِ چاه‌ها را
راه‌ها را
یکی از ما چنین می‌خواند:
«ماییم که گریه می‌کنیم
ماییم که اَلحال گریانیم و هرگز نخواهیم خندید
ماییم که گریه می‌کنیم برایِ ستاره‌هایی که دیگر نیستند تا با ما گریه کنند
ماییم که گریه می‌کنیم
ماییم که هرگز نخواهیم خندید
وَ در این گریه کردن و هرگز نخندیدن هیچ پاداشی برایِ ما در زمین و آسمان نمی‌باشد»

وَ ما هم‌چنان گریه می‌کردیم وُ
نگاه به گذرِ خون از درزِ آسفالت
به نفوذِ نسوجِ تن و لباس‌ها در درزِ آسفالت
به درز که دیگر مرزِ دو تکه آسفالت نبود
به فورانِ خون از درون و شتکِ بر پاچه‌ها
به سیل
سیلِ خون بر آسفالت
میلِ پرتر شدنِ هرچه مسیل از خون‌ها
(آه! ای مجنون‌ها
آه! ای مجنون‌ها)
به چاه‌هایِ ویل
به فرورفتنِ ماشین‌ها و آدم‌ها
ابن‌ملجم‌ها

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی