
بهرام بیضایی، یکی از تأثیرگذارترین چهرههای سینمای نوین و تئاتر ایران، در روز تولد ۸۷ سالگی خود – پنجم دی ۱۴۰۴ – در آمریکا درگذشت؛ گروه ایرانشناسی دانشگاه استنفورد این خبر را با تأسف عمیق تأیید کرد و او را فخر ادب و هنر ایران نامید که تا آخرین لحظه پاسدار میراث فرهنگی کشورش ماند، در همان حال همسرش مژده شمسایی با متنی شاعرانه، زندگی بدون او را باری سنگین بر دوش خواند.
بیضایی، زاده ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران، از پیشگامان موج نوی سینمای ایران بود و با آثاری چون «رگبار»، «غریبه و مه»، «کلاغ»، «چریکه تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو، غریبه کوچک» (که اغلب برترین فیلم تاریخ سینمای ایران شناخته میشود)، «شاید وقتی دیگر»، «مسافران» و «سگکشی» (پرفروشترین فیلم سال ۱۳۸۰)، سینمایی اندیشهمحور و کاملاً ایرانی خلق کرد که بر سه پایه اصلی استوار بود: بازتعریف انتقادی اسطورهها و تاریخ از منظر فرودستان و قربانیان، خلق فرمهای روایی نوین با زمان غیرخطی و چرخهای، و تلفیق عمیق ادبیات با سینما از طریق دیالوگهای فاخر، ساختار نمایشی و عناصری چون تعزیه و نقالی. او بیش از ۷۰ کتاب، نمایشنامه و فیلمنامه نوشت و پژوهشهای مهمی در نمایش ایران، ژاپن و چین انجام داد؛ سینمایش نه تنها نقد اجتماعی و سیاسی عمیقی داشت، بلکه مرزهای تئاتر و سینما را درهم شکست و دوربین را به چشم تماشاگری در صحنهای گسترده از اسطوره، تاریخ و روان انسان بدل کرد.
با این حال، مسیر حرفهای بیضایی در ایران پر از موانع بود. پس از انقلاب، نظام ممیزی پیشینی، تفسیرهای ایدئولوژیک ممیزان و استراتژی بوروکراتیک خستهکننده، آثارش را بارها توقیف یا متوقف کرد: «مرگ یزدگرد» برای همیشه توقیف شد، «باشو، غریبه کوچک» پنج سال در توقیف ماند، «مسافران» با تأخیر و تغییرات مواجه شد، و پروژههایی چون «اشغال» و «مقصد» علیرغم پروانه اولیه، ساخته نشدند. آخرین فیلمش «وقتی همه خوابیم» در ۱۳۸۷ بود؛ در ۱۳۸۹، به دلیل انباشت این موانع و ناامیدی از ادامه کار، ایران را به مقصد دانشگاه استنفورد ترک کرد – مهاجرتی که خود آن را تبعید خودخواسته میدانست. در دستخطی در ۱۳۹۲ نوشت: «کرنش به سرزمینی که از آن نرفتهام… دور باد از آن دیو خشم و آز، دور باد از آن بیداد!» و در گفتوگویی گلایه کرد که این جدایی، استراحتی ناخواسته به ممیزان داد.
در تبعید، بیضایی خلاقیتش را ادامه داد. از ۲۰۱۰ در استنفورد به تدریس مطالعات ایرانی پرداخت، نمایشهایی چون «جانا و بلادور»، «گزارش ارداویراف»، «طربنامه» و «چهارراه» را اجرا کرد و کارگاههای بازیگری برگزار نمود. به مناسبت دهمین سال حضورش، نشستی مجازی با حضور چهرههایی چون عباس میلانی و امیر نادری برگزار شد که در آن از پروژههای ناتمام در ایران سخن گفت. آخرین اثرش، نمایشنامه «داش آکل به گفته مرجان» – بازآفرینی زنمحور داستان صادق هدایت – پس از تأخیر به دلیل کرونا، در ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ در برکلی روی صحنه رفت و با تمرکز بر مرجان، لایههای قدرت، مذهب و جامعه را آشکار ساخت؛ کتاب آن نیز در ۱۴۰۴ منتشر شد.
گروه استنفورد که بیضایی را ۱۵ سال همکار ارزشمند خود میدانست، اعلام کرد به زودی مراسمی برای بزرگداشت او برگزار خواهد کرد و سپاس ویژهای از مژده شمسایی ابراز داشت که همراهیاش زندگی بیضایی را رنگینتر کرد. بیضایی با مرگ در روز تولدش – که «روز نمایشنامهنویس» نامیده میشود.
میراث او، حافظه زنده فرهنگ ایرانی و دعوتی ابدی به تفکر انتقادی است.
نشریه ادبی بانگ درگذشت این هنرمند بزرگ را به همسرش و به ویژه به نیلوفر بیضایی، دختر او و همچنین به جامعه هنری و ادبی ایران تسلیت میگوید. قرنی باید بگذرد تا هنرمندی همچون او در فلات ایران پدید آید.







