محمد حقیقت: «سفرِ ابدیِ مسافرِ سینمای ایران»؛ وداع با بهرام بیضایی در پاریس

 هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جَریدهٔ عالم دوامِ ما

همگی می‌دانیم که بهرام بیضایی سرتاپا و همواره عاشق بود؛ این عشق را می‌توان در مجموعه آثار نمایشی و سینمایی‌اش و همچنین در صحبت‌ها و مصاحبه‌هایش به‌خوبی دید که عاشق هنر و فرهنگ ایران بود. در سالن سینما، در حال تماشای فیلم ژاپنی «استاد کابوکی» بودم که به خبر درگذشت او برخوردم. برای لحظاتی موبایلم را روشن کرده بودم که ناگهان خبر درگذشت بهرام بیضایی بزرگ روی صفحه ظاهر شد. این صحنه بسیار غریب بود! او که شیفته فیلم‌ها و تئاتر ژاپن بود، حالا درست در میانه تماشای یک فیلم ژاپنی، خبر رفتنِ ابدی‌اش به من رسید. موبایل را خاموش نکردم و از سالن سینما خارج شدم.

بسیاری از خاطراتم با او زنده شد: از سفرهایی که با او داشتم، شب‌گردی‌ها در پاریس در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد میلادی، رفتن با او به جشنواره سه قاره (نانت) در اولین دوره برگزاری‌اش در ۱۹۷۹ که فیلم «کلاغ» در بخش مسابقه پذیرفته شده بود و سپس جایزه تقدیر داوران را گرفت، و بعد از آن دوباره همراهی با وی برای فیلم «شاید وقتی دیگر» در مسابقه همان جشنواره. دفعات دیگری در پاریس و همراهی با او در سینماتک فرانسه برای تماشای فیلم و غیره. این خاطرات پشت سر هم و گاه پس‌وپیش در ذهنم رژه می‌رفتند. بعد همان شب در خانه، کلاسوری که ویژه آثار سینمایی دارم و مجموعه نامه‌هایی که از او دریافت کرده بودم را باز کردم و خاطرات دیگری از او را از سر گذراندم. خوابم نمی‌برد! فیلم‌هایش در ذهنم رژه می‌رفتند. یادم بود که وقتی در ایران بودم همواره فیلم‌های او را با علاقه دنبال می‌کردم و به‌ویژه «رگبار» و اثر بزرگ او («سفر» که ۳۵ دقیقه بود) مرا افسون کرده بود. بعداً وقتی در پاریس مستقر شدم و پایم به سینماتک فرانسه باز شد، از مسئولین آن، خانم ماری موریسون و آقای آلن مارشان که با آثار بیضایی آشنا نبودند، درخواست کردم که مروری بر آثار او برگزار کنند. سپس با خود بیضایی در تهران تماس گرفتم تا همکاری کند و فیلم‌هایش را به پاریس بفرستد. این مرور بر آثار از ۱۴ دسامبر ۱۹۷۹ در سینماتک پاریس برپا شد. همان موقع از منتقدان از جمله رافائل باسان و خانم کورین مک‌مولین دعوت کردیم تا آثار این فیلمساز را ببینند؛ آن‌ها مطالب فوق‌العاده‌ای درباره بهرام بیضایی و فیلم‌های «رگبار»، «سفر»، «غریبه و مه» و «کلاغ» نوشتند که همه را جمع‌آوری کردم.

 پیش آمده بود که بارها فیلم «سفر» را ببینم؛ فیلمی که همواره ذهن مرا مشغول کرده بود و به خاطر موضوع عمیق آن و پرداخت درخشان سینمایی‌اش افسونش شده بودم. همه چیز این فیلم نفس یک سینما‌دوست را در سینه حبس می‌کرد. تأثیراتش از سینمای نئورئالیسم ایتالیایی، از یک سو، و از فلینی، پازولینی و ده‌سیکا فوق‌العاده بود، بدون اینکه کپی‌برداری کرده باشد. بیضایی خود سینماگری پر دانش و خلاق است؛ همان‌طور که فرخ غفاری به فول در مصاحبه با من گفته بود، بیضایی در کانون فیلم ایران شکل گرفت و با ولع تمام آثار به‌نمایش درآمده را می‌بلعید.

از آن زمان که با بهرام بیضایی در ارتباط بودم، در پاسخ به نامه‌هایم حدود بیست نامه از وی دارم که حاوی مسائل گوناگون است و می‌توان موقعیت او و سینمای ایران در آن دوران را در آن‌ها دید. او با نثری شیوا که ویژه خودش است، مسائل آن زمان را در نامه‌هایش انعکاس داده؛ نامه‌هایی که روزی آن‌ها را برای یادی از او منتشر خواهم کرد.

از بین آثار سینمایی‌اش که بارها دیده‌ام، «رگبار»، «سفر» و «باشو، غریبه کوچک» برایم جایگاه ویژه‌تری دارند. در ضمن، یک روز بعد از درگذشت او، باز برای چندمین بار به تماشای فیلم «سفر» نشستم. این اثر ناب، همچنان برایم بعد از گذشت سال‌ها (ساخته‌شده در ۱۳۵۱)، یک شاهکار تمام‌عیار است. اغراق نمی‌کنم؛ با همین یک فیلم ۳۵ دقیقه‌ای، برایم بهرام بیضایی به جاودانگی پیوسته است. سفر خوش، بهرام گرامی.

 محمد حقیقت – پاریس، ۲۸ دسامبر ۲۰۲۵

در همین زمینه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی