مریم پژمان: اشتراک مبهم

مریم پژمان، پوستر: ساعد

From : Man_1                                      To : Man_2                                                    Date: 16 May  2013

 نویسنده  عزیز ، بزرگوار  و شهیر

با سلام و احترام

مردی پنجاه و یک ساله و از طرفداران پر و پاقرص شما هستم. امیدوارم که به احترام ده سال بزرگتر بودن، نوشته های من را تا آخر بخوانید.  این ایمیل را برای تعریف، تحسین یا مواردی از این قبیل برای شما فرستادم. چون با توجه به شهرت و ثروت شما اطمینان کامل دارم که بارها از خیل طرفداران و دشمنانتان  به وفور تحسین و تحقیر دریافت داشته اید . بنابراین بدون اتلاف وقت پرارزش شما،  به سراغ اصل مطلب میروم.

آیا شما از پدیده ای به نام رویابینی شفاف اطلاع دارید؟ خب اگر در جریان نیستید باید بگویم که این پدیده  در رابطه با توانایی فعال شدن قوه هوشیاری در لوب آهیانه ای مغز میباشد که به آن  رویابینی آگاهانه هم میگویند. با یک توضیح ساده و مختصر، یعنی شخص در زمان دیدن رویا از اینکه در عالم واقعیت نیست و رویا میبیند به خوبی خبر دارد . 

توانایی فوق العاده ای است! اینطور نیست؟ در هر صورت من  از جمله این افراد به حساب می آیم و علاوه بر آنکه قدرت  رویابینی دارم ، توانایی  شگفت انگیز  دیدن رویای سفارشی را هم دارم  . با تمام این تفاصیل ، آقای عزیز !

 باید خدمت شما عرض کنم که شما با یک رویا فروش روبرو شده اید  !   لابد با توجه به ذکاوت ذاتی تان  فکرمیکنید که قصد دارم تا رویاهای خودم را بعنوان ایده داستانی به شما بفروشم ؟؟ و حتما در دل خودتان میگویید چه مهملاتی !!! لابد این مردک نمیداند که با خیل طرفدارانی که  با طیب خاطر و بدون دریافت پول  داستان زندگی شان را برای من تعریف میکنند ، من نیازی به خرید رویا ندارم.

پس  تا اینجا متوجه شدید که با یک ابله سر و کار ندارید ! تعاریف بسیاری در دنیا ،  با تفاوتی به نازکی یک مو از هم تفکیک میشوند . بنابراین  اختلاف در این است که من رویای خودم را به شما نمی فروشم  ! بلکه به سفارش شما رویا میبینم .

برای شفافیت بیشتر اجازه بدهید تا مثالی برایتان بزنم . تا حال برایتان اتفاق افتاده  که در نیمه  یک داستان بمانید ؟؟؟  پاسخ شما قطعا مثبت است . بزرگترین نویسنده های دنیا هم  دچار قفل شدگی ذهن  شده اند . شما یک ایده خوب به ذهنتان رسیده است ، نیم یا بیشتر از نیمی از داستان را نوشته اید و ناگهان  مغز شما هیچ کششی ندارد . کلافه و سردرگم هستید . حتی شاید از شدت فکرکردن حالت تهوع گرفته اید  .  خدای من !  این داستان لعنتی چطور باید ادامه پیدا کند ؟؟ رنج آور است . این طور نیست ؟

آقای .. عزیز شما یک موقعیت منحصر به فرد نسبت به سایر نویسنده های رقیب دارید و آن هم ثروت  عظیمی است که بدون هیچ زحمتی به ارث برده اید . بنابراین مسلما من  بروی سایر نویسنده ها  سرمایه گزاری انجام نخواهم داد . شما با یک ایمیل با من تماس میگیرید و تا  جایی که داستانتان قفل شده است  را برای من تعریف میکنید و من  با توجه به کوتاه یا بلند بودن داستان در طی یک یا چند شب  بقیه ماجرا را بعنوان یک ناظر سوم آگاه ، در رویایم خواهم دید و داستان شما براحتی تمام میشود .

یک بار امتحان کنید ! مطمئن باشید مبلغی که می پردازید در مقابل داستانهای شاهکاری که خلق میکنید هیچ به حساب می آید.

From:   : Man_2                                       To :   : Man_1                                            Date:19  May  2013

سلام . از لطف شما سپاسگزارم . ارادتمند

From:    : Man_1                                   To : : Man_2                                               Date: 19  May  2013

شما فکرکرده اید که بهتر است از سر ادب به من جواب بدهید و در نهایت امساک درکلمات هم این کار را انجام دادید . به توانایی خودتان  بیش از حد مطمئن و مغرور هستید؟ خب بهتر است از جای دیگری  مثلا از غافلگیری شما شروع کنیم  .

 شما در حال  حاضر مشغول به فکرکردن و یا نوشتن بروی داستانی  با محتوای زیر هستید

” زن نسبتا جوانی  به خانه یکی از همسایگان قدیمی میرود . شوهر زن از این ملآقات بی خبر است .مردی دراین خانه در حال احتضار است که بسیار بیمار است  . مرد در روزگار جوانی زن را دوست  داشته  و…”

خسته تان نمیکنم تا  همینجا کفایت میکند. احتمالا در نظر دارید که  این داستان ، خواننده را در یک وضعیت دوراهی  قضاوت بین  فضائل اخلاقی و  موارد انسان دوستانه  قرار دهد. در هر صورت این داستان  تمام نیست و بالتبع هنوز هم به چاپ نرسیده است   ، حتی مطمئن هم نیستم که از ذهنتان بروی کاغذ آورده شده باشد . منتظر ایمیل شما میمانم.

به من اعتماد کنید .

….

From:    : Man_2                                      To :   : Man_1                                             Date:22 May  2013

سلام آقای .. عزیز

تحسین تان میکنم که قلم خوبی دارید. دیگر آنکه  اعتراف میکنم شگفت زده شدم . این موضوع حقیقت دارد  و هنوز بروی کاغذ نوشته نشده است . البته  موضوعش آنقدرها هم مورد علاقه من نیست. من از چیزی که شما نوشتید بیشتر میدانم .   بنابراین میبینید که آنقدرها ارزش پرداختن وجه زیادی را ندارد ولی برای ارضاء حس کنجکاوی  و  ماجراجویی که دارم ، بد نیست  حالا که  ادعای داشتن این توانایی شگفت انگیز  را دارید ، داستان را از آنجایی که به قول خودتان مغز من قفل کرده است در رویایتان ببینید.

To:   Man_1                                             To :    Man_2                                            Date:25 May 2013

ادامه را به طور خیلی خلاصه  برایتان می نویسم .

” زن به عیادت مرد محتضر میرود ، آشفته است ولی خودش را راضی کرده است که این   ملآقات را با توجه به آنکه حس میکند مدت زمان زیادی از زندگی مرد باقی نمانده است انجام میدهد ،  از حرفهایشان معلوم است که مدتی است با یکدیگر تماس تلفنی داشته اند .مرد بسیار نحیف و لاغراست و موهای سرش را تراشیده است . با هم از گذشته حرف میزنند از زمانی که مرد بسیار خوش چهره بوده ،  حرفهایشان کم کم بار عاطفی به خود میگیرد ، مرد  گریه میکند و اقرار میکند که زن رادوست داشته ولی به نظرش زن زیادی ساده و محجوب بوده و او در زمانی که بسیار جوان بوده عشق را در  شکوه زنانی شادابتر و لوندتر جستجو میکرده است ، ولی بعد از شکست های پی در پی  متوجه شده که فرشته ای از همان ابتدا در کنارش بوده  و او بی اعتنا ازاوگذشته است  و زمانی که  به سمت زن بازمیگردد  متوجه میشود که او دل در گرو مردی دیگر دارد  بنابراین خود را پنهان میکند ،  ولی در تمام این مدت به زن فکرمیکرده است .  مرد محتضر در این واپسین روزهای عمر دلش میخواهد زن را ببیند و از او تنها طلب مهربانی دارد “

درست گفتم ؟ از این به بعد داستان را نمیدانید که چطور بنویسید. با این تفاصیل آیا هنوز  برای اعتماد به من دچار تردید هستید؟

From:    Man_2                                                  :  Man_1                                             Date:26 May 2013

آقای عزیز ! شما من را به شدت شگفت زده میکنید و با وجود آنکه ، این اعتراف غرور من را میشکند ولی  واقعیت این است که شما من را  قدری میترسانید .با این حال فکرمیکنم سرگرمی جالبی باشد  . قبول میکنم . وجه مورد نظر و طریق واریز آنرا به من اطلاع دهید.

From:   Man_1                                                  TO :   Man_2                                     Date: 28 May 2013

سلام

وجه مورد نظر و شماره کارت را برای شما مینویسم . از طریق شماره کارت سعی نکنید من را پیدا کنید . این حساب یک پناهنده مفلوک است که اصلا از کارتی که تا کنون چند بار دست به دست بین افراد مختلف چرخیده ، هیچ خبری ندارد . وآنکهی آخرین نفری که کارت را به من داد از دنیا رفته است . همه اینها را گفتم که زیاد سعی نکنید پیگیر ماجرا شوید .  بسیار خوب ! من این داستان را برای شما رویا میبینم . فیش واریزی و متن داستان را با جزئیات ظاهری  دقیق شخصیت های مورد نظرتان و فضای داستانی  ، برای من  نوشته و  ایمیل کنید . شما بسیار ثروتمند هستید و این وجه بسیار ناچیز است .

زهرخند  نشسته بروی لبانتان را میتوانم حس کنم  ، با این حال چون لازم به اجرای یک قرارداد هستیم برای بار اول همین مبلغ حقارت بار کفایت میکند . مسلما بسته به پیچیدگی و طول داستان با یکدیگر قرارداد دیگری  را در نظر خواهیم گرفت .

From:   Man_1                                             TO :    Man_2                                           Date:1  June 2013

شخصیت زن چقدر دوست داشتنی بود .  آنقدر لطیف و زیبا او را توصیف کرده بودید که حس کردم این فراتر  از یک حس داستانی  است و احساس شما به یک شخص در دنیای واقعی است . در رویا هم من به شدت شیفته این زن  شدم .  میبنید ! هر دو عاشق یک زن هستیم  و  شگفت انگیز  آنکه  شما درک میکنید و حسادتی نسبت من نخواهید داشت . ولی آن مرد محتضر یک احمق به تمام معنا بوده است .  رویایی که دیدم را به طور خلاصه برایتان مینویسم  . خودتان به آن بال و پر بدهید .

“مرد گریه کنان به زن  جوان التماس کرد که به او مهر بورزد . گفت که  رو به مرگ است و چقدر نیازمند مهربانی و توجه زن است و بعد سرفه کرد . زن روی دستمال مرد لکه های خون را میبیند و به شدت متاثر میشود . مادر پیر آن مردک ، خانه را به بهانه ای ترک میکند . زن حس میکند که این کار عمدی بوده تا آن  دو را تنها بگذارد . زن   مهربان و بسیار احساساتی است . اشکهایشان  سرازیر میشوند و در لحظه ای سرشار از احساسات غیر قابل کنترل ،  زن  دستان مرد را میگیرد ولی به سرعت خود را رها  میکند و به بیرون از خانه می دود . با این حال، بلافاصله پس از خروج از خانه دچار عذاب وجدان شدیدی میشود “

خب ! آقای نویسنده شهیر و عزیز من !

باید صبر کنید تا من دوباره  رویا ببینم .  اول آنکه هر انسانی مدت زمان رویابینی محدودی دارد و مهم تر آنکه به نظرم این داستان اکنون به یک گذشت زمان نیاز دارد و من هنوز در پرش زمان حین رویابینی تسلط کافی ندارم  . با این حال چون میدانستم زیاد منتظر من مانده اید فعلا  یک قسمت را برای شما فرستادم . تا این مرحله  نظر شما چیست؟ اگر نظر خودتان را  به من بگویید  من را در دیدن رویای ادامه داستان یاری کرده اید .زن حق داشته ؟ مرد چطور ؟

From :      Man_2                                               TO :  Man_1                                      Date: 5 June 2013

سلام دوست عزیز

من نویسنده هستم . قاضی نیستم . میتواند حق داشته باشد و یا مقصر باشد . در ساده ترین شکل ادراک  ، شاید زن جوان و محبوب داستان من !  فکرمیکرده دل دردمند یک مرد محتضر را شاد میکند . خب  مسلما به هیچ عنوان اخلاقی نیست  ولی از جهاتی انسان دوستانه میتواند باشد.

وآنگهی من هنوز لحظات پایان عمرم را  نگذراندم ، بنابراین قضاوتی نمیکنم . در ضمن سپاسگزار خواهم بود که  از من توضیحی بابت این مسایل طلب نکنید . برای یک نویسنده این قبیل سوالات در مورد داستانش عموما  مطلوب نیست  . من کارت شما را مجددا شارژ میکنم .

From :    Man_1                                                 TO :  Man_2                                       Date:8 June 2013

“مشخص است که مدتی از ماجرا گذشته است . زن دچار استرس و اندوه زیادی هست . در بسیاری لحظات همزمان به شوهرش و مرد فکرمیکند. شوهرش حق دارد که او را مجازات کند  ولی  مرد محتضر هم احساس شادمانی زیادی داشت  . در صحنه ای که در رویا میبینم شوهر زن وارد میشود و دستش  را دور کمر زن حلقه میکند . زن ناخوداگاه مرد را پس میزند… . مرد تعجب میکند و با دقت به صورت زن خیره میشود ، بعد با صدایی آرام میگوید که  چهره زن چقدر شبیه زمانی شده که پسرشان  را  باردار بوده است “

خب من تا جایی که رویا بینی کردم را برایتان فرستادم. تقصیر از من نبود دوست عزیز . دزدگیر خانه همسایه شروع به کار کرد  و من بیدارشدم. خب نظر شما چیست؟ البته یادآوری کرده بودید که  سوال نکنم  ولی این دیگر قضاوت نیست .  در هر صورت کنجکاوم   بدانم قفل ذهنی شما شکسته شده و قادر به نوشتن ادامه داستان هستید؟

From:      Man_2                                        TO :   Man_1                                             Date:13 June 2013

مسلما میتوانم اینکار را انجام بدهم و فکرنمی کنم نیازی باشد که بیش از این زحمت رویا دیدن را به خودتان بدهید . حقیقت این است  که ارزش همان مقدار وجه ناچیز را هم  نداشت . زن از مرد محتضر باردار شده است . حالات زیر را میتوانم بعنوان یک داستان بسط بدهم .

زن محتمل است که جنین را سقط کند ولی رنج او تمام نمیشود  آن هم بابت اینکه یادگار مرد محتضر را از بین میبرد. حالت دیگر آنکه زن از شوهرش طلاق میگیرد و  با مرد محتضر ازدواج میکند  و یا اینکه شوهر زن موجبات مرگ زن و یا بچه را فراهم میکند . میبنید ! حتی یکی از این موارد هم به تنهایی برای نوشتن یک رمان  مفصل کفایت میکند.

به هر حال بعنوان سرگرمی تنوع خوبی بود. من حتی مطمئن نیستم که بخواهم این ایده را به چاپ برسانم . در هر صورت نویسنده های جوان زیادی وجود دارند که شاید به کمک شما  نیاز داشته باشند هرچند من به هیچ عنوان این روش  بی ارزش داستان نویسی را برای ایشان توصیه نخواهم کرد .موفق باشید.

From: Man_1                                            TO :    Man_۲                                            Date: 13 June 2013

واقعا نه! در آخرین لحظه این اتفاق نیافتاد  . من برای شما احترام زیادی قائل هستم و مجددا بدون دریافت هیچ وجهی ، برای شما رویابینی کردم . زن به مرد  اطمینان داد که صددر صد باردار نیست  .  خب شاید شما هم بجای من میتوانستید چهره زن را ببینید حرف او را باور میکردید .رویا اینطور تمام شد. خب آقای عزیز!

شما مختار هستید که یکی از همان سه فرجام کلیشه ای  که معمولا به ذهن هر داستان نویس مبتدی میرسد را برای داستانتان بنویسید و یا اینکه اجازه بدهید داستان خودش را ادامه دهد . اگر مایل بودید همان مبلغ ناچیز اولیه را مجددا برای من شارژ کنید تا داستان را ادامه دهیم .

From:      Man_1                                       TO : Man_۲                                               Date: 18 June 2013

سلام .

از پرداختی شما سپاسگزارم ولی برای من اعتماد شما بسیار دلنشین تر بود . هر چند که اطمینان دارم که با توجه به وجه بسیار اندکی که از خزانه بیکران ثروت خودتان صرف میکنید  انگیزه  تان بیشتر بدلیل کنجکاوی بوده است . با این حال  با توجه به آنکه نیاز به پرش زمان در داستان داشتیم ، من در طی سه روز مجبور شدم چند بار رویابینی انجام بدهم و همه این تعداد رویاها را با همان مبلغ یک جلسه انجام دادم . در هر صورت پول همیشه موجبات رضایت را فراهم نمیکند . من هم مثل شما دوست دارم که کارم را بدون عیب و نقص به اتمام برسانم .

و اما ادامه رویا

” مرد محتضر یک عملیات جراحی را پشت سر گذاشته است . در تمام این مدت زن با او تماس تلفنی گاه و بیگاه داشته است و احوال او را جویا میشود . مرد محتضر گمان میکند که زن بسیار دوستش دارد و مدام برای خودش خیال بافی میکند . سرانجام مرد محتضر بعد از یک دوره درمان به طرز شگفت انگیزی به سمت بهبود پیش میرود . در آخرین تماس تلفنی بهبودی خود را به اطلاع زن میرساند . زن به طور ناخوداگاه سکوت میکند و بعد با لکنت و با سردی تمام برای مرد آرزوی طول عمر میکند . اما نویسنده عزیزم !  آن مرد  به هیچ عنوان احمق نیست . به خوبی متوجه شده است که زن در اعماق پنهان قلبش آرزوی مرگ  او را داشته تا به طور کامل از دست این خاطره تلخ رهایی یابد  و در تمامی این تماس های تلفنی  رنج  توام با حس  ترحم و  ترس از زنده ماندن  مرد  را به دوش کشیده است .
 چقدر زندگی بیرحم و غیر منصفانه است .  این طور نیست؟ شما اگر به جای زن جوان داستانتان بودید چه میکردید ؟ اگر بجای آن مرد بیچاره  بودید که با تمام قوا به تصور عشق زن با مرگ مبارزه کرده  است ، چه میکردید ؟

From:     Man_۲                                       TO :   Man_1                                             Date: 20 June 2013

سلام

مسلما این طرح وضعیت بهتری از نظر داستان پردازی دارد . حدس بقیه ماجرا اصلا کار سختی نیست . بستگی تام به احساس قلبی مرد به آن زن دارد .

میتوانیم در نظر بگیریم که مرد محتضر به دنبال زن می آید و از زن اخاذی میکند . در حقیقت به نوعی  انتقام میگیرد  . شاید زن مجبور به نوعی انتقام گیری شود ، یا اینکه اوضاع پیچیده تر باشد و زن ناگهان دلباخته مرد شود تا آنجا که بخواهد از همسرش طلاق بگیرد . 

از شما بدلیل علاقه مندی قابل تحسین تان به ادامه این داستان بسیار سپاسگزارم ،  ولی در حقیقت اگر رویابینی شما هم نبود باز هم من به این  نقطه میرسیدم و همین داستان را با یکی از این طرح ها ادامه میدادم  . دیگر نیازی به رویابینی شما نیست . موفق باشید .

From:      Man_1                              TO :    Man_۲                                          Date: 17 November 2014

سلام

بابت چاپ کتاب جدیدتان تبریک من را پذیرا باشید . فروش خوبی داشت و منتقدین زیادی هم کتاب شما را نقد کرده بودند . شاید برایتان جالب باشد که در جشن رونمایی کتابتان من هم حضور داشتم و از فاصله نزدیک به چشمان هم خیره شدیم  .  من کلاه به سر داشتم و با شال تقریبا بیشتر صورتم را پوشانده بودم . زیاد توجهی نکردید .صفحه اول کتاب را باز کردید و درست همانجا که اسم شما بعنوان نویسنده نوشته شده بود با خودنویس گرانقیمت و خط زیبایتان  برای من آرزوی خوشبختی کردید. بارها این جمله شما را خوانده ام . دوست عزیزم بهتر است که با هم صادق باشیم .  فروش کتاب مدیون تبلیغات وسیع شما  با تکیه بر ثروت  و همراهی دوستان هنرپیشه زیبارویتان بوده است  . این که داستان را طوری تمام کردید که مرد محتضر خوب شود  و با زن زیبا و جوان دیگری ازدواج  کرده  و  در آخر هم  به خارج از کشور مهاجرت کند   به داستان  نویسی یک دختر رومانتیک هجده ساله شباهت  بیشتری  داشت .  مشخص است که تمایل زیادی به خوشبختی مرد محتضر داستانتان داشتید. با این حال موفقیت داستان مشترکمان اتفاق بسیار خوشایندی بود .

From:    Man_۲                               TO :  Man_۱                                           Date: 19 November  2014

آقای عزیز ! منظورتان را از داستان مشترک متوجه نمیشوم . نویسنده داستان قطعا من بودم  و با قاطعیت تمام به آن ایمان دارم . شرح و بسط یک ایده است که یک داستان را میسازد در غیر این صورت   در  ذهن های آدم هایی که پیچیدگی و فراست  ویژه ای هم  ندارند هم ممکن است ایده هایی جرقه بزند  .حتی مواردی که ممکن است  به مراتب بهتر از ایده های ذهن یک  نویسنده باشد.

From:  Man_1                                  TO :   Man_۲                                          Date: 21 Novermber 2014

لزومی به عصبانیت نیست دوست من !

مسلما من هیچ ادعایی بروی کتاب شما نخواهم داشت . این موضوع برای من بیشتر جنبه ارضای برخی احساسات شخصی را دارد که اصلا قابل اهمیت در خارج از وجود من نیست . با این حال به این موضوع خوب توجه کنید  !! شما قادر خواهید بود داستانهایی به مراتب بهتر از این  داستان پیش پاافتاده خلق کنید .

ایده از شما  ، رویابینی از من !   بسط داستان از شما ، مبلغ ناچیزسهم من ! و در نهایت شهرت و محبوبیت سهم شما  !

خب  من تمایل دارم که با شما فاصله نزدیکتری داشته باشم . چطور است که خارج این فضای اینترنتی برای شروع کار مشترکمان  با هم همکاری داشته باشیم . مطمئنم آنقدر به من اطمینان پیدا خواهید کرد که من را به یک شام لذیذ با دست پخت همسر نازنینتان دعوت خواهید کرد .

From:    Man_۲                                    TO :   Man_1                                       Date: 28 November 2014

قطعا جواب من منفی است !

من اعتقادی به رویابینی نداشته و ندارم . مجددا تاکید میکنم که این داستان را شاید بدون شنیدن  توصیفات شما  به مراتب بهتر مینوشتم،  کمک شما مجانی نبوده است و من هم اصراری بر این موضوع نداشتم بنابراین  منت ای از شما بر من نیست و به هیچ عنوان  تمایلی به رابطه نزدیک با شخصی که نمیشناسم ندارم .

From:  Man_1                                   TO :  Man_۲                                              Date: 5 December 2014

بسیار خوب .

شاید بهتر باشد رابطه من و شما خاتمه پیدا کند . فقط نکته ای را در مورد داستان مشترک مان باید توضیح یدهم  .  زنی که اولین بار شما برای من توصیف کردید  و در کتابتان هم به همین شکل آورده شده است ، زنی درشت هیکل و سبزه رو با موهای مشکی و بلند  بود ولی زنی که من در رویاهایم دیدم زنی نحیف  با  موهای کوتاه پسرانه ، ابروها و مژه های کم رنگ  و علامت ماه گرفتگی کوچک زیر گوش راست بود   و برای اینکه به شما اطمینان بدهم که قدرت رویابینی من تا چه اندازه به جزئیات اهمیت میدهد میتوانم رنگ چشمان زن را مثال بزنم .  تفاوت بسیار ناچیزی داشتند  که تنها از فاصله بسیار نزدیک قابل تشخیص است . یکی سبز روشن  و  دیگری کمی تیره تر   با رگه های کهربایی.

از نظر شما مسلما در حال حاضر و پس از چاپ کتابتان ، این موضوع هیچ اهمیتی ندارد ولی برای من جالب بود .

 نویسنده معروف ، مشهور و عزیز !   همکاری خوبی بود . برایتان آرزوی  آرامش میکنم .

خدا نگهدار

From:   Man_۲                                   TO : Man_۱                                             Date: 6 December 2014

شما ایده پرداز خوبی هستید با این حال  قدرت رویابینی شما برای من قابل درک نیست .  موافق هستید که با هم قرار ملآقاتی داشته باشیم ؟

شاید هم بتوانیم تماس تلفنی و یا حتی  با چت در ارتباط باشیم . هر چند من ملاقات حضوری را به مراتب بیشتر ترجیح میدم.

From:    Man_۲                                  TO : Man_1                                             Date: 7 December 2014

ایمیل قبلی من به دست شما نرسید ؟؟

From:    Man_۲                                   TO :  Man_1                                           Date: 7 December 2014

آقای محترم

بالاخره من در مورد پیشنهادات شما فکرکردم . چند ایده داستانی پیچیده در ذهن دارم که شاید رویابینی شما به من کمک کند . نظرتا ن در مورد همکاری با من چیست ؟ با توجه به تعدادایده هایی که در ذهن دارم   و با توجه به صداقت شما مطمئنا دست مزد خوبی خواهید گرفت.

البته  این بار تمام ایده ها از ذهن خودمن هست . به نظرم تا به حال هم اشتباه کردم که از ایده های بقیه کمک گرفتم .  و یک نکته دیگر ! شاید برای شما هم جالب باشد بدانید که  در مورد همان داستان مشترکمان ایده اولیه   از همسرم بود .

From:   Man_1                                     TO :  Man_۲                                          Date:11 December 2014

سلام رفیق !

پوزش من را پذیرا باشید. مدتی به دلیل بیماری به ایمیل دسترسی نداشتم . باید یک دوره درمان را مجددا سپری کنم .

بیماری سختی داشتم که مجددا با شدت تمام بازگشت کرده و البته برای من جای تاسف ندارد .  اینباربه خوبی نزدیکی مرگ را حس میکنم .   در این فاصله کوتاه بهبودی  ، کارهای   نیمه تمامی داشتم که میابیست انجامش میدادم  ، هر چند کاش موهبت این بخش کوچک از زندگی به من داده نشده یود . بسیار خسته ام .

دوست عزیز ! دوست توانمند ! شما داستان نویس خوبی هستید  ، هرچند فکرمیکنم بهتر بود من هم نویسنده میشدم به نظرم استعداد  و قدرت تخیل بیشتری نسبت به شما داشتم .   دوست عزیز فرصت زیادی برای من باقی نمانده است . با این حال از شما درخواستی دارم !  هر بار ! هر زمان ! که داستان مشترکمان به ذهنتان راه پیدا کرد   ، قاطعانه باور کنید  که من تنها قدرت    تخیل منحصر به فردی داشتم .

گزیده ای از ادبیات داستانی زنان در بانگ:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی