سمیر جانیار: «حاجی‌مراد هنوز زنده است!»- تحلیلی بر داستان کوتاه حاجی‌مراد اثر صادق هدایت

می‌خواهم ورق داستان کوتاه حاجی‌مراد اثر صادق هدایت را از خط موضوع حجاب روی امروز تا بزنم. سپس معنای «چادر» را در مجاز داستان مزبور و واقعیت امروز روشن بکنم. صادق هدایت در این داستانِ انتقادی و طنز، بر موضوعی کهنه انگشت می‌گذارد: “مردسالاری”.  تا زمانی که کهنگی مردسالاری به درازا بکشد و پوسیده­ تر بشود، داستان کوتاه حاجی‌مراد تازه و قابل تطبیق با شرایط اجتماعی روز خواهد بود.

پیش از هر چیز باید خلاصۀ داستان را مرور کنیم:

حاجی‌مراد که لقب «حاجی» و کسب‌وکار رزازی را از عمویش به ارث برده است، روزی مثل همۀ روزها دکانش را می‌بندد و به‌طرف خانه راه می‌افتد. در راه به زنش و کشمشی که با او پیدا کرده است، فکر می‌کند و غضبناک می‌شود. در همین حین، نزدیکی خانه زنی را می‌بیند؛ در چادری که نوار حاشیۀ آن سفید است. حاجی از این نشانۀ خاص، خیال می‌کند این زن، زن خود اوست که بدون اجازه از خانه بیرون آمده است. صدایش می‌زند. زن دمی برمی‌گردد و قدم تند می‌کند. حاجی از این بی‌توجهی عصبانی‌تر شده و باز فریاد می‌کشد «این وقت روز کجا بوده‌ای؟» زن به خیال اینکه حاجی مست و مزاحم است، دادوهوار به راه می‌اندازد و آژان‌ها را صدا می‌زند. مردم برای تماشا از خانه‌هایشان خارج می‌شوند. حاجی که آبروی خودش را در خطر می‌بیند از روی چادر یک سیلی به زن می‌زند. آژان سرمی‌رسد. حاجی و زن مضروب را در مشایعت مردم به نظمیه می‌برند. اکنون دیگر حاجی شک کرده است و در نهایت، با دیدن کفش و جوراب‌های ناآشنای زن، متوجه خطایش می‌شود. داخل نظمیه حاجی را سؤال‌وجواب مختصری می‌کنند. از حاجی جریمه‌ای نقدی می‌گیرند و او را جلوی چشم مردم شلاق می‌زنند. حاجی بعد از شلاق‌خوردن سرافکنده به خانه می‌رود. دو روز بعد هم زنش را طلاق می‌دهد.

به نظر می‌رسد این داستان تنها ماجرایی ساده با ته‌مایه‌ای از طنز است. اما باید در طنز آن بیشتر عمیق بشویم. چه چیزی این داستان را طنز کرده است؟ خطای حاجی. اما موجب خطای او چیست؟ اگر بگوییم نوار سفید حاشیۀ چادر، خود چادر را از یاد برده‌ایم. بیایید به لحظۀ رخداد داستان نگاهی بیندازیم:

«بی‌‌اختیار صدا زد:

-شهربانو!

آن زن رویش را برگردانید و مثل چیزی که ترسیده باشد، تندتر کرد. حاجی را می‌گویی سر از پا نمی‌شناخت. آتش گرفته بود. حالا زنش بدون اجازۀ او از خانه بیرون آمده بود هیچ، آن‌وقت صدایش هم که می‌زد به او محل نمی‌گذارد!»[۱]

 کمی بعد مشخص می‌شود «آن زن رویش را سخت گرفته»[۲] و صورتش به کلی پوشیده است؛ به‌طوری‌که حاجی مجبور می‌شود «از روی چادر یک سیلی محکم»[۳] به او بزند. آیا در لحظه‌ای که زن رو برمی‌گرداند، اگر تنها صورت او پیدا بود، باز حاجی‌مراد دچار این خطای مضحک می‌شد؟ و جلوتر برویم: اگر می‌توانست چهرۀ زن را ببیند و متوجه خطایش بشود، آیا همچنان جلوی چشم مردم شلاق می‌خورد؟ آیا زنش را طلاق می‌داد؟ طنز مضاعف در لحظۀ گره‌گشایی داستان است: حاجی در پایان ماجرا هم، نه از دیدن صورت سیلی‌خوردۀ زن، که با دیدن «کفش سگک‌دار آن زن و جوراب‌هایش»[۴] متوجه می‌شود این زن، زن او نیست!

 پس می‌توانیم نتیجه بگیریم: چیزی که موجب سلسله‌اتفاقات این ماجرای طنز و مجازات و بدبختی حاجی می‌شود «چادر/ حجاب» است؛ اما «چادر» از ذات داستان چه چیز‌هایی برای نماد شدن به عاریه می‌گیرد؟

برای روشن‌شدن نماد چادر، بیایید در پاره‌های پرتعداد داستان که بر موضوع مردسالاری دلالت دارند نگاهی بیندازیم. علاوه بر این، نمودهای متفاوت مردسالاری را که در این بخش‌ها پیدا می‌شود روشن کنیم:

«او (حاجی) هم برای اینکه از زنش چشم‌زهره بگیرد، عادت کرده بود او را اغلب می‌زد.»[۵] (کتک‌زدن زن)

«چندین‌بار دوستانش به او نصیحت کرده بودند که یک زن دیگر بگیرد؛ اما حاجی گول‌‌خور نبود و می‌دانست که گرفتن زن دیگر بر بدبختی او خواهد افزود.»[۶] (چندزنی)

«حالا زنش بدون اجازۀ او از خانه بیرون آمده بود هیچ، آن‌وقت صدایش هم که می‌زد به او محل نمی‌گذارد! به رگ غیرتش برخورد»[۷] (زنان محبوس در خانه که با اجازۀ مردشان می‌توانند از خانه خارج بشوند. غیرت مرد بر زن تحتِ تملکش)

«همین فردا طلاقت می‌دهم. حالا برای من پایت به کوچه باز شده؟ می‌خواهی آبروی چندین و چندسالۀ مرا به باد بدهی؟»[۸] ( زن به‌مثابۀ آبرو و ناموس مرد)

«حرف‌های زنش را به یاد آورد: …پس چرا خواهر مادرت از گدایی در کربلا هرزه شدند؟… چندبار لب خودش را گزید و به نظرش رسید اگر در این موقع زنش را می‌دید می‌خواست شکم او را پاره بکند.»[۹] (مسئلۀ ناموس و توهین ناموسی)

«دو روز بعد حاجی زنش را طلاق داد.»[۱۰] ( مجازات زنی که در ‌واقع خطایی از او سر نزده است.)

و حال دیالوگ‌های زن مضروب را می‌خوانیم. او خود را زنی تحت تملک یک مرد معرفی می‌کند:

«با زنمردم چکار داری؟»[۱۱]

«بی‌غیرت‌ها! شماها هیچ نمی‌گویید؟ می‌گذارید این مرتیکۀ بی‌سر و بی‌پا میان کوچه به عورتمردم دست‌اندازی بکند؟»[۱۲]

«اگر مشدی حسین بداند حقت را می‌گذارد کف دستت. با زن او؟»[۱۳]

براساس شواهدی که از متن داستان نقل کردیم می‌توانیم بگوییم: این داستان اجتماعی در یک جامعۀ مردسالار رخ می‌دهد و به این سبب داستانی دربارۀ مردسالاری است. آیا چادر نمادی از همین مردسالاری نیست؟ آیا چادر سمبل یا ابزار قدرت مردسالاری نیست که زن را تحت تملک درآورده و سرکوب می‌کند؟ همان چیزی که زایندۀ کلمات ناموس و آبرو و غیرت است. و آیا حاجی‌مراد خود نمایندۀ اندیشه و نظام مردسالار نیست؟

حال اگر بپذیریم حاجی نمایندۀ جامعۀ مردسالار و چادر نماد و ابزار مردسالاری است، یک‌بار دیگر باید آن‌ها را در طرح اصلی داستان بررسی کنیم:

«چادر/ حجاب» (نماد و ابزار مردسالاری) موجب خطا و در نهایت مجازات و بدبختی حاجی‌مراد (نماینده‌ای از اندیشه و نظام مردسالار) می‌شود. به عبارت دیگر:

«نظام مردسالار با همان نمودها و نمادها و ابزار خود، سرانجام موجب بدبختی و مجازات خود خواهد شد.»

ویل دورانت به نقل از افلاطون می‌نویسد: «هریک از اشکال حکومت به‌سبب افراط در اصلی که مبنی بر آن هستند، رو به فنا و اضمحلال می‌روند.» (تاریخ فلسفه، ویل دورانت، عباس زریاب خویی، انتشارات علمی و ‌فرهنگی، ۱۳۹۹، ص۲۳) گفتۀ او را، دربارۀ مردسالاری این‌گونه می‌توانیم تبیین کنیم:

«نظام مردسالارانه‌ای که بر پایۀ سرکوب زنان استوار است، توسط زنان نابود خواهد شد.»

آیا صادق هدایت پیشگوی امروز بوده است؟ شاید هم واپس‌گویی کرده است و ما همچنان عقب مانده‌ایم و درجا می‌زنیم. باید نگاهی به تاریخ نگارش این داستان انداخت:

پاریس، ۴ تیرماه ۱۳۰۹

حالا حاجی‌مراد صدسالش شده است. از آن شلاق‌ها عبرت نگرفته که هیچ، عقدۀ اسباب بدبختی‌اش (چادر) روی دلش مانده است. هنوز هم با ماشین وَنَش که از دکان برمی‌گردد، از دیدن گیس زن‌ها رگ غیرتش نعوظ می‌کند. دیگر حتی چشم ندارد روی زنی را ببیند. هنوز هم زن‌ها را می‌زند؛ نه با سیلی که با باتوم. شلاق هم نمی‌خورد. ناگفته نماند:چادر زنش هم هر روز این صدسال پوسیده ­تر شده…

شهریور ۱۴۰۳

پانویس:

[۱] زنده‌به‌گور، صادق هدایت، امیرکبیر، ۱۳۴۲، ص ۴۲-۴۳.
[۲] همان، ص ۴۳
[۳] همان، ص ۴۳
[۴] همان، ص ۴۵
[۵] همان، ص ۴۰
[۶] همان، ص ۴۰
[۷] همان، ص ۴۳
[۸] همان، ص ۴۳
[۹] همان، ص ۴۱
[۱۰] همان، ص ۴۷
[۱۱] همان، ص ۴۳
[۱۲] همان، ص ۴۴
[۱۳] همان، ص ۴۶

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی