این پیر حقیقت جو – که اتفاقن آن را نمییابد و به تجربه به نسبیتاش تن میدهد، – نگرانِ سرنوشت انسان و آزرده از ستمی است که روا و ناروا بر فرزند آدم میرود.
او، مرتب در بحران و تضاد زندگی میکند؛ تضاد با خود، با خلقت، طبیعت، حاکمیت، جامعه، مردم و تاریخ. در دور و نزدیک شدن به این تضادها، هر بار بخشی از خود را بیرون میریزد و به همه نشان میدهد. آن هم با برهنهترین زبان. خضرِ هزارهها را در پس و پشت پیر مغان میبیند و پیر مغان جهان ویژه او، شخصیت کلان روایت و مراد همه میگردد. همین زبان مهمترین مؤلفهای است تا در ذهنها نفوذ کند؛ زبان اکثریت نفوسی که از صدای او میآیند. و بعد میشود زبان حال دیگران. حافظه و جهانبینی حافظ که برخاسته از عصاره فرهنگی ماست، آن را زیبا و شاعرانه با تصویر در زبان نشان میدهد. و از آن جهت که نه داستان میگوید و نه روایت میکند، خدای زبان میشود و با کلمه حکومت میکند.
و همین طور به سرزمین و سرزمینها میرود. پیاده میرود. سواره میرود. و به تاخت میرود تا همیشه معاصر باشد و ما او را مدام بحرانی، چند صدایی و متکثر؛ خود را در او و او را در خود میبینیم.
دو مؤلفه است که هنرمند را هنرمند میکند. یکی مؤلفههای عام که هر شاعری باید داشته باشد. و دیگر مؤلفههای خاص یا همانهایی که حافظ را حافظ و فردوسی را فردوسی و دیروز را به امروز و امروز را به فردا میرسانند تا شناسنامه شاعر باشند.
حافظ بر خلاف اکثر شاعران روایی ما داستانسرایی نمیکند. پس باید هنرش را در مؤلفههای دیگری که جذابیت عمومی داشته باشند جستجو کرد.
جهان یینی، خلاقیت و هنر او، در بیان استعاره جمع میشود:
بنا به شرایط تاریخی، استعاره زبان همیشگی هنر ما بوده و هست و حافظ از این بابت همیشه در اوج میرود. و از همین نقطه با توجه به دیدگاههای زبان شناسی یا کوبسن که بر اصل مشابهت و مجاورت بناشده، این ظرفیت را دارد تا از زمان عبور کند و خود را به امروز برساند.
یاکوبسن دو قطب کلامی مختلف استعاره و مجاز برای بیان ادبیات نشان میدهد. او میگوید: یک موضوع از طریق مشابهت یا مجاورت به مو ضوع دیگر منتها میشود. او استعاره را زبان شعر و مناسبترین اصطلاح برای مشابهت که زبانی درباره زبان حذف شده است، میداند. او ادامه میدهد: اساس شباهت بر فعالیتهای فرازبانی است و فرازبان فقدان زبان نیست؛ زبانی است که برای صحبت درباره زبان دیگر بکار میرود. بخشی از استعاره که گفته شده فرازبانی است درباره زبانی که سکوت کرده. و به هر طریق ما همیشه در حوزه زبان قرار داریم.
در همین جاست که میبینیم زبان حافظ زبانی منشوری و چند وجهی است و جهانی مستعار میسازد. همان زبان که وقتی آرام آرام ما را به دنیای استعاره و هزارتوی خانقاه خود میکشد، – بدون آن که با دنیای دیگری سروکار داشته باشیم، – به خود بر میگرداند. و ما ویژگیهای فردی، قومی، ملی و فلسفی خود را در آن معنا میکنیم. جهانی که خاص و عام بسته به ظرفیت و نیاز، تشنگیشان را در زمانههای ناامین و ناپاک و پر از راهزنهای فکری سیراب و سبز نگاه میدارند و زبان حافظ میشود زبان ملت، زبان قوم، زبان تاریخ، تاریخی که زخمی و خون بارش است.
شعر حافظ صورتی زیبا و طرفه دارد واین صورت دل را میلرزاند و ما را میلغزاند تا بیفتیم به دامن آن معنا. صورت و معنا دست یکی میکنند که ما را تسخیر کنند. در دامن معنا غلت میخوریم. غلت میخوریم و غلتان غلتان در تاریخ میرویم. و آن کلام برهنه با چندین دَم میبُرد و جر میدهد خرقه زاهدان سالوس و ریا کار را و آنها را برهنه خاص و عام میکند. و همین معناست که ما را در معنا گریزی، معنا پذیری، معنا گردانی، معنا پروری، چند صدایی و تکثر، بازی میدهد. عقل و دین را از ما میگیرد و به دنبال خود میکشد. مرتب طنازی میکند. دل ازما میرباید. رعنایی و سروری میکند. عروسی کلمات. جشن واژگان است. نقاشیهای زبان را تماشا میکنیم. موسیقی زبان ما را از هوش میبرد. و ما همچنان عاشق، بر جا خشکمان میزند.
چنین جنبههای معناپذیر و معناگریزی ما را همسفر با هدایت و کافکا و خیلیها میکند تا به فردیت برسیم. واین فردیت میشود هستهی آن جهان مستعار که خشک زده در آن بجا ماندهایم.
همین معناگریزیها مرتب ما را در پارادکسهای مغناطیسی خود نگه میدارد تا برسیم به فردیت هدایت؛ هدایت سه قطره خون و زنده بگور یا آن هدایتی که حیات درونی، قومی، تاریخی و اساطیری فلسفی خود را میفشارد تا عصارهاش را در گلوی آن تُنگ هزار رنگ قطره قطره بچکاند؛ هدایت ِ بوف کور، که خودش هست و نیست. و ما شاهدی میشویم بر این فردیت شقه شقه شده تاریخی که در حافظ استحاله گردیده تا برسد به دست هدایت. و هرتکه آن در جایی یا سرزمینی گمشده است. وما باید آنها را دوباره پیدا و جمع کنیم تا به خاک بسپاریم یا نسپاریم.
صادق هدایت در نشریه ادبی بانگ:
- محسن یلفانی : بوف کور و رمان ایرانی
- بهروز شیدا: «وقتی قدرت میمیرد»، نگاهی به عناصر خیر و شر در داستان کوتاهِ «داشآکل» نوشتهی صادق هدایت
- فرهاد کشوری: هدایت مدرن و حجازی رمانتیک
- مجتبی زمانی: سوررئالیسم در ادبیات داستانی فارسی؛ روایت یک سقوط
- محسن حسام: کوچۀ شامپیونه
- علی شریعت کاشانی: تأثیر هدایت در شعر و اندیشه احمد شاملو
در بانگ نوا: