رمان «بوف کور» حتۤی در میان آثار داستانی خود صادق هدایت اثری استثنائی است. اگر چه در چند داستان کوتاه دیگر هدایت اشارههائی به برخی از عوالم و علایق و بیدرمانیهای ذهنی موجود در بوف کور میتوان یافت، تنها در این رمان است که گردآمدن این آمیزۀ کابوسگونه، رؤیائی و اسرارآمیز از آدمها، رویدادها و ایدهها اثری ممتاز و یگانه آفریده است. توصیف موجز بوف کور تقریباَ غیرممکن است. عشق و شکست در عشق، زیبائی و شیفتگی همزمان با احساس غبن و فریب، بینیازی و دلبستگی، امتناع و اشتیاق… و این همه در بستر فضای بسته و خفقانآور اخلاق و رفتارها و مناسبات سنتی – سنتی که همچون بختک بر همه چیز و بر خود راوی فروافتاده. و راوی یا «شخص اوۤل»، که آشکارا – از همان اولین جملههای رمان – سخنگو و وجدان بیدار نویسنده است و در برابر آنچه میگذرد موضعی خصمانه و آشتیناپذیر، امۤا شکستخورده دارد و سخت به شکست خودش هم واقف است. و این یکی از رازهای موفقیت بوف کور و دوام این موفقیت است. کمتر دیده شده بود که نویسندهای – آن هم ایرانی – با شهرت و اعتباری در حد صادق هدایت چنین در پی اثبات خواری و ذلیلی خود باشد. خصوصیتی که بیزاری و بینیازی و دوری قهرمان داستان از نظم و سنت حاکم، چیزی از آن نمیکاهد.
دربارٖۀ بوف کور و آنچه میتوان از آن دریافت، فراوان میتوان گفت – همچنانکه فراوان گفتهاند. همچنین دربارۀ این که چرا این رمان چنین جایگاه یگانهای در ادبیات جدید کشور ما یافت– حتی بدون در نظرآوردن جایگاهش در ادبیات جهانی. امۤا پرسشی که انگیزۀ نوشتن این چند سطر است، پاسخ دیگری، بجز پرداختن به کم و کیف بوف کور میطلبد. و این اشارههای گذرا هم تنها مدخل یا جواز ورودی برای کوشش به منظور پاسخ دادن به این پرسش است.
صادق هدایت را بافرهنگترین داستاننویس زمان خود میدانند. برخی دوست دارند -و شاید حق هم دارند- که این صفت عالی را تا زمان ما معتبر بدانند. هدایت در عین حال به آنچه که «تعهد اجتماعی» هنرمند مینامند، بیاعتنا نبود. در واقع نه تنها بیاعتنا نبود، که آشکارا میتوان این تعهد را هم در رفتار و روابط اجتماعیاش مشاهده کرد، و مهمتر از آن، در بسیاری از داستانهایش. درست است که رگۀ اصلی برخی داستانهای او نوعی بیزاری از آدمها و حتۤی خوارشماری رفتارها و آرزوهای آنان است. اما احساس همدردی و همبستگی با انسان و دشواریها و رنجهای زندگی اوست که مایۀ برخی دیگر از داستانهای او را تشکیل میدهد. این احساس و خواست نیکخواهی گاه در هدایت تا آنجا پبش میرود که حیوانات را نیز در بر میگیرد— امتیاز دیگری که در ادبیات نوین ما نمونههای فراوانی ندارد.
با نظرداشتن به چنین ویژگیها و امتیازهائی است که خواه ناخواه این پرسش مطرح میشود که چگونه و چرا نویسندهای با این درجه از دانش و دلبستگی و اشتیاق نسبت به زندگی و نسبت به انسان، بوف کور را مینویسد، که بیشتر ادعانامهای است علیه انسان در مفهوم متداول آن؛ و دفاعیهای برای کسی، یا گروه انسانیای که خباثت و رذالت انسانِ متداول را تا عمق جان درمییابد و از آن رنج میبرد. هر چند که بوف کور از همین تعریف کلۤی هم فراتر میرود و، همچون هر اثر بزرگ هنری، تفسیر و تاَویلهای دیگر و فراوانتری هم میپذیرد – از جمله، در تکمیل همان توضیح رنج بردن از شرارت و پستی انسان، باید از نوعی گرایش مازوخیستی در راوی – سخنگو یا وجدان بیدار کتاب – هم سخن گفت. همچنانکه از جستجوی زیبائی و،نه پرستش، که ستایش آن.
دربارۀ این که چگونه یک نویسندۀ ایرانی، هر چند آشنا و دمخور با فرهنگ زمان خود، و با برخورداری از دانش و آگاهی فراوان، توانسته است بیش از هفت دهه پیش، در دهۀ سوم قرن گذشته میلادی، رمانی بنویسد که ما هنوز با رغبت و علاقه یا از سر کنجکاوی میخوانیم و – شاید به رغم نویسنده — از آن میآموزیم، رمانی که هم در زمان خود تحسینِ، اگر نه پایهگذار، که مرشد سوررئالیسم آن زمان را برانگیخت، باری، دربارۀ این همه و دربارۀ بسیاری «رازهای» بوف کور فراوان گفتهاند و میشود مطمئن بود که – حداقل عمداَ – نکتهای را ناگفته نگذاشتهاند. از جمله، اکنون همگان میدانند که هدایت در دوران اوجِ نفوذ و اعتبار سوررئالیستها – و نه محبوبیتشان، چرا که بعید است هیچ وقت جز در میان اصحاب خود محبوبیتی داشته باشند – در فرانسه بود*. طبع کنجکاو و سلیقۀ غیرمعمول او، و گرایشش به امر غیرعادی، طبعاَ او را به سوی امکانها و ظرفیتهای سوررئالیسم کشاند. ترکیب چشماندازهائی که سوررئالیسم فراهم آورده بود، طبعاَ در تنوع پایانناپذیر نمودهای گوناگونش، با ذخیره و توشۀ فرهنگ ایرانی، بویژه وجه سنتی و خرافاتی آن (که خود در بسیاری نمودهایش دست کمی از ابداعات سوررئالیستی ندارد)، در ذهنی جستجوگر، حسۤاس، خوشذوق و به شدۤت گرفتار ایده یا عقدۀ تلافیجوئی – هم در برابر سنت و خرافات و هم نسبت به برتری غرب — ، باری، این همه دست به دست هم داد و حاصل آن اثر هنری مبارکی به نام «بوف کور» شد. گو این که در جامعۀ ایرانی این اثر همان قدر که باعث شگفتی و تحسین شد، به علت تلخی و گزندگی و گستاخیاش تردید و امۤا و اگر فراوان نیز برانگیخت.
***
اما تاَیید اهمیت استثنائی بوف کور و پذیرفتن جایگاه ویژۀ آن در ادبیات نوین ایران، و نیز دریافت ضرورت پرداختن دائمی به آن و یادگرفتن از آن، هیچ یک از اینها به این معنی نیست که این اثر پاسخ درخور و اطمینانبخش و یگانهای بود به نیازی که سپهر ادبیات داستانی ما از چند دهه پیش انتظارش را میکشید، آنچنانکه نسلهای بعد بتوانند با خواندن آن تصویری یا تصوۤری کم و بیش معتبر و جامع از دورانی که بوف کور در آن نوشته شد، به دست آورند – برای مثال، همان کارکردی که جنگ و صلح در روسیه یا مادام بوواری در فرانسه یا آرزوهای بزرگ در انگلستان و خوشههای خشم در آمریکا به عهده گرفتهاند و از عهده برآمدهاند. در واقع، بوف کور اثریبیش از آن شخصی است که بتوان چنین وظیفۀ اجتماعی و تاریخی را از آن انتظار داشت. جسارتاَ میتوان به خود اجازه داد و گفت که صادق هدایت به هنگام نوشتن این کتاب بیش از آن که به چنین وظیفهای بیاندیشد، در کار نوعی تسویه حساب با سنت و خرافاتی بود که عرصه را بر او تنگ کرده بودند.
به اقتضای امانت، آنجا که صحبت از جایگاه بوف کور در داستاننویسی ایرانی در میان است، باید به ارج و اهمیت کار همعصران هدایت، حداقل دو نفری که سنخیتی و رفاقتی با او داشتند، نیز توجه کرد: بزرگ علوی، چه در داستان کوتاه و چه در تنها رمانی که نوشت، تسلط و مهارت بیشتری بر کار داستانپردازی و بویژه بر نثر فارسی از خود نشان داد. اما دامنۀ شهرت و اعتبار او، بویژه با رمان زیبا و هیجانانگیز چشمهایش، همانقدر که در دورانی از وابستگیاش به حزب توده نفع میبرد، بعدها به همین علت سخت آسیب دید. یا صادق چوبک که بیتردید در میان این سه تن، استاد داستان کوتاه بود؛ چه در داستانپردازی و شخصیتسازی، وچه در به کار گرفتن نثر فارسی که آن را با دقت و ظرافت و تاَثیری بسی بیش از هدایت به کار میگرفت. دریغ که دو-سه دهه علاقمندانش را در انتظار رمانهایش معطل کرد و سرانجام با انتشار سنگ صبور و تنگسیر چنان که میبایست انتظار آنان را برآورده نکرد.
به هنگام داوری دربارۀ جایگاه تاریخی رمان قاعدتاَ به این نکته توجه میکنیم که رمان علیالاصول یک اثر هنری اجتماعی است؛ به عبارت دیگر، رمان، صرفنظر از کیفیت اجتنابناپذیر هنریاش در نگاه به انسان و دریافت و بیان پیچیدگیها و بعرنجهای او، در عین حال با تاَثیر و کارکرد اجتماعیاش شناخته میشود. و بیش از هر چیز همین خصوصیت است که در برآورد ماندگاری تاریخی آن دخالت دارد. این حرف به هیچ روی به معنای انکار «رمان شخصی» نیست – که بوف کور نمونۀ برجستۀ آن است. ناطور دشت، نوشتۀ جی. دی. سالینجر نیز یک رمان شخصی است؛ ولی برخلاف بوف کور، در عین حال که سراسر طنزی شاداب و پر نشاط است، از نگاهی سخت انتقادآمیز به جامعۀ آمریکا نیز خالی نیست. قرار نیست که رمان «شخصی» جز انکار دیگران و ابراز انزجار و دلزدگی نباشد.
***
در حال حاضر که هفت یا هشت دهه از نوشتن و انتشار بوف کور میگذرد، با اطمینان میتوان گفت که ادبیات ایرانی این رمان را به عنوان یک رویداد یگانۀ ادبی پذیرفته و حفظ کرده، اما از آن فراتر رفته و بیش از نیم قرن است که در کار تجربه کردن و پدیدآوردن رمانهای جدید است. این واقعیت که میان عرضۀ بوف کور تا بروز اولین نشانههای رماننویسی مدرن بیست سالی فاصله افتاد، این توهم را پیش آورد که بوف کور چنان حد و نشانۀ غیرقابل دسترسی به جای گذاشته که نویسندگان ایرانی دیگر قادر به تکرار آن، و از این بیشتر، قادر به فراتر رفتن از آن، نیستند. امۤا کم و بیش از آغاز دهۀ چهل موج جدیدی در داستاننویسی به راه افتاد و آثار مهم و قابل توجهی عرضه شد. اولین گامها، یا به عبارت دقیقتر اولین گام در رماننویسی – شوهر آهوخانم – به رغمگیرائیِ پیرنگ و شخصیتپردازی باورکردنی، هنوز با یک رمان معتبر فاصلۀ بسیار داشت؛ بیش از هر چیز به علت از این شاخه به آن شاخه پریدنهای بیمورد و عدم آشنائی کافی با دنیا و زبان رمان. با این حال از اقبال فراوان برخوردار شد – بیشتر به این علت که در بازاری بیرقیب و پس از انتظاری طولانی عرضه شده بود.
چند سال بعد آثار دیگری فراهم آمدند که دیگر میشد آنها را بی هیچ ارفاق و آسانگیری رمان ایرانی به شمار آورد. طلسم بوف کور که طی دههها عنوان تنها رمان ایرانی را به خود اختصاص داده بود، شکسته شده بود. به اقتضای اختصار، همچنانکه به علت بضاعت مزجات نگارنده و در دسترس نبودن آثاری که نام برده خواهند شد، تنها به یادآوری نمونههائی که به حق جای خالی رمان ایرانی را پر کردند و این ژانر ادبی را از انحصار یا سلطۀ ناخواستۀ بوف کور هدایت درآودند، اکتفا میشود.
سفر شب نوشتۀ بهمن شعلهور، که به سرعت با سانسور و ترک وطن نویسندۀ آن همراه شد و چنانکه حق آن بود، شناخته نشد. سووشون، رمان پرشور و گیرای سیمین دانشور بر زمینهای پرهیجان و پرماجرا از تاریخ معاصر با قهرمانی آرمانگرا در میان انبوهی شخصیتهای پر جنب و جوش که با قلمی دقیق و استوار پرداخته شده بودند – تجربهای که متاَسفانه در رمان بعدی نویسنده، جزیرۀ سرگردانی، تکرار نشد. همسایهها و داستان یک شهر احمد محمود، که به رغم علایق و دلبستگیهای کهنۀ نویسنده به گرایش سیاسیای که آخر و عاقبت آبرومندی از خود بر جای نگذاشت، همۀ ویژگیها و امتیازهای رمانهای مردمی را در خود جمع آورده بودند. هوشنگ گلشیری که بیشتر به مطالعه و تحقیق و آموزش در داستاننویسی علاقه داشت و نقد ادبی فرانسه را بیش از حد جدۤی گرفته بود و از میان نوشتههایش شازده احتجاب (تابلوی غمانگیزی از زوال یک نسل و یک دنیا)، کریستین و کید (پاگذاشتن محتاطانه جوانان ایرانی به دنیای پاپ و قرص ضدحاملگی) و شاه سیاهپوشان (گشتی هولناک در اعماق سلولهای سرکوب و جنایت) را نمیتوان نادیده گذاشت. ذکر نام این چند نویسندۀ صاحبنام، به هیچ روی به معنای این نیست که رماننویسان این دوره فقط به هم اینها محدود میشوند. فقط برای نمونه، چگونه میتوان اسماعیل فصیح را با رمانهای جذاب و «حرفهایاش» به یاد نیاورد؟
همان طور که ده سالۀ میان نیمۀ دهۀ چهل تا نیمۀ دهۀ پنجاه را میتوان دوران شکوفائی و نضج نمایشنامه نویسی دانست، دهۀ شصت نیز دوران اوجگیری هنر رماننویسی نزد نویسندگان ایرانی بود. اگر چه هنوز آثار مهم محمود دولتآیادی، جای خالی سلوچ، کلیدر و روزگار سپریشدۀ مردم سالخورده، بر تارک آثار عرضه شده در این دوره میدرخشند، اما شمار نویسندگان و انبوه روزافزون آثارشان، همچنانکه فراوانی و تنوع سبکهای آنها، از چنان غنائی برخوردار است که حتۤی نام بردن از همه را در این بررسی سریع و سردستی غیرممکن میکند.
این همه نشانه و دلیل آشکار و قانعکنندهای است بر این که نویسندگان ایرانی بسی از بوف کور و طبعاَ از عوالم آن فراتر رفتهاند. هر چند که هیچ یک دین و تعهد خود را به این اثر یگانه از یاد نبردهاند. نکتۀ آخر این که، این تحول مبارک تنها به رماننویسی محدود نمیشود، و در قلمروهای دیگر فرهنگ نیز که درگیر عوامل و موانع آشکار نیستند، میتوان به وضوح و فراوانی آن را سراغ کرد.
پانویس:
* سوررئالیسم را، که تا این اواخر بر اثر بدفهمی به تحقیر از آن یاد میکردند، میتوان از جمله به «فراتر از واقعیت» ترجمه کرد. سوررئالیسم در بروزات بیشمار خود همواره، و نه فقط از اوایل قرن گذشته به این سو، یکی از شیوهها و شگردهای معتبر و مؤثر بیان هنری بوده است.