«هفتمین کابوس» داستان چندان سادهای نیست ولی رضا نجفی از همان اول و با عنوان داستان نشان میدهد که ما را به سرگرمی و خنده دعوت نکرده است. او از ما خواسته است که وارد یک کابوس شویم.
یک خواب وحشتناک، ولی اگر توجه کنیم میبینیم که وحشت از خودِ وقایع میآید، که اگر تیتر داستان نمیبود، میتوانستیم آن را به عنوان روایتی تلخ از قرون گذشته بخوانیم.
گویا تنها کار راوی این است که پشت پردهها را برای ما روایت کند. او تا اتاق خواب خاقان هم رفته و با معشوقهاش ارتباط عاشقانه برقرار کرده است. یعنی ما در حقیقت از طریق روایت به پشت پردهها رفته و وارد صحنههایی شدهایم که در حالت عادی از دیدهها پنهانند، پردهها را کنار زدهایم و به صحنهها و وقایعی که قرار بوده مخفی بمانند نفوذ کردهایم. و چنین است که ادبیات، ما را از نهفتهها باخبر میکند.
«هفتمین کابوس» داستانی است از مجموعهی «هفت گام معلقِ مردِ خوابگرد». این مجموعه، از لحاظ سبکی متنوع است و داستان کوتاه، جستار، “خوابنوشته” و عکس را درمیآمیزد.
ما در «هفتمین کابوس» به گونهای واضح ارتباط تاریخ و ادبیات را نیز میبینیم، چیزی که، دستکم در ارتباط با این داستان، باید بر آن تأکید کرد. بهتر است بگوییم که این دو در اینجا به موازات هماند، روبهروی هم و چشمدرچشمِ هم. تاریخ که امور آن را خاقان در دست دارد، و ادبیات که به درونیترین فضاهای تحت حکومت او نفوذ کرده است. تاریخ به عنوان آن چیزی که اتفاق میافتد یا آن چیزی که برای ما نوشتهاند و مینویسند، و ادبیات به مثابه اتفاقاتِ نیفتاده، آرزوهای بهعمل در نیامده و حوادث پنهانی و پشت پرده. تاریخی که پیروز میشود و روایتش را از فراز سر انسانها مینویسد و ادبیات که به درون مراجعه میکند، نهفتهها را میکاود و حفرههای تاریخ را نشان میدهد. از یک طرف قدرتی که سرکوب میکند، و از طرف دیگر ادبیاتی که بیان همین سرکوب است.
و اینکه ما این حوادث را خواب یا کابوس بنامیم اشاره به همین حوزه ادبیات دارد. اگر تاریخ ظاهراً با منطق و قانون، با آگاهی و قرار و مدارهای خودآگاه انسانها سروکار دارد، ادبیات، با ذهن افراد، با ناخودآگاه و با “حفرههای تاریخ” مشغول میشود، یعنی با همان چیزی که خوابها و رؤیاها و کابوسهای ما از آنجا نشأت میگیرند.
در اینجا نیز حفرههایی را میبینیم که تاریخ قرار بوده است، به گفته شهروز رشید، نویسنده فقید، مثل یک خرگوش جهنده از روی آنها بگذرد. حفرههایی که تاریخ آنها را عملا نادیده میگیرد. و اگر هم بخواهد به آنها بپردازد، به این شکل است که آنها را هر چه بیشتر از دید انسانها دور نگه دارد. ولی همین حفرهها دلمشغولی ادبیات میشوند.
چه میشد اگر راوی پشت آن پرده نمیبود؟ چه میشد اگر از آنجا روایت نمیکرد؟
همانطور که میبینیم راوی در واقع از روی دیوارهای تاریخی پریده و بازی را به هم زده است.
ولی بازی تاریخ چیست؟ آنچه به نمایش میآید، یک چهره بزک شده است که ما از بیرون به تماشا مینشینیم. ولی تاریخ، از طریق روایت ادبی، بزک و آرایشش را از دست میدهد. ادبیات، در حقیقت بازی و یا نمایش تاریخِ نوشته شده را به هم میزند، ماسکها را پس میزند و چهرهی دوم تاریخ را که ناشناس و گم و فراموش مانده، از نو به ما نشان میدهد. میشود فراتر رفت و گفت که ادبیات، با استفاده از همان امکانات مغفول مانده، تاریخ دیگری را، در کنار و به موازات تاریخ رسمی برای ما مینویسد.
شکل روایت رضا نجفی در این داستان یادآور سبک خورخه لوئیس بورخس است، ما، به عنوان خواننده، در حقیقت، نه بخشی از وقایع، بلکه بخشی از روایت ادبی میشویم و، بدین ترتیب، تاریخ را پشت سر میگذاریم. گویی که در چنین حالتی، آنچه که به عمل در نیامده است، اجرا میشود. بورخس نویسندهای فرامرزی است و هریک از داستانهای او میتواند یک مقولهٔ فکری و فلسفی باشد. و نکته قابل توجه در سبک بورخسی آن است که ادبیات او فراداستان است، داستانی که از بطن داستانها میآید و همزمان در مورد داستانهاست. نویسنده آرژانتینی توجه ویژهای به این امر داشته که اثرش در زمان اکنون در حال نوشته شدن است، از اینرو میتوان اشاره به فرایند نوشتن را همواره در آثار او مشاهده کرد. نویسنده با این رویکرد گاه و بیگاه وارد داستان میشود، با خواننده به صحبت مینشیند و، به این دلیل، توّهم داستان به عنوان واقعیت را از بین میبرد.
از قطع و وصل روایت و ورود نویسنده به پروسهی داستان که بگذریم، شکل روایت “هفتمین کابوس”، آگاهانه یا ناآگاهانه قدیمی است، که پنداری اشارهای است به قدمت ادبیات. به تاریخ ادبیات که پابهپای تاریخ انسانی بوده و حالا از عمق با ما به سخن در آمده است.
از همان ابتدا که به خواندن داستان شروع میکنیم، از خودمان میپرسیم که با این اسامی چینی و شخصیتهای گاهی ناشناس چه میتوانیم بکنیم. به دنبال آنها در اینترنت و منابع میگردیم، چیزهایی را مییابیم و چیزهایی را نه. توجه کنید: شوجینگ، سوماچین، شونتسو، تای هوان، هانفیتسو… ولی داستان میتواند در همین قضیه جستن یا نجستن و یافتن یا نیافتن، ما را به سمت دیگری بکشاند، به قلمروهای ذهنیتر. به سمتی فراتر از خودمان. چرا که ادبیات نه تنها آشناییزدایی میکند بلکه ما را وارد قلمروهای جدید، تاریک و ناآشنا میکند. آن نامها، گیریم که واقعی، با در نظر گرفتن آگاهی ناچیز و دورادور، خودبهخود به اسامی ذهنی و مجازی تبدیل میشوند و در تفسیر ما از روایت نه تنها خللی ایجاد نمیکنند بلکه حتی برای رفتن به مسیر خاص و فردی ذهنیمان نیز کمک میرسانند.
و البته میتوان این داستان را داستان یک تولد خواند؛ داستان تولد ادبیات. روز هفتم. عدد هفت هم در اینجا به همین مسئله یاری رسانده است. خالقی که در روز هفتم، کار خلقت را به پایان رسانده است. و عدد هفت از یک نظر دیگر نیز در اینجا حائز اهمیت است. اگر خالقی، بعد از شش روز کار مداوم و شبانهروزی، در روز هفتم استراحت کرده است، کار هنرمند، پنداری از روز هفتم شروع شده است. انگار چیزی را که خدایان ناتمام گذاشتهاند، او باید به سرانجام برساند.
اینجا با قضیه خیانت هم روبرو هستیم. راوی در اتاقِ خواب خاقان با معشوقه او در حال معاشقه است. این، در حقیقت، خیانتی است که ادبیات در حق تاریخ میکند، خیانتِ تخیل ما انسانها به واقعیت. راوی که در اصل قرار بوده است یک کاتب باشد، به جای نوشتن از تاریخ خاقان و “شکوه و جلالِ” آن، مشغولِ نوشتن ادبیات است. و این خیانت دوم اوست.
ولی اگر درست توجه کنیم میبینیم که خیانت اصلی در جای دیگری است. اینکه خاقان حرمسرایی و معشوقههایی دارد، خود خیانتی تاریخی است. کاری که راوی میکند در حقیقت نوعی تلاش برای جبران همین خیانت اصلی است، برملا کردن آن است.
و کابوس هم شاید از همینجا بیاید. کفاره گناه. این گناه چیست؟ همان خیانت به دستگاه حاکمه و قدرت. گناه این است که ما در تخیلمان به قانون و قدرت خیانت کردهایم.
راوی «هفتمین کابوس» به مرگ محکوم میشود. اما با کمی دقت میبینیم که مرگ او مردن به آن معنا نیست. او با آبها آمیخته میشود. به عبارتی زندگی دیگری دارد. حتی بسیار طولانیتر از زندگی معمول. او همان ادبیات است.
و میبینیم، که او، با وجود مرگ، داستان را نقل میکند، و همین نیز دالِّ بر این است که او در واقع نمرده است. و این یعنی نامیرایی ادبیات.
و در اینجا باز به مسئله خواب و رؤیا میرسیم. چرا که ادبیات ارتباط تنگاتنگی با خوابها و رؤیاهای ما دارد. واقعیت یک سوست. و رؤیا سویی دیگر. رؤیا همواره خیانت به واقعیت است. و تخیل نیز که روی دوم رؤیا یا شکل دیگر آن است، در سمتی دیگر است. و ادبیات که تجمیع هر دوی اینهاست. پس واقعیت در یک طرف است و رویا و تخیل و ادبیات در طرف دیگر. و اینها، هر سه، دست کم در یک چیز شریکاند، در ساقط کردن قوانینی که اسمش را واقعیت گذاشتهاند.
از همین نویسنده:
- احمد خلفانی: داستان یا خاطره، یا هر دو؟
- احمد خلفانی: دشمنی
- احمد خلفانی: «تن تنهایی»: مجموع شدن در واژگان
- احمد خلفانی: «جسدها تکثیر میشوند» نوشته کیومرث پوراحمد
- احمد خلفانی: رمان و تجارب شخصی
- احمد خلفانی: «شبهای شورانگیز و پردههای نمایش»
- احمد خلفانی: «سرودههای خیابانی»ِ حسن حسام: نسبت شعر با سیاست
- احمد خلفانی: آقای میم نون و جستجوی بیپایان
- احمد خلفانی: «داستان در بوته» نوشته رضا خندان مهابادی