احمد خلفانی: آقای میم نون و جستجوی بی‌پایان

احمد خلفانی، پوستر: ساعد

می‌گویند یک روز آقای میم نون سوزنی را در اتاقش گم کرد. به حیاط رفت و شروع کرد به جستجو. وقتی از او می‌پرسند چرا در حیاط می‌گردد و نه در جایی که سوزن گم شده است، جواب می‌دهد که اتاق تاریک است.

میم نون مدت طولانی، خیلی طولانی، به دنبال سوزن گشت. وقتی آن‌چه را می‌جست، در حیاط نیافت، ناامید نشد، به جستجو ادامه داد، به کوچه رفت و آن‌جا را هم جستجو کرد، بعد به کوچه بعدی پیچید، درِ خانه‌های دیگر را زد، سر از خیابان‌های دیگر، حتی شهرها و کشورهای دیگر درآورد.

واقعیت این است که او، دست‌کم در ظاهر، چندان جدی مشغول جستجو نبود. او به زندگی معمولی‌اش ادامه می‌داد، کار می‌کرد، به سفر می‌رفت، به کشورهای دیگر سر می‌زد و با رسم و رسوم مردمان دیگر آشنا می‌شد، رابطه جنسی، تولید مثل و غیره. همه این‌ها را انجام می‌داد، ولی در ژرف‌ترین و نهفته‌ترین گوشه‌ی قلبش این احساس را داشت که تمام مدت به دنبال چیزی می‌گردد.

و این جستجو طوری بود  که او را آشکارا از کار، از سفر، از آدم‌های پیرامون و در مواردی حتی از تولید مثل هم بازمی‌داشت، و گاهی پیوسته این احساس را داشت که او در حقیقت هیچ‌گاه آن‌جایی نبود که واقعا بود، بلکه خود را اغلب در همان اتاقی بازمی‌یافت که او زمانی یک سوزن، یا شاید هم چیز دیگری گم کرده بود.

بعضی‌ها می‌گفتند، دلیل جستجوی بی‌وقفه و طولانی وی این است که چیزی که وی دنبالش بوده، نه یک سوزن معمولی، بلکه سوزنی بسیار گرانبها از جنس طلا بوده است.

بعضی دیگر می‌گویند نه، آن‌چه او در جستجویش بوده نه یک سوزن، بلکه حلقه‌ای از زمرّد بوده است.

دیگرانی هم بودند که می‌گفتند میم نون نه سوزنی طلایی و یا حلقه‌ای از زمرد، بلکه چیز دیگری گم کرده بوده است.

هرچند که ظاهر میم نون نشان نمی‌داد ولی واقعیت این است که او هر جا بوده، در هر شهری، هر کشوری، گوشه چشمی به شیء گم شده داشته است، با این امید که اگر نه خود آن را، دست کم چیزی شبیه آن را بیابد. ولی او حتی چیزی شبیه آن را هم پیدا نمی‌کرد.

عده‌ای ادعا می‌کردند که خود وی نیز به درستی نمی‌دانست که چیزی که در پی‌اش است، یک سوزن طلا یا یک  حلقه زمرد و یا چیز دیگری است، و از این نظر یافتن چیزی که شبیه آن باشد بی‌معنی است. به نظر می‌رسید که وی اساسا فراموش کرده بود دنبال چه چیزی بوده، یا این‌که به مرور زمان در ذهنش این یکی به آن دیگری تبدیل شده و او بین این دو مانده بوده است. عده دیگری هم بودند که می‌گفتند اصولا تفاوت چندانی نمی‌کند میم نون دنبال چه چیزی می‌گشته؛ هر چه بوده یک ارث گرانبها از ایل و تبارش بوده که به دست او رسیده بوده است.

افراد دیگری معتقد بودند خود میم نون این قضیه ارث و وراثت را سر زبان‌ها انداخته تا جستجوی بی‌معنی خودش را برای آن‌ها توجیه کند.

می‌گویند که بعد از گذشتِ زمانی دور و دراز وی به همان خانه‌ی سابق بازگشت. نور همه جا را روشن کرده بود و اتاق در نور غوطه می‌خورد. میم نون نگاهی سطحی به گوشه‌کنار اتاق  و به در و دیوار انداخت و به جستجوی چیزی برنیامد. شاید به این دلیل که او واقعا مطمئن نبود باید دنبال چه چیزی بگردد؛ دنبال یک سوزن طلایی و یا یک حلقه زمرّد و یا چیز دیگری، و از این نظر جستجو را بی‌معنا دید.

عده‌ای دیگر می‌گویند دلیل اصلی این‌که میم نون به جستجو ادامه نداد، چیز دیگری است؛ او مطمئن نبود خانه‌ای که به آن بازگشته، واقعا همان خانه سابق خودش بوده است.

بعضی‌ها از این هم فراتر می‌روند و می‌گویند که آقای میم نون کاملا مطمئن بود خانه‌ای که به آن بازگشته، خانه دیگری بوده که او پیش‌تر هرگز در آن نبوده و هیچ چیزی در آن گم نکرده، و دلیل این‌که وی به جستجو ادامه نداده همین بوده و چیزی جز این نبوده است.

بعضی‌های دیگر معتقدند که میم نون، در حالی که در خانه آرام گرفته بود و به زندگی معمولی خودش ادامه می‌داد، گاه و بیگاه یک نیاز درونیِ بسیار قوی او را وامی‌داشت که به حیاط برود و دنبال چیزی بگردد.

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی