نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – احمد خلفانی: با داستان‌نویسی می‌توان تجربه‌‌های ناتمام را به سرانجام رساند

آیا تجربه‌ای در زندگی شما وجود داشته که بر اساس آن داستانی نوشته باشید؟ آن تجربه چه بوده و در داستان شما به چه شکل تغییر ماهیت داده؟
ما این نظرخواهی را با نویسندگان در میان می‌گذاریم با این هدف که به درکی از سهم تجربه در آفرینش ادبی برسیم.

احمد خلفانی پاسخ می‌دهد:

به نظر من هر داستان یا رمانی، به هر حال، با واقعه‌ای یا وقایعی از زندگی نویسنده ارتباط دارد، حتی اگر وی آن را در مورد آدم‌های دیگر و وقایع دیگر نوشته باشد.

تا آن‌جایی که به خود من مربوط می‌شود، احساس می‌کنم تجربه‌های ناکامل‌مانده‌ام را باید کامل کنم و آن‌ها را به سرانجام برسانم، چرا که بی‌انسجام و بی‌سروته‌اند و بی‌معنا آمده‌اند و بی‌معناتر رفته‌اند. با مشغول شدن با آن‌ها، که شاید به شکلی ناآگاهانه صورت می‌گیرد، احساس می‌کنم که می‌توان به آن‌ها سروته داد و منسجم‌شان کرد، به عبارت دیگر معنادارشان کرد، و تنها در آن صورت است که یقه آدم را کمابیش رها می‌کنند. البته از آن‌جایی که در رمان می‌بایست به جزئیات دقت کرد و رمان از جزئیات ساخته  می‌شود، گاهی این‌طور است که یک حادثه اصلی ذهن، در مسیری که از این جزئیات می‌گذرد، به مسیر دیگری می‌رود و قضیه کلا به شکل دیگری پرداخته می‌شود، و بعد متوجه می‌شویم که ما یک تجربه مشخص را از یک پیش‌زمینه برداشته‌ایم و برای آن پیش‌زمینه‌های دیگری تهیه دیده‌ایم، و این‌ باعث شده است که تجربه اصلی به شکل دیگری درآید و حتی به یک تجربه کاملا دیگری تبدیل شود. ولی این نیز مانع از آن نمی‌شود که نویسنده با خودش فکر کند که تجربه‌اش، هر چقدر هم تلخ، سرانجام دست از سر او کشیده و او حالا می‌تواند با خیالی راحت از آن بگذرد و به کارهای دیگر بپردازد، و این مسئله، یعنی تبدیل یک تجربه مشخص به یک تجربه دیگر می‌تواند در جهت همان چیزی باشد که مدنظر نویسنده بوده، چرا که او در این صورت توانسته، از تجربه‌ای که به شکل ماده خام عمل کرده، استفاده بهینه کند و آن را به‌راستی به چیز دیگری مبدل سازد. حتی به نظر می‌رسد که در این مسیر، هر چقدر که تجربه تغییر شکل یافته‌تر باشد، نویسنده موفق‌تر و در نتیجه خشنودتر است، چرا که احساس می‌کند آن را ـ واقعا ـ تغییر داده و به شکل دیگری درآورده است.

خود من در همین آخرین رمانم “گربه‌های پرنده” قضیه‌ی پرت کردن گربه به آب را از یک تجربه دوران کودکی‌ام گرفته‌ام. در یک شب بارانی برادر بزرگترم  که از میومیوهای گربه‌مان ذله شده بود، گربه را برداشت و آن را به دره پرجوش و خروش انداخت.

این گربه در ذهن من بود تا این که سال‌های سال بعد به خانه‌ای در آلمان منتقل شد تا آقای بادن، یکی از شخصیت‌های رمان، آن را به رودخانه راین بیندازد.

زمانی که در ادامه تحصیلات دانشگاهی‌ام چند ماهی در شهر والنسیا بودم، سن و سال من از تمام افرادی که آن بورسیه را گرفتند یا نتوانستند بگیرند، بیشتر بود. احساس می‌کردم که من به ناحق جای کس دیگری را گرفته‌ام. و همین جرقه‌ای شد برای نوشتن رمانی در مورد شخصی که به جای شخصی دیگر، و البته با اسم او ـ به این شهر اسپانیایی رفته و سعی می‌کند خودش را به جای او بگذارد. رمان آلمانی‌ام “آب والنسیایی” از همین‌جا مایه گرفت.

یا در رمان “اولین روزهای جهان” عشق به یک خانم‌معلم دوره‌ی ابتدایی نقش مهمی بازی می‌کند. در کودکی و نوجوانی، ما (پسر و دختر فرقی نمی‌کند) معمولا عاشق خانم‌معلم‌ها یا آقامعلم‌هایمان می‌شویم. آن خانم‌معلم بعدها برای همیشه رفت و جواب هیچ کدام از نامه‌های کودکانه‌ام را نداد. این تجربه‌ای است که خودش را گسترش می‌دهد به دوره انقلاب، و به آن‌جایی که می‌خواهد نشان دهد سرنوشت عشق چگونه بعد از آن تغییر و تحولات پیچیده‌تر و تیره‌وتارتر می‌شود و انقلاب چه بلاهایی بر سر احساسات فردی آورده است.

این حرف‌ها بی‌شک بدین معنی هم هست که شخص با معنا دادن به تجربه‌هایی که از نظر او بیهوده و بی‌مصرف تمام شده‌اند، در حقیقت به زندگی‌اش و به خودش معنا می‌دهد، گویا او نیز با کامل کردن تجربه‌هایش به چیز دیگری مبدل می‌شود، چرا که از آن به بعد، گذشته‌ی او فقط آن نیست که وی در واقعیت تجربه کرده، بلکه تمام آن چیزهایی است که وی در ذهن و تصور، و در ادبیات و کتاب، برای خودش ساخته و پرداخته است. چرا که تصورات ذهنی نیز می‌توانند چنان عمیق باشند که خود به تجارب واقعی تبدیل شوند و حتی عمیق‌تر ازآن تجارب واقعی جلوه کنند که او برای همیشه پشت سر گذاشته است.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی