منتقدی آلمانی در مورد شعرهای سیاسی هانس ماگنوس انسنبرگر نوشته است: در این شعرها «یا سیاست غایب است، که در آن صورت شعر حضور دارد ولی سیاست نیست، یا اینکه در اغلب مواقع، شعرها واقعا سیاسی هستند، اما بیان شاعرانه غایب است (و این بدتر است) چرا که در این صورت شعر نیست بلکه شعار است.»
پیوند شعر و سیاست شاید چیزی در حد ناممکن باشد. به نظر میرسد که شعر بیشتر به جانب سکوت تمایل دارد، از ندانستنها میآید، از ناگفتنیها و ناگفتهها، و معمولا چیزی را مستقیم بیان نمیکند، چرا که آنچه را میتوان مستقیم بیان کرد همان است که در بیان غیر شعری نیز به وفور میتوان یافت. در سیاست و متنهای سیاسی، برعکس، معمولا اصل بر رکگویی و صراحت است. و به همین دلیل نیز هست که حسن حسام، اسم مجموعه را نه شعر که سرود گذاشته است: سرود به همان معنایی که باید باشد: نشاط انگیز، مهیج و در حد امکان، آهنگین، که همچون متنی حماسی خواننده را به قهرمانی و مبارزه فراخواند.
اگر در شعر، ارتباط شاعر با بیرون گسسته است و حرفهای شاعر گویای این گریز به درون و این گسستگی است، در اینجا سعی بر ارتباط و فراروی به بیرون است، به آنجا که مردم حضور دارند. حتی میشود گفت این مردماند که دلیل سرودناند، او برای دیگران نوشته است، برای ابلاغ و تهییج و تشویق.
همه این سرودها، همانطور که سراینده گفته است، در مورد مردماند و دردها و رنجهاشان، حتی آنجا که او خطاب به خودِ شعر میسراید، نیز میبینیم که در کوچههای دی و آبان و و زحمتکشان، و با کولبران، نفتبران و کودکانِ کار سر میکند. انگار که شعر نیز باید از سکوت بیرون آید و به خیابان برود:
«همگام ما برقص دلبر جان
در شط خون
با چشمی گریان
چشمی خندان
بیتاب، مثل ما
بیخواب، مثل ما
شتاب کن ای یار»
زمانی که حسن حسام میسراید:
«و شاعران، ترانه میسازند
و پایکوبان
آواز فتح میخوانند»
میبینیم که، در واقع، صحبت از الهام و شعر نیست بلکه از ساختن و ترانه. در نگاه او «شاعران ترانه را میسازند». پس ارادهی شاعر نقش اول را بازی میکند، اراده و خواستن و نوشتن.
از آنجا که سرود برای عامه مردم نوشته میشود، یک وجه تمایز آن با شعر، اغلب، در زبان سادهی آن است، تا خواننده به راحتی دریابد شاعر در کجا ایستاده است، او خواهان آزادی، شرافت انسانی، رفع نابرابری و برچیدن دیکتاتوری است و فرم شعر را همچون آرایهای به تن موضوعات سیاسی اجتماعی میکند.
وقتی که صحبت، همانطور که از تیتر کتاب میبینیم، از خیابان است، طبیعی است که سروده نیز مقطعی باشد. مقطعی است، چرا که از نبض خیابان و تب و تاب آن جدا نیست، از مردم و آرزوها و نبردهاشان جدا نیست. و به گونهای که تاریخ ایران پنداری در یک مقطع مانده و از آن نکنده است، و از آنجا که سرکوب، بی عدالتی، زندان و اعدام، تکرار و باز تکرار شده است، این مضامین در سرودههای حسن حسام نیز، هر بار به شکلی، تکرار میشوند.
خود حسام در ابتدای کتاب نوشته است: «این سرودهها در خیال “مجرد” جان نگرفتهاند؛ ِ بازتاب “موقعیت”ها هستند در ذهن و زبان شاعر.
سرود در اینجا در حقیقت گونهای گفتن است در کنار رنج و کار و مبارزه؛ آفرینشِ معنا نیست، بلکه حنجرهی تیپاخوردگان است.
شعر سیاسی، همانطور که میدانیم، شعری است که محرکهایش را از وضعیت سیاسی زمانه میگیرد، میکوشد به مواضع سیاسی و اجتماعی گویندهاش بیانی شاعرانه بدهد و با هدف تشدید حساسیت خواننده (یا شنونده) میخواهد تشویق کند و برانگیزاند.
از وقایع هشتاد و هشت، تا ندا آقا سلطان تا جنبش فعلی. سراینده در این مسیرِ سرشار از بیم و امید و هراس و خشم یک لرزهنگار است، پس گاهی ناامیدی نیز رو میکند ولی او از پا نمینشیند:
«یعنی که این بهار
به آخر رسیده است؟
پس این شکوفه چیست
میشُکَفد در من
در صبح بیقراری!»
میبینیم که آنچه در شعر، سکوت است، در اینجا تبدیل به فریاد میشود. فریادی برای دستیابی به حق و حقوق اجتماعی و سیاسی. ما در این سرودههای خیابان نه تنها به موازات شعر و آنچه فضای شاعرانه میسازد حرکت نمیکنیم، بلکه راهی برعکس میسپاریم. به عبارت دیگر، اگر در شعر از صدا به جانب سکوت میرویم، به سمت موسیقی و رمز و راز، در اینجا کوشش این است که از سکوت به سمت صدا رهسپار شویم؛ حنجرهای شویم برای سکوت، تا سکوت ساکت نماند. نمونه سرودههایی که در این مجموعه در باره کودکان کار، از جمله محسن محمدپور، نوشته شدهاند، و یا درباره کشتهشدگان جنبش همچون ندا آقا سلطان، مهسا و نیکا، و نیز سرودههای دیگر در رابطه با زندانیان، همگی در همین طیف قرار میگیرند.
میشود گفت که شعر سیاسی و سرودهای خیابان، چیزی نیست جز اشاراتی در لباس شعر به مسائل، مشکلات و موضوعات غیر شاعرانه. فراخوانی است به عمل، شعری است که از شعار و تکرار شعارها واهمه ندارد و حتی در مواردی این یکی را بر آن یکی ترجیح میدهد، چرا که نه میخواهد و نه میتواند زمانه را، طور دیگری ببیند؛ زمانه، برای او سالهای سال بر همین پاشنه چرخیده است، در همین وضع بوده است، در همین موقعیت.
حسن حسام در بانگ:
- بانگ نما: گفتوگو در میانه رویا، شعری از حسن حسام با اجرای کانی کرمپور
- «ای انقلاب» و «گفتوگو در میانهی روَیا»: دو شعر از حسن حسام
- بانگنما – حسن حسام: سلمان رشدی نمادِ تضادِ دین با دگراندیشی است
- سعید سلطانپور از سه زاویه
- حسن حسام: با سعید در راه
- حسن حسام:«واویلا» – با سوگواران آبادان
- کابوس قتل عام زندانیان سیاسی- حسن حسام: «باران میبارد!»
احمد خلفانی در بانگ
- احمد خلفانی: چماق، چاقو، سانسور و فتوا
- احمد خلفانی: آقای میم نون و جستجوی بیپایان
- احمد خلفانی: از داشتن تا بودن، از فریب تا خودفریبی
- احمد خلفانی: «داستان در بوته» نوشته رضا خندان مهابادی
- نمود تجربه شخصی در داستاننویسی – احمد خلفانی: با داستاننویسی میتوان تجربههای ناتمام را به سرانجام رساند
- احمد خلفانی: دفترهای دوکا، توقف و حرکت از دو سو
- ا. خلفانی – توماس مان: خلقِ پیروزی از شکست