از تجربه تا تخیل – فائزه جنیدی: «خستویِ دیوانه- این داستان: نهنگ»

«خستوی دیوانه» مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه نوشته فائزه جنیدی با سویه‌های نمادین قوی که به طور دنباله‌دار در ستون «از تجربه تا تخیل» در بانگ‌نوا منتشر می‌شود. روایت حاضر، «نهنگ» یک روایت نمادین دیگر از این مجموعه، بیانگر مبارزه فردیت با نظام‌های سرکوبگر است. راوی که طبیعت، آزادی و زیبایی را نمایندگی می‌کند‌، توسط جامعه‌ای که او را «دیوانه» می‌خواند، تحقیر و نابود می‌شود. جنیدی در این داستان با زبانی شاعرانه و تصاویر قدرتمند، ما را به تأمل درباره مفاهیمی مهمی مانند دیوانگی، عقلانیت، آزادی و اسارت دعوت می‌کند. این داستان را می‌توان به عنوان استعاره‌ای از شرایط هنرمندان، روشنفکران یا هر فرد متفاوتی که درگیر نظام‌های بسته درک کرد.
داستان را با صدا و اجرای نویسنده می‌شنوید:

من یِ نهنگم…
روزی که خودم رو رسوندم به ساحل که خورشید رو ببینم، یادم میاد:
با سطل رو سرم آب می‌پاشیدن.
اون دیوونه‌ها رو می‌گم. خیلی دیوونه‌ان به خدا ! هزار تا سطل آب یِ چشمم رو هم نمی‌گرفت. بعد به من می‌گن خستوی دیوانه !
من به خورشید لبخند زدم و دیگه چیزی یادم نمیاد.
کاش تو می‌تونستی باهام حرف بزنی!
یِ آینه شکسته داشتم که باهام حرف می‌زد. هر چند همش متلک‌بارَم می‌کرد ولی تو …
صدایی ازت در نمیاد بی‌زبون!
من ولی تو رو هم یادم میاد. یِ درخت بزرگ وسط یِ جنگل بودی، از اون جنگل خوبا. از اون قشنگاش.
جدی تو‌ پرنده‌هات رو یادت نمیاد؟
حق داری! این‌جا اصلا آدم فراموشی می‌گیره.
دیروز یکی رو آوردن که می‌گفت:
-من خدام!
چشاش رو ندیدی . واااای خیلی قشنگ بودن .
دستاش رو بسته بودن و هلش می‌دادن.  یِ لحظه تو چشایِ من نگاه کرد و گفت: -خوشگله! دوسِت دارم!
می‌دونستم . همیشه می‌دونستم .
فکرش رو بکن اینا دست خدا رو هم بسته‌ان!
من که یک خستوی بینوام!

داشتم چی می‌گفتم، آره بعدِ نهنگی…
بعد من هی کوچیک‌تر شدم. کوچیک و کوچیک‌تر . اصلا زورم به هیچ‌کس نمی‌رسید انگار.
لی‌لی‌پوتا رو دیدی؟
همون‌جوری . اصلا از وقتی یادمه بهم زور گفتن. هر بار که زیر کتک، یا داد و بیداد، و حرف زور موندم، یِ کم دیگه آب رفتم و کوچیک‌تر شدم.
فکر کن! نهنگ به اون بزرگی…‌ الان وقتی می‌رم تو تختم حس می‌کنم قد یِ نخودم وسط اون همه ملافه. می‌ترسم گم بشم، یا خفه بشم، یا با ملافه‌ها بندازنم تو لباس‌شویی.
تو حتی تا حالا لباس‌شویی هم ندیدی ! چه می‌فهمی چی می‌گم!
ولی بَدم نیست باید بامزه باشه وسط اون همه آب و کف هی بگردی و بگردی مثل چرخ فلک .
ویژ ویژ ویژژژژژ خستوی گردنده‌ی گردان گردن‌نازک
که هیچ‌کس گردنش نگرفت .

می‌فهمم تو جنگل هم بسته‌ی خاک بودی؛ ولی خنگ که نیستی، اون‌همه پرنده از همه‌جا کلی قصه برات تعریف کردن لابد‌!
هرچند  وقتی بریدنت حتما فراموشی گرفتی! حق داری! 
می‌دونی‌!

–  اتاق شماره‌ی ۱۳ خستو‌ !

باز که نشستی زیر پای این صندلی‌! بیا عزیزم قرصات رو بخور‌!

-تو هنوزم می‌تونی منو ببینی؟  دلم خوش بود این ریزه‌شدنم به یِ دردی بخوره‌!  می‌شه منو ببرین ساحل‌؟ می‌خوام برگردم تو آب.

حالا که این‌قدر کوچیک شدم، اگه دوباره نهنگ نشم، یِ ماهی ریزه که می‌تونم باشم !
ها!… چی می‌گی؟ تو هم  ساحل رو ببین حال و هوات عوض شه! اصلا تو عمرت دریا رو دید‌ی یا همیشه این‌جا بودی و قرص به‌خوردِ ما می‌دادی؟
راستی از خدا چه خبر؟ حالش خوبه؟
-امشب خیلی حرف می‌زنی خستو بیا قرصات رو بخور!

چشام رو خواب گرفته!
دارم ریز‌تر می‌شم. 
باید یادم بیاد چرا از آب اومدم بیرون.
نکنه اون‌جا هم یک نهنگ گنده‌تر با مشت کوبید فرق سرم!
نکنه خورشید گولم زد‌؟
من هیچی یادم نمیاد.
چرا یِ چیزی رو خوب یادمه:
آزادی!
آزادی!
خیلی قشنگ بود می‌دونی؟!
آبیِ عمیق آب‌!…   یِ کمی خوشبختی … آزادی !…
فکر می‌کنی بتونم فردا خدا رو ببینم‌؟! ….

از همین مجموعه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی