از تجربه تا تخیل- چهار شعر از سجاد حقیقی

این اشعار با بیانی تصویری و گزنده، تجربه جنگ را از سطح واقعیت رسانه‌ای («جنازه‌ها از این کانال به آن کانال») تا عمق رنج انسانی («دست‌هایی که شام خمپاره‌ها شده بودند») دنبال می‌کنند. شعر اول خشونت عادی‌شده را به چالش می‌کشد، در حالی که شعر دوم از قطع ارتباط عاطفی در فضای جنگ حکایت دارد. شعر سوم با تمرکز بر باقی‌مانده‌های جنگ، امیدِ مقاومت را در قلب ویرانی روایت می‌کند. شعر چهارم با تصاویر سیاه («چاه»، «مردمک چشم») اما با تأکید بر «مشعل امید»، مسیر تحول از تجربه به تخیل را کامل می‌کند. زبانِ اشعار، گاه عریان و گزاره‌وار (شعر یک) و گاه استعاری (شعر چهار) است، اما در تمام آنها ردپای جنگ به‌عنوان یک «اتفاقِ زیسته» و نه صرفاً یک رویداد سیاسی مشهود است. نگاه حقیقی شاعر به جنگ بر زیست‌انسان در مرزِ وحشت و امید متمرکز است.
زبان این اشعار در مرز بین گزاره‌های نثرگونه و تصاویر شاعرانه در نوسان است؛ گاه با ضرباهنگِ تک‌وزنِ ساده («تلویزیون را روشن می‌کنم/ خون می‌آید و می‌نشیند کنارم») به سمت بیانی روایی پیش می‌رود و گاه با تصاویرِ تکان‌دهنده‌ای مانند «شام خمپاره‌ها شدن دست‌ها»، موسیقی درونیِ تلخی می‌آفریند که یادآور سبکِ «شعر اعتراض» دهه‌های گذشته است. اگرچه برخی تصاویر (مثل «پست کردن عشق» یا «شمعی در دست گرفتن خاموشی») نوآورانه و چندلایه هستند، اما تکرارِ تم‌های مشابه در چند شعر (سیاهی، چکمه، خمپاره) تا حدی از غنای تصویری می‌کاهد. وزنِ آزادِ اشعار با وجود روانی گاه به سکته‌های آوایی می‌انجامد (مثل قطع شدن ناگهانی «نه» در شعر یک)، اما همین بی‌قاعدگی‌ها ممکن است بازتابی از آشفتگیِ فضای جنگ باشد. نقطه‌قوتِ اصلی، کاربردِ هوشمندانه‌ی تقابل‌ها است: «لبخندِ دفن‌شده» در برابر «پیاده‌روی با رویاها»، یا «چاهِ زندگی» در برابر «مشعل امید» که به اشعار عمقِ پارادوکسیکال می‌بخشد. می شنوید با صدا و اجرای شاعر:

یک

تلویزیون را روشن می‌کنم
خون می‌آید و می‌نشیند کنارم
موبایل را بیدار می‌کنم
شبکه‌های فضای مجازی را
جنازه‌ها از این کانال به آن کانال جابه‌جا می‌شوند
کتاب تاریخ را باز می‌کنم
بوی جنگ‌ می‌آید
نه
خیال نکنید انسانی رنجور شده‌ام
با زخم‌ها مهربانم
و هر شب
با لالاییِ تفنگ‌ها
شیرین می‌خوابم.

دو

خاک را کنار می‌زنیم و
آرام
لبخند‌ها را دفن می‌کنیم
لب‌ها را قیچی و
بوسه را متوقف می‌کنیم
عشق را در پاکت می‌گذاریم و
به سرزمین‌های مدرن پست می‌کنیم
نگران نباش بخت بی‌چاره‌ی من
بگذار بوی سیاهی در خانه بپیچد
و خبر طلوع آفتاب تکذیب شود
آن‌وقت
ما بیشتر از قبل
با رویاهامان قدم می‌زنیم.

سه

چکمه‌ای که
تسلیم مین شده بود
کلاشی که
به سکوت می‌اندیشید
کلاهی که
به زمین خفته بود
و دست‌هایی که
شام خمپاره‌ها شده بودند
با این‌همه
قلبی هنوز نفس می‌کشید
بلند می‌شد
آستین‌ها را بالا می‌زد
بند چکمه‌ را سفت می‌کرد
و با شمعی در دست
خاموشی را هدف می‌گرفت.

چهار

زندگانی من
به رنگ چاه است
به رنگ مردمک چشم
اما من هنوز
مشعل امید به دست دارم
و می‌دانم که روزی شمع
قطره‌ای نور می‌ریزد در دهان اتاق.

از همین مجموعه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی