احمد خلفانی: داستان یا خاطره، یا هر دو؟

گفته‌اند خاطرات بهشتی است که کسی نمی‌تواند از آنجا تبعیدمان کند. ما به هر جا می‌رویم، خاطرات‌مان را با خودمان می‌بریم. ولی واقعیت این است که در نهایت، مهم‌تر از خود خاطرات، این است که ما با آن‌ها چه می‌کنیم.

خاطرات هم بار مثبت دارند و هم منفی. و البته حتی خاطرات مثبت هم می‌توانند تأثیرات روحی منفی و ناخوشایندی به جا بگذارند، به این دلیل ساده که تمام شده‌اند و هر گاه به آن‌ها رو می‌کنیم، جای کسی یا کسانی را خالی می‌بینیم.

خاطره، یادآور زمان‌ها و مکان‌هایی است که ما از آن‌ها به بیرون پرتاب شده‌ایم، زمان‌ها و مکان‌هایی با تجارب خوب و بد، و برگشت بدان‌ها نه تنها دشوار که ناممکن است؛ دور شدن از هر دو طرف صورت گرفته است و به همان نسبت سریع‌تر. مثل شناگری که بعد از سال‌ها بخواهد به رودخانه‌ای برگردد که زمانی در آن شنا کرده است، و نه او دیگر همان اوست و نه رودخانه همان رودخانه.

یکی از دلایل این‌که یک خاطره گاهی بی‌معنا جلوه می‌کند را باید در همان سپری شدنش دید، در دور شدنش از اکنونِ ما و بی‌ارتباط شدنش با زندگی‌مان.

یکی از راه‌های معنا دادن به خاطرات و گرفتن زهر تلخ آن‌ها این است که در آن‌ها، در مکان و زمان وقوع آن‌ها، تغییراتی بدهیم و آن‌ها را به شکل دیگری درآوریم، و تنها در این صورت است که می‌توانیم به آن‌ها معنا بدهیم. و این، از طرف دیگر، نمایان‌گر این است که ما خود را بار دیگر و از نو، در گذشته‌ای که سپری شده است، به شکلی دیگر، این بار به شکلی پرمعنا، بازمی‌یابیم و آن را از نو، به شکل هنری، در ذهن‌مان، در زندگی‌مان، احیاء می‌کنیم. مثل شناگر و رودخانه‌ای که احیانا از دو سمت، و به قصد یکی شدن، به سوی هم بازمی‌گردند. این نیز یکی از جلوه‌های مقابله با زوال و با سپری شدن زمان است. نوعی بازیابی زمان در هنر و ادبیات.

خاطره در فرم هنری، بر خلاف شکل اولیه خود، برعکس خاطراتی که پراکنده هستند و معمولا بی‌مفهوم آمده و بی‌مفهوم رفته‌اند، دارای معنا می‌شود. چنین به‌نظر می‌رسد که در یک رمان و داستانِ خوب نوشته شده، هر چیزی سر جای خودش قرار دارد، معناهایش نیز از همین‌جا سرچشمه می‌گیرند. و این که ما به عنوان خواننده در داستان و رمان، به هر ترتیبی، به دنبال تفسیر و معنا هستیم، ناشی از همین است.

تبدیل خاطره به داستان و رمان تفاوت کیفی دارد با خاطره‌نویسی. خاطره‌نویسی، بر خلافِ اثر ادبی، وابسته به سوژه‌ای است که بازگویی می‌شود و در قرار و مدارهای موضوع و سوژه می‌ماند، به وقایع، به زمان و مکان و به فضا پایبند است. امانت‌دار است و باید امانت‌دار باشد. ولی گرایشِ ادبیات به این است که سوژه چگونه باید باشد و نه این که چه بوده است. ادبیات نه تنها وابسته به سوژه نیست، بلکه همواره در فکر آشنایی‌زدایی و دگرگون کردن آن است، و گاهی دگرگونی کامل آن، تا جایی که، در نظر، به چیز دیگری مبدل شود. و این تفاوتی مهم است. خاطره آن چیزی است که بوده، داستان آن چیزی است که باید باشد و چگونه بودنش حرف اول را می‌زند.

شاید متناقض به نظر برسد، ولی با تغییرِ خاطره، آن را در حقیقت از حالت اتفاقی بودنش، از بی‌معنایی‌اش، از هیچ‌بودن و هیچ‌شدنش، می‌رهانیم. معنادارش می‌کنیم و نمی‌گذاریم که بی‌معنا آمده و بی‌معنا برود. آن را از آن خودمان می‌کنیم. رمان، خاطره را از “چه بودن” در می‌آورد و چگونه بودنش را در نوشتن، مشخص می‌کند. ادبیات داستانی تعیین می‌کند که خاطرات ما به چه سان و به چه شکل باید باشند و آن‌ها را از حالت ایستاییِ چه بودن در می‌آورد. به این معنا، ما گذشته‌مان را، که در هیچ جایی وجود ندارد جز در ذهن خودمان، با کمک ادبیات تصحیح و به شکلی هنری و از نو می‌سازیم.

و البته، با وجود این، باید گفت که یک زندگی‌نامه‌نویس و یا خاطره‌نویس نیز، می‌تواند قواعد زبان را بشکند، چیزی را به شکل دیگری بگوید، چیزهایی را ناگفته بگذارد و برعکس، بر چیزهایی تأکید کند که در واقع نبود‌ه‌اند یا به آن گونه نبود‌ه‌اند. ولی زندگی‌نامه، با این کار، عملا به شکلی، به ادبیات نزدیک می‌شود و به رمان و داستان می‌گراید و از هدف اولیه خود که بیوگرافی است، دور می‌شود. و البته باید تأکید کرد که همه ماها در حالت عادی نیز خاطرات‌مان را خواه ناخواه در گفتن و نوشتن تغییر می‌دهیم و می‌کوشیم آن‌ها را برای خودمان و دیگران، تا حدّ ممکن، معنادار کنیم. و این، به نوبه خود، نمایانگر این است که تلاش ما خواسته یا ناخواسته این است که خاطره را کمابیش به یک اثر هنریِ تأثیرگذار مبدل کنیم.

وقتی به گذشته رجوع می‌کنیم معمولا احساس‌مان این است که در زمان‌ها تکه تکه شد‌ه‌ایم، بخش‌های فراوانی از خودمان را در جاهایی گم کرد‌ه‌ایم و در هر برخوردی، هر تجربه‌ای، علاوه بر این که چیزهایی به ما اضافه شده است، چیزهایی را نیز از خود جاگذاشته‌ و از دست داده‌ایم. وقتی گذشته را از گرد و خاک و ناخالصی می‌تکانیم و آن را به آن شکل که باید مجموع می‌کنیم، نوعی خودیابی هم، القا می‌شود. بازیابی ردّپای خود و دیگرانی که اهمیت داشته‌اند در زندگی فعلی و گذشته‌مان. بازیابی گم‌شده‌ها و از دست رفته‌ها. ادبیات داستانی شاید همان غربال گذشته باشد. و به همین رو بازیابی معنا.

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی

مجموعه قلم علائین ری گام معلق لک‌لک ساخته تئو آنگلوپولوس سیب‌زمینی‌خوران ون‌گوگ ساموئل بکت، یک مورد ویژه شعری از محسن عظیمی بهروز شیدا: «شبنم و شیر در پستان‌های نیلوفر»