در زنان بدون مردان سخن بر سرِ سرگذشت پنج زن است. نقطهاشتراکِ آنها دغدغهی بکارت است؛ رنجِ پنهان و عریان از دغدغهای زنستیزانه و دردآور. یکی درخت میشود، دو تن ظاهرِ انسانیی خود را حفظ میکنند، دیگری معلم میشود، آخری به آسمان میرود.
مهدخت دختری است که حوصلهی «هیچ ستیزی» را ندارد. او دلاش میخواهد همه باهم «دوست باشند.» مهدخت باکرهای است که بکارتاش را چون درخت میانگارد و آن را جاودانه میخواهد.
فائزه دختر بیستوهشتسالهای است که امیرخان، برادرِ مونس، را دوست دارد. او بهشدت مواظب بکارتِ خویش است تا آن را به سلامت تقدیمِ شوهر کند.
فرخلقا زنی پنجاهویکساله است که سالها عاشقِ فخرالدین بوده است، اما سیودو سالِ تمام با گلچهره زندهگی کرده است. او سرانجام بهتصادف باعثِ مرگِ گلچهره میشود و پس از مرگِ او باغی در کرج میخرد. این همان باغی است که درختِ مهدخت در آن زندهگی میکند. فرخلقا آرزو دارد شاعر شود، اما پس از شکست در این هدف، سرانجام باغ را وامیگذارد و با یکی از دوستانِ فخرالدین ازدواج میکند.
مونس پیردختری است سیوهشتساله که عمری بهاشتباه فکر میکرده است بکارت پرده است نه سوراخ. او پس از آنکه از فائزه میشنود که بکارت سوراخ است، در حالیکه بر بامِ خانهی پدریاش ایستاده است دریغ روزهایی را میخورد که به خاطرِ این اشتباه از درخت بالا نرفته است.
زرینکلاه تنفروشی است شوخ و شنگ که ناگهان همهی مردانی را که با او همبستر میشوند بیسر میبیند، پس به حمام میرود، خود را میشوید و راهیی کرج میشود. در راه با باغبانِ مهربان ازدواج میکند و از پیوندِ آندو نیلوفر زاییده میشود. زرینکلاه از شیرِ سینهی خود به درختِ مهدخت میدهد و او را شکوفهباران میکند، سپس به اتفاقِ باغبانِ مهربان بر نیلوفرش مینشیند و به آسمان میرود.
زنان بدون مردان، همچون هر افسانهی دیگری، انسان نوعی را موضوع خویش قرار میدهد. حوادث در این افسانه نه بازتابِ آمیختهگیی انسان با شرایطِ عصرش که بازتابِ گذری ویژه در آمیختهای از عرفانِ چینی و ایرانی – اسلامی است.
زنانِ افسانهی زنان بدون مردان شبنم و شیر را در پستان و نیلوفر عروج را در زهدان دارند. تنها باید خود بخواهند.
تصاویر: تیزر فیلم شیرین نشاط درباره این داستان