معلق بودیم

سارا بریار

معلق بودیم به هیچ چیز اعتماد نداشتیم چشم‌هایمان وقتی می‌دید که پلک‌هایمان بسته بود به آسمان دلبسته بودیم در خاکی که «ما» هرگز اجازه‌ی «من» شدن نداشت یک دیار، منِ متلاشی یک سرزمین، تنهایی حزن هذیان‌های بعد از تخدیر بحران خیابان‌های ترس‌خورده رسوب عصیان در رگ و همه‌ی اینها و بعد تحمیل نفس در کالبدی که دیگر نبود

نشریه ادبی بانگ