نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – راضیه مهدی‌زاده: رودخانه‌ای که بار جهان را به دوش می‌کشد مرا به اصفهان می‌رساند

آیا تجربه‌ای در زندگی شما وجود داشته که بر اساس آن داستانی نوشته باشید؟ آن تجربه چه بوده و در داستان شما به چه شکل تغییر ماهیت داده؟
ما این نظرخواهی را با نویسندگان در میان می‌گذاریم با این هدف که به درکی از سهم تجربه در آفرینش ادبی برسیم.

راضیه مهدی‌زاده پاسخ می دهد:

سه ماهه‌ام. نود روز است که “او” در من زندگی می‌کند. در هزارتوی رگ‌ها و ریشه‌هایم جایش را پیدا کرده و زنجیریِ سلول‌های تن من شده است. اولش، همه‌ی تن با تک تک اعضای خُرد و درشتش، رگ به رگ، عضله به عضله، دست در دست، کنار یکدیگر ایستادند. همه با هم در برابر این پدیده‌ی تازه که هر روز داشت جای آن‌ها را تنگ و تنگ تر می‌کرد مقاومت کردند تا شر این دشمن تازه را کم کنند. هرچه در توان داشتند را گذاشتند تا از من در برابر “او” مراقبت کنند. اما همه‌شان وقتی به من نگاه می‌کردند نمی‌فهمیدند که باید چه کنند. من نمی‌خواستم این پدیده‌ی مهاجم از بین برود و آن‌ها گیج شده بودند. نمی‌دانستند این کیست؟ نمی‌دانستند این نقطه‌ای که در یک گوشه از بدنم کز کرده و دارد در سکوت، خودش را می‌سازد و هر روز بزرگتر می‌شود چیست؟ نمی‌دانستند این ذره‌ای که هر روز اندکی استخوان، چکه‌ای خون و مقداری پوست از آن‌ها قرض می‌گیرد قرار است چه کند و آنجا چه کار دارد؟

اندام و جوارح گیج شدند و دست به اعتصاب زدند. همه‌شان نشستند و کارهایی که قبلا مرتب و روزانه انجام می‌داند را زمین گذاشتند و شروع کردند به کودتا علیه خودشان. حس بویایی بیش از اندازه قوی شد و اینطور من و موجود تازه را تنبیه کرد. زبان و چشایی اشتهایش را از دست داد و معده را دچار ضعف کرد. دستگاه گوارش هرچه می‌خورد را پس می‌داد تا شاید “او” را هم میان غذاها و و نوشیدنی‌ها به دنیای بیرون پرتاب کند. رگ‌های اعصاب بهانه گیر شده بودند و به نور و صدا و به نگاه کردن و به شنیدن حساس شدند. تمام حس‌ها دست به دست هم برای نابودی “او” و آزادسازی خودشان از حضور “او” با هم متحد شدند. اما “او” ماند و آن‌ها کم کم به حضور موقتی “او” عادت کردند.

حالا سه ماهه‌ام. شب‌ها ترس خورده از خواب بیدار می‌شوم. نفس‌هایم به شماره می‌افتد و در هر شماره می‌گویم: مامان مامان مامان… هر شب از خواب می‌پرم و داد می‌زنم مامان. هر شب، پریدن از خواب و به خود لرزیدن و دهانی که خشک است و فقط مامان می‌گوید. دهانم کویر است و تنها نسیمی که گاه و بی گاه، لا به لای خارهای داغ و خشکِ دهانم می‌پیچد همین یک کلمه است. تا به حال هیچ چیز دیگری به جز این کلمه نگفته‌ام. نمی‌دانم مامانِ خودم را صدا می‌کنم یا اینبار خودم مامان هستم و “او” را صدا می‌زنم.

یافتن این کلمه، چنگ زدن به “مامان” در دهانی که خشک و پلاسیده بود برایم همچو رودی بود پر آب و روان. مامان، شوره زار پژمرده‌ی دهانم را خنک می‌کرد و تازه.

چندماه بعد که دیگر خبری از نزاع روزانه‌ی اعضای بدن با “او” نبود و همه‌ی اضلاع تن با او در صلح بودند و من با شکمی برآمده روزی ده کیلومتر راه می‌رفتم و سالاد کاهو و آواکادو می‌خوردم و به پهلوی چپ و راست روی تخت می‌خوابیدم، فراخوان جشنواره‌ی داستان اصفهان را دیدم؛ شهری که آن را به زاینده رودش می‌شناسند و سیالانش در گوشه‌های شهر. زاینده رودی که در این سال‌ها خشک شده بود و تن شهر را نحیف و نزار کرده بود.

تن پوسیده‌ی شهر و رودخانه‌ی بی آب، بیابان دهانم در سه ماه پیش را تداعی می‌کرد. شروع کردم به نوشتن داستانی با نام “هیجدهم مهر ماه”۱. در این داستان، پسری از قاره‌ای دور به دیدن مادرش می‌رود. مادری که در شهر اصفهان زندگی می‌کند و روزهای آخر زندگی‌اش را می‌گذراند. پزشکان نمی‌دانند علت بیماری مادر چیست. بعضی‌ها می‌گویند کهولت سن است. بعضی‌ها می‌گویند وهم و هذیان است از استرسِ دوری فرزند. فقط یک پزشک از بیماری‌ای به اسم استسقا نام می‌برد؛ دردی که در آن فرد هرچه آب می‌نوشد سیراب نمی‌شود و همیشه تشنه است.

پسر بعد از سال‌ها دوری، وقتی به شهرش اصفهان می‌رسد گودال خالی و ترک‌خورده‌ای را می‌بیند که مردم، داخل آن دعای باران می‌خوانند. گودالی که روزگاری زاینده رود بوده است. درست مثل تن مادر که رود است؛ زاینده و جاری. وقتی پسر به مادر می‌رسد، دستش را می‌گیرد و نفس آخر… مادر می‌میرد. مادر تنش را می‌دهد، جانش تمام می‌شود و همان لحظه باران می‌بارد.

پانویس:

۱. هیجدهم مهرماه روز بزرگداشت زاینده رود در اصفهان است.

۲. داستان، رتبه‌ی دوم جشنواره‌ی داستان جمالزده را به دست آورد.

۳. عنوان نوشته دخل و تصرف شعری ست از شمس لنگرودی: رودخانه‌ای که بار جهان را به دوش می‌کشد مرا به ساحل می‌گذارد.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی