ساناز داودزاده‌فر: «گوزن، گنجشک، قطار»؛ صدای شعر در دل جنگ و خاموشی

نگاهی ادبی–سیاسی به شعری از غلامرضا بروسان در بستر بحران ایران و اسرائیل

چکیده

این مقاله شعری از غلامرضا بروسان را تحلیل می‌کند که با زبانی استعاری و لطیف، به مسئله فقدان، تبعید، و مقاومت انسانی در برابر نظام‌های بی‌احساس می‌پردازد. در بستر جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران و اسرائیل، این شعر چون آینه‌ای عمل می‌کند که نه فقط زیبایی‌شناسی زبان، بلکه عمق رنج و قدرت نهفته در سکوت مردم را بازمی‌تاباند. مقاله با تحلیل بندهای مختلف شعر، به تأملی در باب نقش شعر در بازسازی معنا، افشای خلأ و احیای صدای خاموشان می‌پردازد. ابتدا شعر بروسان را بخوانیم:

حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند.
تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
تو را دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید.
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم!
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود.
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد…

مقدمه: شعر در زمانه جنگ

غلامرضا بروسان، شاعر باران و باروت، در سرزمین بادگیر خراسان زاده شد؛ جایی که بوی خون و خاکریز با کودکی‌اش درآمیخت. در اشعارش، زیبایی با رنج، و صداقت با تبعید درهم تنیده‌اند. شعر او اکنون، سال‌ها پس از مرگش، در دل بحران‌های جدید دوباره می‌تپد.

شعر مورد تحلیل، از جمله آثاری است که زبان نرم و عاشقانه‌اش در خدمت بیان بحران سیاسی و اجتماعی امروز قرار می‌گیرد—شعری که در آن، صدای انسان، ولو گنجشکی یا گوزنی، به مقابله با قطار بی‌احساس قدرت برمی‌خیزد.

صدای سوسن؛ استعاره‌ای برای حضور انسانی

«حرف که می‌زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می‌رود…»

شاعر صدای مخاطب را با سوسن نمادی از لطافت، پاکی و الهام‌گرفته از اسطوره‌های آناهیتایی مقایسه می کند.در این بند، صدای انسانی نه صرفاً عنصری عاشقانه، بلکه عامل حضور و بقاست؛ نیرویی که حتی در خاموشی، معنا می‌بخشد. در بستر جنگ، صدا – ولو لرزان – بر جای سکوت تحمیلی می‌نشیند و به شکل هنر، اعتراض را بازمی‌سازد.

خنده، کبوتر، اذان؛ امید در دل تلفات

«و خنده‌ات دسته‌ی کبوتران سفیدی
که به‌یکباره پرواز می‌کنند…»

خنده در شعر بروسان نه امری فردی، بلکه نیرویی جمعی برای رهایی است. پرواز دسته‌جمعی کبوتران، استعاره‌ای از امیدهای خاموش مردم است؛ قدرت نرم و نامرئی که در لحظه‌ای می‌تواند انفجاری باشد.

اذان در سپیده‌دم، دوست‌داشتنی است که نوید بیداری و رهایی از تاریکی می‌دهد. شعر در اینجا به ما نشان می‌دهد که چگونه عشق و معنویت می‌توانند بدل به ابزار مقاومت خاموش شوند.

آخرین بسته سیگار در تبعید؛ شعر به‌مثابه پناه

«تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید»

در این بند، عشق با آخرین نشانه‌ی تسکین در دل تبعید مقایسه می‌شود. این استعاره، وضع مردم در جامعه‌ای سرکوب‌شده را بازتاب می‌دهد؛ جایی که شعر و دوست‌داشتن، همچون بسته‌ای نیم‌سوخته، آخرین پیوند انسان با هویت و معناست. شعر، گرچه درمان نمی‌کند، اما یادآور انسان‌بودن است.

غیاب، تکرار، معنا؛ افشای جهان بی‌احساس

«تو نیستی
و هنوز مورچه‌ها شیار گندم را دوست دارند…»

جهان بدون حضور «تو»، بدون صدا، ادامه می‌یابد—اما بی‌معنا. مورچه‌ها و هواپیماها، نمادهای نظم مکانیکی بی‌روح‌اند. شاعر، با یادآوری غیاب، به خلأ عاطفی و معنایی در جامعه‌ای اشاره دارد که در آن، فقط ساختارها باقی مانده‌اند و نه انسان‌ها. شعر، در اینجا، ابزار افشای این «ادامه‌ی بی‌حضور» است.

گوزن در برابر قطار؛ تراژدی مقاومت

«هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می‌گیرد
از ریل خارج نمی‌شود…»

قطار، نماد قدرت و ساختارهای غیرانسانی‌ست؛ گنجشک، بی‌پناهی مطلق. در این بند، شاعر وضعیت مردم را به تصویر می‌کشد: له‌شدگان بی‌قدرت زیر چرخ سیاست. اما گوزن—با شاخ‌هایش در برابر قطار ایستاده—نماد شرافت و مقاومت انسانی است؛ حتی اگر سرنوشتش شکست باشد. شعر، در این روایت، بدل به حافظه مقاومت می‌شود.

نقش شعر در روزگار جنگ و فراموشی

در میانه جنگ ایران و اسرائیل، آن‌چه گم شد نه فقط جان‌ها، بلکه صداها بود. رسانه‌ها، عدد و شعار پخش کردند؛ اما انسان‌ها بی‌نام دیده نشدند و آسیب دیدند.شعر بروسان، اگرچه سال‌ها پیش سروده شده اما اکنون صدای خاموش‌شدگان این بحران است.

وقتی مردم از صحنه حذف می‌شوند، شعر حضور آن‌ها را بازمی‌سازد—در تبعید، در خنده، در اذان، در شیار گندم.
شعر غلامرضا بروسان، نمونه‌ای از آن‌گونه شعرهایی است که در دل بحران، نه از خشونت، که از صدا، لطافت، و استعاره بهره می‌گیرند تا حقیقت را روشن کنند.

در جهانی که قطارهای سیاست با بی‌اعتنایی می‌تازند، شعر یادآور حضور انسانی است. حتی اگر نتواند قطار را متوقف کند، می‌تواند نگاه ما را متوقف کند – و همین، آغاز تغییر است.

شعر غلامرضا بروسان، به‌ویژه در بخش پایانی، تبدیل به یک بیانیه‌ی پنهان اجتماعی و سیاسی می‌شود؛ نوعی مرثیه برای انسان، برای عشق، برای گفت‌وگو، و برای ارزش زندگی در جهانی که دیگر به این مفاهیم گوش نمی‌دهد.
قطار نماینده‌ی یک نیروی عظیم، خشن و بی‌تفاوت است – قدرت سیاسی، ماشین جنگ، یا حکومت استبدادی. قطار در اینجا نه تنها گنجشک (انسان بی‌پناه، صلح، عشق، شعر) را زیر می‌گیرد، بلکه حتی برای لحظه‌ای متوقف یا منحرف نمی‌شود.
این بی‌تفاوتی، هولناک‌ترین بخش مسئله است: جایی که مرگ، نابودی، و خشونت چنان عادی شده‌اند که حتی به زحمت حس می‌شوند.

در بستر جنگ ایران و اسرائیل، و به‌ویژه در شرایطی که مردم ایران خود درگیر بحران‌های داخلی هستند (سرکوب، سانسور، بحران اقتصادی)، این تصویر به‌شکلی دردناک ملموس است. قدرت از مسیر خود منحرف نمی‌شود، حتی اگر زیر چرخ‌هایش “مردم” له شوند.

گوزن موجودی‌ست نجیب، زیبا و آسیب‌پذیر؛ در تقابل کامل با قطار. این گوزن می‌تواند شاعر، معترض، روشنفکر یا حتی مردم عادی باشد؛ کسی که می‌خواهد جلوی ویرانی و خشونت را بگیرد. اما ابزارش ناکافی‌ست: فقط شاخ دارد، نه سلاح، نه نفوذ، نه قدرت.

این بخش از شعر، تمثیلی از تلاش‌های بی‌ثمر در برابر سیستم‌هایی‌ست که برای شنیدن ساخته نشده‌اند. در فضایی که اعتراض بی‌نتیجه، خاموشی گریزناپذیر و امید تضعیف‌شده است، این گوزن نماد نوعی قهرمان تراژیک است.

در دل شعر، گرچه مستقیماً گفته نمی‌شود، اما لحن و فضای حاکم بر آن اشاره به این دارد که مردم به ناچار به تماشاگر بدل شده‌اند.
در فضایی استبدادی که هر صدا به بهای سنگین تمام می‌شود، مردم حتی اگر دل‌شان بخواهد صدای گوزن یا گنجشک باشند، ترجیح می‌دهند یا ناچارند سکوت کنند. همین است که شاعر می‌گوید:

«حرف بزن…»
اما ما نمی‌توانیم. چون در این قطار، کسی به حرف گوش نمی‌دهد.

در شرایط سرکوب، شعر و زبان استعاره‌دار، به تنها ابزار انتقال حقیقت و مقاومت نرم تبدیل می‌شود. این شعر، بدون آنکه مستقیم شعاری بدهد، وضعیت سیاسی و اجتماعی را نقد می‌کند، و از جایگاه انسانی می‌پرسد:
آیا ما هنوز گنجشکیم؟ یا صرفاً پیچ بخار روی قطار؟

شعر بروسان از طریق زبانی شاعرانه، اما با تصاویری بسیار گویا، وضعیت اجتماعی ـ سیاسی جوامعی مثل ایران امروز را ترسیم می‌کند: مردم در برابر جنگی که به آن‌ها تحمیل شده و حکومتی که گوش شنوا ندارد، بی‌قدرت، تنها و در سکوت ایستاده‌اند.
تبدیل‌شدن انسان‌ها از بازیگر به نظاره‌گر، در جهانی که حتی عشق و خنده هم امنیت ندارند، نه فقط یک فاجعه انسانی، بلکه نشانه‌ای از مرگ تدریجی جامعه است.

درباره جنگ ایران و اسرائیل:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی