
در ساعات نخست صبح ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ اسرائیل حملاتی علیه اهدافی در چندین منطقه از ایران آغاز کرد. این حملات که توسط نیروهای دفاعی اسرائیل و موساد انجام شد، تأسیسات هستهای، پایگاههای نظامی و منازل مقامات ارشد ایرانی را هدف قرار داد که موجب وارد آمدن خسارت به سایتهای کلیدی هستهای و کشته شدن مقامهای ارشد نظامی ایران شد. این حمله، بزرگترین حمله علیه ایران از زمان جنگ ایران و عراق تاکنون محسوب میشود. چند ساعت بعد ایران عملیات وعده صادق ۳ را با حمله به تل آویو و برخی مراکز نظامی اسرائیل آغاز کرد. اسرائیل هم برخلاف ماده ۵۶ پروتکل الحاقی ژنو (+) تأسیسات هستهای ایران را هدف قرار داد که موفقیتآمیز نبود. همزمان با این تحولات حمله اسرائیل به صنعت نفت ایران نیز آغاز شده و در همان حال گفتمان رهایی و جامعه مدنی در محاق رفته است.
حمید فرازنده در این مقاله با نگاهی به تاریخ اجتماعی ایران و منطقه، از فروپاشی امر نمادین (معنا، تعلق جمعی) تحت ستم پنجاهساله حاکمیت ولایی و در سایه تهاجم اسرائیل سخن میگوید.
او معتقد است که سرکوبهای داخلی، سوءمدیریت و دشمنتراشی خارجی، مردم را به انفعال و توهم نجات از طریق ویرانی کشانده، در حالی که رسانههای اجتماعی این گسست عاطفی را تشدید کردهاند.
فرازنده با نقد خیانت جمهوری اسلامی به وعدههای انقلاب و هشدار درباره پیامدهای جنگطلبی، از ادبیات میخواهد تا با بازسازی زبان همدلی، مقاومت و وطن، روایتی جدید فراسوی ایدئولوژی ولایت و مداخلات خارجی خلق کند. او تأکید میکند که ادبیات، نه برای زیباییسازی رنج، بلکه برای بازآفرینی سوژه تاریخی و پیوندهای جمعی، باید با تاریخ و جامعه درآمیزد تا آیندهای فراتر از آشوب کنونی ممکن شود.
در دهه ۶۰، با وجود تمام سرکوبها، مردم هنوز تا حدی بین دفاع از «آبوخاک» و «نظام حاکم» تفکیک قائل بودند. اما در گذر دههها، بهویژه پس از وقایع ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸، و خیزش ژینا، برای بسیاری از مردم، مرزها مخدوش شده است.
در ظاهر شاهد اتفاق مهیبی هستیم: بخش کثیری از مردم در برابر تهاجم خفتبار اسرائیل در حالتی انفعالی و در لایههای ناخودآگاه ذهن خود منتظر حادثهای «مبارک»اند. «در ظاهر اتفاق مهیب» گفتم اما به تاریخ گذشتهی ایران و منطقه که بنگریم، همین واکنش روحی را در تاریخ خود و مردمان منطقه نیز مییابیم: تاریخ اجتماعی ایران از زمان حملهی اسکندر تا یورش تازیان، از شبیخون چنگیز تا استیلای تیمور و بعد سپاه محمود افغان؛ و از سوی دیگر از تصرف نظامی کشورهای همسایه، افغانستان، عراق، سوریه و لیبی توسط نظامیان امریکا شاهد شادیهای زودگذر مردم تحت ستم نظامهای مستقرشان بوده است. مستشرقان از شادی روزهای نخست مردم اصفهان در آغاز حملهی محمود افغان نوشتهاند.
ظلمی در حدود پنجاه سال حاکمیت ولایی بر این مردم رفته است که موجب فروپاشی امر نمادین در آنان شده است. در ذهنیت غالب، تهدید نظامی وحوش اسرائیلی-امریکایی وحشتانگیزتر از زیر یوغ ولایت زندگیکردن نیست. توهم غالب به آنان نوید پایان یک کابوس میدهد. گویی تنها یک شوک بیرونی میتواند نظم مرگبار کنونی را درهم بشکند. فاجعه فقط در عرصهی بیرونی نیست؛ نشانههای خطرناکی از زوال همزیستی مشترک و ارزشهای جمعی به چشم میخورد.
جریانهای رسانهای جدید، در شبکههای اجتماعی فارسیزبان خارجی، در این فروپاشیِ معنوی تأثیر شگرفی داشتهاند و با برجستهسازی نفرت، تحقیر و لیچارپراکنی، بهجای دعوت از مردم برای تحلیل انتقادی و گفتمانساز، گسست عاطفی را تشدید کردهاند. اما این همهی ماجرا نیست.
اگر به تاریخ اجتماعی پنجاه سال پیش توجه نکنیم، یا یکسره در دامان نیهیلیسم درمیغلتیم و غریو هرچه باداباد سرمیدهیم، یا مقهور دستگاه پروپاگاندای رژیم میشویم.
ما با رژیمی روبهروایم که به کلیهی وعدههای انقلاب بهمن خیانت کرد: آزادی، عدالت اجتماعی و برابری، استقلال سیاسی وکرامت انسانی قربانی ایدئولوژی ولایت فقیه شد. و در پی آن مردم از راههای مختلف، چه از دروننظام و امید به انتخابات سراسری، چه با حرکتهای اعتراضی و سرانجام با برگزاری تظاهرات در شکل جنبشهای انقلابی تلاش برای بهبود اوضاع خود کردند، و هربار با واکنش خشونتبارتر و مرگبارتری از سوی نظام روبهرو شدند. در این پنجاه سال فشار فقط در عرصهی سیاسی نبوده، در خلوتترین گوشههای زندگی فردی، حاکمیت سایهانداز بوده، چون هدف حاکمیت نه مدیریت، بلکه تملک بوده است. این همه فشار در طول سه نسل، خستگی سیاسی و فرسایش روانی را دامن زده است. فرسایش روانی، به روند «گریز» یا «شانهخالیکردن» منجر شده است. دیگر کسی تحمل خواندن و تمرکز روی هیچچیز ندارد. مفاهیم از معنا تهی شدهاند. جای مفهوم «خانه»، «زندان» نشسته است؛ و این است که چاره را بهطور ناخودآگاه در ویرانی خانه میبینند.
جایی که فرهنگ گفتوگو سراب شود، خیال انهدام جایگزیناش میشود. ایران امروز کشوری است با پایینترین شاخصهای اعتماد اجتماعی: نه مردم به دولت اعتمادی دارند و نه دولت به مردم؛ نه مردم به رسانههای داخلی اعتماد دارند و نه حتی مردم به مردم. مفهوم وطن در این شرایط دیگر معنای پناه را به ذهن متبادر نمیکند؛ وطن صحنهی رقابت بیرحمانه برای بقاست.
تنها چیزی که در این ایام به مخیلهشان میرسد بهراهانداختن صفهای طویل جلوی پمپهای بنزین است. و فقط به فکر عدهی بسیار قلیلی میرسد که تداوم این روند جنگطلبانه از هر دو سوی درگیر، به نابودی کشور میانجامد. با انهدام زیرساختهای حیاتی کشور، ما فقط به صدسال پیش رجعت نمیکنیم؛ درضمن با ضعیفشدن مرزهای ایران بیم آن میرود که آدمکشانی از جرگهی داعش که امروز برای همگان معلوم شده دستپروردهی دولت ضدانسانی اسرائیل بودهاند، به ایران یورش برند. شاید در بین سرخط های اخبار از دیدهی بسیاری دور مانده باشد که همین الان در غزه، در کنار سربازان اسرائیلی، مزدوران داعش علیه مردم بیدفاع فلسطین در حال انجام «وظیفه»اند.
ما در وهلهی نخست، نه نیازمند سرنگونی نظام ولایی به دست وحوش اسرائیلی-امریکایی هستیم، و نه چنین چیزی حتی اگر ممکن باشد به آزادی ایران میانجامد. تاریخ معاصر منطقه و بهخصوص همسایهمان عراق گواه این امر است. ما به روایت جدیدی احتیاج داریم خارج از چارچوب جمهوری اسلامی اما نه در بستن امید به هیچ عامل بیرونی.
رسالت مورخان و روشنفکران ما یکی این است که به مردم ایران نشان دهند امریکا در طول تاریخاش، هرگز نجاتبخش هیچ ملتی نبوده است: رسالت این است که بهطور مشروح بحث شود که در جریان جنگ کره، ویتنام، و در منطقهی ما: عراق، افغانستان، لیبی، فلسطین و سوریه چه بر سر مردمان این خطهها رفته است. افغانستان و پروژهی شکستخوردهی ملتسازی(۲۰۰۱-۲۰۲۰)؛ عراق پس از سرنگونی صدام(۲۰۰۳) تا تولد داعش؛ تجربهی فلسطین؛ مداخلهی مرگبار ناتو در لیبی و غارت منابع طبیعیاش تا به امروز؛ جنگ نیابتی سوریه و اشغال چندلایهی آنجا. و امروز: ایران.
اشتباه مهلکی است اگر یک لحظه تردید کنیم این جنگ تازه شروعشده جنگی منفرد از سیاست منطقهای امپریالیسم امریکاست: جنگ امروز در ادامهی تمام موارد نامبرده و برای تکمیل پروژهی «خاورمیانهی جدید» است: هدف نهایی تجزیهی منطقهی نفتخیز ایران، کردستان و آذربایجان است.
جان میرشایمر دانشمند علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا میگوید: «اگر با امریکا دشمن هستید، سرانجامِ خطرناکی در انتظارتان است؛ و اگر دوست، بدانید که سرنوشتتان مرگبار خواهد بود.»
….
پرسش مطرحشده در این مجموعه به ابتکار نشریه ادبی بانگ که در این میان چه کاری ساخته است.
در وهلهی نخست باید بگویم وظیفهی آنان این است که به تیمارداری و مداوای امر نمادین بپردازند: بازیابی زبان تعلق، همدلی، و همسرنوشتی. زبانی که مفاهیم مقاومت، عدالت و وطن را از چنگال حکومت پسبگیرد و نشان دهد دفاع از کرامت انسانی و ناموس تاریخی، لزوما بهمعنای دفاع از رژیم نیست.
بازسازی امر نمادین به عهدهی ادبیات و هنر است. اما برای اینکار لازم است به این نکته توجه کنیم که ادبیات تنها در یافتن خطوطی ارتباطی با دیسیپلینهای دیگر قادر به بازسازی امر نمادین است وگرنه محبوس در خود، بدون توجه به امر تاریخی و اجتماعی، ادبیات تنها جای خالی کردن عقدهها و سرریز شدن فشار به مغاک جنون میشود.
امر نمادین در معنای لاکانی قلمرو معنا، قانون، و تعلق جمعی است. با فروپاشی امر نمادین مردم دیگر نمیدانند چه کسی «ما» ست؛ چه چیزی «مقدس» است؛ کدام رنج، رنج ماست. معانی وطن، عدالت، حقیقت و برابری سردرگم میشوند. ادبیات در این بزنگاه نه برای زیباییسازی کلام، بلکه بهمثابهی دستگاهی برای بازآفرینی پیوندهای گسستهی معنا وارد میدان نزاع میشود. ادبیات محبوس در دایرهی واژگانِ تجربهناشده، حسی از لمس «زخم مشترک» نمییابد و به خودشیفتگی فرمی بدل میشود. ما نیازی به زیباشناسی رنج نداریم؛ ادبیاتی ادبیات است که فراتر از این سطح رود. ادبیاتی که آینهی رنج اجتماعی در فردیترین شکل ممکن و تقلای فرد در برگذشتن از آن رنج باشد.
ادبیات وقتی دورانساز میشود که آن را بهمثابهی تفکری منسجم، تاریخی و اخلاقی در نظر بگیریم. چنین ادبیاتی قادر است سوژه را در بستر تاریخیاش بازسازی کند، امکان «ما» را از نو خلق کند و آیندهای را تصور کند که فراتر از آشوب کنونی باشد.
در همین زمینه:
- جنگ ایران و اسرائیل – حسین نوشآذر: در جستوجوی جهانهای جایگزین
- جنگ ایران و اسرائیل- عباس شکری: ادبیات، فلسفه صلح و امکان مقاومت در برابر خشونت
- جنگ ایران و اسرائیل – فرج سرکوهی: «درسهایی از تاریخ»
- جنگ ایران و اسرائیل – رعنا سلیمانی: صدای زنان علیه ویرانی و توهم قدرت
- جنگ ایران و اسرائیل- مینا نصری: «قیقاج جنگ؛ وحشت روزمره و فریادهای گمشده در ترس»