
در ساعات نخست صبح ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ اسرائیل حملاتی علیه اهدافی در چندین منطقه از ایران آغاز کرد. این حملات که توسط نیروهای دفاعی اسرائیل و موساد انجام شد، تأسیسات هستهای، پایگاههای نظامی و منازل مقامات ارشد ایرانی را هدف قرار داد که موجب وارد آمدن خسارت به سایتهای کلیدی هستهای و کشته شدن مقامهای ارشد نظامی ایران شد. این حمله، بزرگترین حمله علیه ایران از زمان جنگ ایران و عراق تاکنون محسوب میشود.
در طی این حملات انفجارهایی در سراسر تهران از جمله در نزدیکی پایگاههای نظامی و محلههایی که فرماندهان ارشد در آن ساکن بودند گزارش شد. شاهدان عینی از شعلههای عظیم و انفجارهای پیاپی خبر دادند. همچنین انفجارهایی در تأسیسات هستهای نطنز در استان اصفهان از مهمترین سایتهای برنامه هستهای ایران قرار دارد گزارش شد. سایتهای هستهای در خنداب و خرمآباد نیز هدف قرار گرفتند.
رعنا سلیمانی، نویسنده در این مقاله با نگاهی انتقادی به جنگافروزیهای جمهوری اسلامی و تنشهای اخیر با اسرائیل، از رنج مردم، بهویژه زنان، در برابر سیاستهای متوهمانه حاکمیت سخن میگوید. او جنگ را چرخهای از ویرانی، فقر و سرکوب میداند که جز قربانی کردن مردم دستاوردی ندارد. سلیمانی با تأکید بر نقش زنان در بازسازی و مقاومت، خواستار تقویت صدای مردم برای صلح، عقلانیت و آزادی بهجای جنگ و ویرانی است.
این پرسشی است که در ذهن بسیاری از مردم شکل گرفته است: وضعیت کنونی و حملات اسرائیل به ایران به کجا خواهد انجامید؟ بدون شک، مردم ایران حق دارند نگران تهدیدها باشند و حق دارند سؤال کنند.
سیستمهای هژمونیک مردسالار، برای تحقق اهداف توسعهطلبانه خود، با راهاندازی جنگهای پیدرپی، به دنبال گسترش نفوذ هستند؛ در تلاشاند هر چیزی را مطابق خواسته خود شکل دهند و تمامی ارزشهای انسانی جوامع را لگدمال کنند.
این جنگها، به جز کشتار جمعی، کشتار کودکان و زنان، آوارگی، فقر، ویرانی، شکست روحی، تخریب جسمی، آسیبهای فرهنگی، تغییرات عمیق در سرنوشت مردم، بیاخلاقی، بیکاری و موارد مشابه، هیچ دستاورد مثبتی برای جوامع به همراه نداشتهاند.
در نیمقرن گذشته، جمهوری اسلامی ایران با سوءمدیریت، سرکوب و ماجراجوییهای منطقهای، کشور را وارد چرخهای دائمی از بحران و تنش کرده است. از جنگ هشتساله با عراق تا تحریمهای فلجکننده، از سرکوب داخلی تا دشمنتراشی خارجی، تمامی اینها نتیجه بیکفایتی حاکمانی است که نه مشروعیت مردمی داشتهاند و نه شایستگی اداره کشور را دارند.
زنان ایرانی، چه در جنگ هشتساله و چه در بحرانهای منطقهای، بار سنگین مراقبت، بازسازی، سوگواری و بقا را بر دوش کشیدهاند؛ بدون آنکه در تصمیمسازیها دیده شوند یا صدایشان شنیده شود.
جمهوری اسلامی سالهاست با شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سیاست خارجی خود را بر پایه دشمنسازی بنا کرده و به جای تأمین منافع ملی، بر طبل تنشافزایی کوبیده است. این سیاست، چیزی جز بازی با دم شیر نبوده است؛ بدون آنکه توان مقابله واقعی با پیامدهای آن را داشته باشد.
در این میان، زنان که کمترین نقش را در تصمیمگیریهای کلان نظامی دارند، بیشترین فشار را تحمل میکنند. اگر حاکمان ایران در اوج بیخردی سیاسی تصمیم بگیرند به مراکز اسرائیلی حمله کنند، تنها بازنده این بازی، مردم ایران خواهند بود.
پیش از آنکه دیر شود، پیش از آنکه جنگطلبان کشور را به ویرانی کامل بکشانند، باید صدای زنان و مردمی که خواهان زندگی، رفاه و آیندهای بهتراند، تقویت شود. مخالفت زنان با جنگ، مخالفتی انسانی و سیاسی است. جنگ دیگر صرفاً میدان نبرد نیست؛ بلکه به زنجیرهای از فقر، خشونت، بیخانمانی و سرکوب تبدیل شده است که ریشه زندگی را خشک میکند.
امروز، مخالفت با جنگ، مخالفت با حکومتهای متوهم و فاسدی است که برای بقای خود حاضرند مردم را قربانی کنند. من، به عنوان یک زن نویسنده ایرانی، در برابر هرگونه جنگافروزی میایستم؛ نه از سر ترس، بلکه از سر حمایت از مردمی که بیش از هر زمان به صلح، عقلانیت و آزادی نیاز دارند — نه صدای آژیرها و ویرانی.
آنچه در طول نیمقرن گذشته در جغرافیای سیاسی ایران رخ داده، چیزی جز بازخواست جامعه — و به ویژه زنان — از حاکمیتی که از بنیاد متزلزل است، نبوده است. اگرچه جمهوری اسلامی تلاش کرد نگاهها را به جنگهای برونمرزی معطوف کند و سهمی از کیک قدرت در خاورمیانه طلب نماید، اما جنگ اصلی را علیه جامعه خود به راه انداخته است.
دولت ایران از خطراتی که متوجه خود بود آگاه بود، اما به جای برداشتن گامهای دموکراتیک، مدام ظاهرسازی کرد و وانمود نمود که به تغییرات دموکراتیک دست یافته است.