روز جهانی زن:جلوه‌هایی از رهایی در شعر زنان در بانگ

تنش‌های خانوادگی و اجتماعی معمولاً در درون نشست می‌کند و به بحران‌های فردی و شخصیتی می‌انجامد با پیامدهای زیانباری که افسردگی درآمیخته با دردهای جسمانی، و حتی در برخی مواقع خودزنی و خودآزاری تا سرحد اقدام به خودکشی از نمونه‌های آن است. این تنش‌ها در فضای فرهنگ مردسالار ایران مضاعف است و در شعر معاصر زنان ایران هم نمود بارزی دارد.

افروز کاظم‌زاده، نویسنده، شاعر و پژوهشگر در زمینه تاریخ حقوق زن معاصر ایران در شعری با عنوان «این تصویر شکل عجیبی از “من” است» تصویر روشنی از نمود تنش‌های اجتماعی که در درون نشست می‌کنند به دست داده است. این شعر با اضطراب آغاز می‌شود و به سادگی در فاصله بین چند سطر به حس گمگشتگی راه می‌برد:

«مرا بریزان
از گوشه‌ی چشم چپ
از اضطرابی که بر پوستم
در ناکجا می‌رود
شب را بتکان
از پلک‌های باز و بسته‌ی پستان‌هایم
که کور نشوم از چشم همسایه
دست‌هایم، لال
خواب‌هایم، شکسته»
(….)
«تمام جهان فریاد می‌زنند خفه شو
سلام، ببخشید خانوم
زولپیدم دارید؟
پنج داره و ده، کدوم؟
قوی‌ترین‌اش، که بخواباند گوش‌هایم را
بخواباند چشم‌هایم را
بمیراند مرا از حافظه
برای چی می‌خوای حالا؟
خانم‌ها و آقایان
توجه فرمایید
من دو سال یک بار می‌میرم
شاید که نه در آن دو متر جا و با سه متر کفن
در همین کوچه‌ی آذری
در همین پلاک ۱۸، طبقه‌ی دوم
انتهای تنهایی، سمت راست
کجایم من؟»

سرمنشأ بسیاری از تأملات درونی را شاید بتوان در درون‌فکنی دانست: فرآیند درونی کردن نظام ارزش‌ها و هنجارهای عرفی و مذهبی و توقعات جامعه از فرد که به آن‌ها اعتقاد ندارد اما آن‌ها را ارزش‌ها و هنجارها و توقعات خودش می‌پندارد. در این صورت تلاش فرد برای خودیابی اغلب در محیط خانوادگی و اجتماعی او سرکوب می‌شود.

رد پای ارزش‌های درون‌فکنی شده در شئون مختلف زندگی افراد نمود پیدا می‌کند، از سطوح اولیه گرفتن تصمیمات روزمره تا سطوح پیچیده ذهنی. احساس گناه، ناکافی بودن، در حاشیه بودن و دیده نشدن و در نهایت افسردگی و اضطرابی که از این فرایند زاده می‌شود و همچنین عدم شکل‌گیری و حضور افکار و عقاید ناب که متعلق به خود هنرمند باشد و نه واکنشی به جامعه و محیط پیرامون او، همه در شعر فارسی هنرمندان زن مشهود است:

چه حکایتیه روزی بیست‌بار در یخچال رو باز کنی و بدون اینکه بفهمی چی می‌خوای.
چشمانم دوخته می‌شود به او
اویی که همین روزهاست فرو بریزد
جمعش کنند از کف آشپزخانه
می‌زنم بیرون از خودم
از تو؟
از او؟
جای دیگری هستم
جایی مثل برهوت
لامکان و لا زمان (همان)

یکی از دستاوردهای شعر فروغ فرخزاد به ویژه «در تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» این است که در شعر شاعر تن و روان با هم می‌آمیزند. حورا یاوری در جستار «شرم‌آشنایی و بی‌گناهی در شعر فروغ فرخزاد» می‌نویسد:

«در این سال‌ها، سال‌های بی‌گناهی و شرم‌آشنایی و پوشیده‌گویی، حس‌ها و واژه‌های رام و دست‌آموز را در لایه‌های درهم پیچیده معنایی می‌پوشاند و هاله مه‌آلودی به گرد آن‌ها می‌کشد. دستیابی به زبان استعاری در بیان عشق و دلدادگی، که از منطق مکانیزم‌های دفاعی روان، به ویژه مکانیزم جا‌به جایی پیروی می کند، توان رسانشی شعری او را از دایره در خود فروبسته تک – معنایی می‌رهاند.»

(سنگ، شماره ۱۲ پاییز ۱۳۸۰)

رد این تجربه را در زنان شاعر بعد از فروغ همچنان می‌توان سراغ گرفت. شیدا محمدی در  «تنت هذیان تختم باشد»  (+) می‌نویسد:

می‌ترسم این پاییز به تاریکی‌ی خاطره‌ام فرار کنی
دختری بیابی سه ساله یواش از نرده های مهتابی آویزان
مادرش بسوزد در آفتاب
و هیچ کس نباشد لباسش را توی لاوک ماه بشوید.
می‌ترسم به فرداها فرار کنی
خواهرم با شب و مهتاب بیامیزد بچه‌اش را در شکم من پیدا کنند
تار تار مویم را کشف کنند در مهمانسرای ماسوله دورم لفاف سیاه بپیچند سنگسارم کنند در “افسانه‌ی بابا لیلا”.
می ترسم به خوابت بیایم مثل عکس های سی سالگی
یادت برود بیوه‌ی باد شده ام
برهنه‌ام کنی و ببینی پستان هایم مثل دو ماه سیراب می تابد میان باغِ داغ تساها را

و  فرزانه قوامی در «راویان رنج» (+) می‌گوید:

و من بی‌تاب بوسه‌ای زیر آب‌های روان
بالای بام آسمان
در ریزش سنگ‌های مهاجم از کوهستان اجدادی‌ام
زیر آوار معاشقه کردم و هرگز نزاییدم
آن‌چه فریادم را بلندتر می‌کرد
هجوم ترس بود به بند بند انگشتانم
لرزیدن در نیمه‌های شبی
که سکوتش بی‌پایان می‌نمود
چرا نمی‌نوازی‌ام با کلام بی‌معنایی؟
چرا نمی‌کُشی‌ام با درد بی‌درمانی؟
چرا نمی‌بری‌ام به ناکجای ویرانی؟

در این اشعار همچنان مانند اشعار فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی «مرد» موضوع عشق است و با این حال هستند شاعرانی که خود را حتی از این موضوع هم رهایی می‌دهند و به جامعه «بی‌پدر» و از آنجا به سقط جنین راه می‌برند. نرگس عظیمی می‌نویسد:

آن جنین بی‌جان است
تکه‌ای خون است
باید زهدان را از قلب مرده پاک کند
بی‌بازگشت
با قلب مرده‌ای در گلویش
در بالای قلعه‌ای
با آبی‌های بی‌شمار دریا
و آخرین تور پرنده‌ها
کشتی که چراغ‌هایش را روشن کرده است.

اگر تا پیش از این سخن گفتن از چنین تجربه‌هایی برای زنان دشوار بود، اکنون زنان بر شبکه‌ درهم‌تنیده «نه»‌ها و «آری‌»‌های فرهنگی و مذهبی و اجتماعی غلبه پیدا کرده‌اند. تنها ردی از احساس گناه و مرگ‌خواهی در برخی از این اشعار مشهود است که آن هم به این دلیل است که زنان معمولا با کوچک‌ترین تخطی از ارزش‌های نهادینه‌شده فرهنگی و مذهبی و اجتماعی خود را در معرض تباهی می‌بینند. 

رهایی از نقش‌های جنسیتی – تدفین نمادین مادر

یکی از مهم‌ترین درون‌فکنی‌ها نقش‌های جنسیتی برای زن و مرد است که در هنر و ادبیات رسمی ایران به ویژه در سینما و سریال‌های تلویزیونی نمود آشکار دارد. معمولاً در پژوهش‌های آماری نقش‌های جنسیتی را با ضریب پیرسون می‌سنجند، غافل از آنکه با ریاضیات نمی‌توان رنجی را که فرد از تحمیل این نقش‌ها تحمل می‌کند به بیان درآورد.  تحمیل نقش‌های جنسیتی معمولا در کودکی و در خانواده و در اغلب مواقع در اعمال تبعیض بین فرزندان پسر و دختر آغاز می‌شود. تنش و بحران بین دختران و مادرانشان و پسران با پدرانشان یکی از جلوه‌های این تحمیل‌هاست.

زهرا پورعزیزی در سطری از شعر «فلز» می‌نویسد:

«بروم از دستِ مادر که فربه‌گیِ نهفته در دستان لاغر من بود وَ از رگ‌های کبودش زردیِ پریده‌رنگِ پوست لم‌ داده بر آفتابِ بعدازظهر وُ کاموای احشاءِ بدن‌ام را امعاءْ تارْ پودْ جِر که می‌خورَد از دهانِ من انگشت‌هایش رج می‌شود برعکس
اسم‌اش فاطمه بود گفت نسرین صدایم کنید مادرم را بدانید یکشنبه‌ها از صدایم آویزان می‌شود دست‌هایش»

و در ادامه به صحنه تأثیرگذار تدفین مادر راه می‌برد:

«از مادرْ یکشنبه‌ها فلز گذاشتند در تابوتی که از فلز وُ خاکی از فلز روی آن ریختند وُ حاضران دست بر بالای خشتک‌هاشان در قابی از فلز گرفتند وُ یک‌صدا گفتند: «از فلز بود مرحومه‌ی معدومه وَ به فلز بازگشت.» وَ اشک از فلز ریختند وُ من که چشم‌هایم در فلز سنگین شده بود پیشانی‌ام را گشودم وُ خشک کردم از یکشنبه‌ها» (فلز+)

مثل این است که شاعر فقط با تدفین مادر است که می‌تواند خود را از او برهاند.

 نوشته: حسین نوش‌آذر

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی

مجموعه قلم علائین ری مجید نفیسی: کفش های پاشنه‌بلند بهروز شیدا: «شبنم و شیر در پستان‌های نیلوفر» «دختر آتش!»، قتل حکومتی ماهک هاشمی به روایت روژان کلهر «اعتراف اجباری»، قتل حکومتی مهدیس حسینی به روایت روژان کلهر بهروز شیدا: سارینای ما رفته است چشم دیو زیر پای اسرا – داستان اسرا پناهی به روایت سودابه. ر سارینای ما رفته است گلرح آزاد: فریشته‌یه یک بهروز شیدا: هستی‌ی ما رفته است