وَ دستهایش را روی دهان روی سینه بالای کُسش گذاشته بود دوزانو نشسته نا-راحت مثل مجلس عزایی که در مسجدی محقّر وُ متروک دستهاشان را بالای آلتشان بگذارند وَ سر به پایین بیندازند سرها همه در خونْ –گوسفندْ– در خیرگیِ مشکیها بگویند سلامْ بگویند غم وَ بر سرِ میمِ غم جرقّهی فندکی روشن شود.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.