سارینای ما رفته است

خوانش تکه‌هایی از

فاجعه‌ی قتل سارینا ساعدی در چند خط

بهروز شیدا

با صدا و اجرای بهروز شیدا

نایسر:

ساختمان‌های بدون مجوز، کوچه‌ها و خیابان‌های خاکی، جاری بودن جوی روباز فاضلاب. در نایسر حتا یک درخت وجود ندارد.

سارینا آواز اشتیاقِ عطر سرسبزی است که به تلخ ‌خاکِ نیستی می‌افتد. مرگ او خوابِ درخشان‌ چشم‌داشتی است که به تله‌ی خشک‌سالی‌ی عفونت‌بار می‌افتد.

در خانه‌ی مادر بزرگ:

سارینا به‌جبران نوازش هراسان و چشمان نگران مادربزرگ دلیلِ تاختِ درد پنهان می‌کند. او پرنده‌ای است که بال روی زخم پهن می‌کند تا بام خانه یک شب دیگر خرم بماند.

خواب:

سارینا هنوز خواب است. مادربزرگ او را صدا می‌زند. سارینا جواب نمی‌دهد.

مادر بزرگ که به شوق رایحه‌ی گلشن در ردای بیداری به خانه بازگشته است، جز آوار سکوت مشام‌آزار چیزی نمی‌یابد. پرتگاه پُررعشه دهان باز کرده است. باران چشم مادربزرگ تنها نشان زنده‌گی است؛ بی‌آن‌که بوته‌ی هستی‌ی سارینا آب‌یاری کند.

دروغ:

مأموران جمهوری‌ی اسلامی اعلام می‌کنند که سارینا معتاد بوده و خودکشی کرده است. این تکه را چنین می‌خوانیم: ردپای داغ ظلمت بر تن سارینا نشسته است. اندیشه‌ی او دیگر بر تبیین تبسم گل و گل‌بانگ آزاده‌گی پنجره نمی‌گشاید. زلزله‌ی زخم‌ها و نیستی‌ی او پرچین‌های دریغ و ملال در دل یاران سارینا انباشته است، نعره‌ی عطوفت‌‌‌ستیز قدرت حاکم بر ایران اما نیستی‌ی سارینا را به‌جعل می‌خواند تا خود در اختلال توحش و توهم دمی دیگر بماند. سارینای ما به رگبار ضربات باتوم گلشن‌کشان رفته است. سارینای ما رفته است.

پیامد دروغ:

مأموران جمهوری‌ی اسلامی تا دو بامداد خانواده‌ی سارینا‌ را در بیمارستان معطل می‌کنند، آن‌گاه پیکر سارینا را با آمبولانس به گورستان می‌برند و به خاک می‌سپارند.

تنهاخوابِ جاودان سارینا در غربتِ خاک، تیغ‌باران رنج بر چشمان تنها یاران او می‌نشاند. خشم و آه و هق‌هق بر دندان و گلو و دهان آن‌ها می‌چرخاند. آن‌ها بذر زورق ستیز بر موج مویه می‌افشانند. یاد سارینا را به آغوش ‌نقشِ رویای زایا می‌سپارند.

چنین می‌خوانیم:  

سوگوار پدر خیال‌پرور سارینا در دل تلخ‌ریزان یک‌تا گل‌برگ‌اش، بارش سپیدی را با او هم‌خوان می‌خواهد. خاطره و اندوه درهم می‌آمیزد تا پرتو سارینا بماند. او زمین و آسمان را خالی از فراق سارینا می‌خواهد. خالی از فراق، او سارینا را می‌خواهد.

سارینای ما به رگبار ضربات باتوم گلشن‌کشان رفته است. سارینای ما رفته است. تنهاخوابِ جاودان سارینا در غربتِ خاک، تیغ‌باران رنج بر چشمان تنها یاران او می‌نشاند. خشم و آه و هق‌هق بر دندان و گلو و دهان آن‌ها می‌چرخاند. آن‌ها بذر زورق ستیز بر موج مویه می‌افشانند.

یاد سارینا را به آغوش ‌نقشِ رویای زایا می‌سپارند. سوکوار پدر خیال‌پرور سارینا در دل تلخ‌ریزان یک‌تا گل‌برگ‌اش، بارش سپیدی را با او هم‌خوان می‌خواهد. خاطره و اندوه درهم می‌آمیزد تا پرتو سارینا بماند.

او زمین و آسمان را خالی از فراق سارینا می‌خواهد. خالی از فراق، او سارینا را می‌خواهد. سارینای ما به رگبار ضربات باتوم گلشن‌کشان رفته است. سارینای ما رفته است.

نشریه ادبی بانگ