
حسین نوشآذر – حرف اصلی «سارا کُول: یکجور داستان عاشقانه» نوشته راسل بنکز به ترجمه امیرحسین یزدانبُد (نشریه ادبی بانگ، مهر ۲۲، ۱۴۰۰) رابطه ناپذیری راوی و ترس او از صمیمیت است. اما داستان لایههای بسیار پیچیده دیگری هم دارد. در مجموع شاید بتوان گفت این داستان هم نقد اجتماعی است، هم داستانیست درباره تنهایی انسان مدرن، و هم هشداریست درباره فرصتهای ازدسترفته.
ران، مردی خوشقیافه و تحصیلکرده، در یک بار با سارا کول، زنی زشترو اما جسور و صمیمی، آشنا میشود. با وجود تفاوتهای ظاهری و اجتماعی، رابطهای عاطفی و جنسی بین آنها شکل میگیرد که ابتدا برای ران بیشتر برانگیزانندهی کنجکاوی و ارضاکنندهی شهوت است، اما به تدریج به احساسی پیچیده تبدیل میشود. سارا، که زندگی سختی دارد و از شوهر سابقش جدا شده، به ران وابسته میشود و خواهان رابطهای جدیتر و حضور او در جمعهای خود میشود، اما ران از این موضوع طفره میرود و سرانجام نیز رابطه را به شکلی تلخ و تحقیرآمیز تمام میکند. سالها بعد، ران تازه میفهمد که عاشق سارا بوده، اما زمانی که دیگر او را از دست داده است. داستان با تنهایی ران و حسرت او به پایان میرسد، در حالی که سارا احتمالاً به زندگی گذشتهاش بازگشته یا مرده است.
این داستان با بهکارگیری راوی غیرقابل اعتماد، تقابل گفتمانهای اجتماعی و ساختار دوپاره، بیش از آنکه دربارهی عشق باشد، دربارهی ترس از عشق، طبقه و هویت است. بنکز با ایجاز و طنز تلخ، نشان میدهد که چگونه پیشداوریهای ظاهری میتوانند مانع درک واقعیتهای عمیقتر انسانی شوند. در یک میزگرد در چارچوب دوسیه ادبیات معاصر آمریکا در نشریه ادبی بانگ این داستان را با مریم رئیسدانا و امیر حسینیزدانبند به بحث میگذاریم:
خانم رئیس دانا، در این داستان، ران و سارا کول در یک رابطه نامتقارن قرار دارند—هم از نظر ظاهری، هم طبقاتی و هم اجتماعی. آیا این داستان را میتوان نقدی بر نگاه مردسالارانه به زنان، بهویژه زنانِ خارج از چارچوب زیباییهای مرسوم جامعه دانست؟ یا صرفاً روایتی شخصی از یک رابطه پیچیده است؟
مریم رئیسدانا – هر دو، به این معنا که داستان همزمان که نقدیست بر نگاه مردسالار از سوی جامعه، درواقع نشان میدهد همین نقیصه یعنی داوری از منظر بیرونی (نهادهای اجتماعی) چگونه یک رابطه عاشقانه را به پیچیدگی میکشاند.
راوی دائم از زاویه دید مردانه Male Gaze سارا را قضاوت میکند. نگاه مرد همواره از بالا به پایین و تحقیرآمیز است، چه به لحاظ طبقه اجتماعی سارا و چه از منظر جذابیتهای جنسیای که جامعه به مرد تحمیل کرده، و این دقیقاً همان چیزیست که نظریهپردازان فمینیست آن را «نگاه مردانه» مینامند. دیدی که زن را نه به چشم انسان، بلکه بهعنوان ابزاری صرفاً برای لذت بصری و جنسی مرد تعریف میکند.
ران، یعنی مرد داستان، از اینکه با زنی «زشترو و بدلباس» در انظار عمومی دیده شود، احساس شرم دارد.
از سوی دیگر، راوی خود را چنان در موقعیت برتر (وکیل خوشتیپ) میبیند که کنترل روانی و عاطفی رابطه را به دست میگیرد. این مرد است که هر زمان مایل باشد زن را میپذیرد و هر گاه نخواهد او را پس میزند. این نابرابری قدرت در رابطه عاشقانه نیز یکی از مصداقهای نگاه مردسالار است. در پایان داستان، ران نه فقط سارا را ترک میکند، بلکه با تحقیر کلامی به این رابطه پایان میدهد، باز هم نمادی از خشونت در رابطه مردسالار، و زن، پس از ایفای نقش ابزاری خود، بهراحتی دور انداخته میشود.
نتیجه: داستان نمایش تلخ یک رابطه عاشقانه و به چالش کشیدن ساختارها و ذهنیتهای مردسالارانه ران است، مردی که با تمام امتیازاتش به بلوغ فکری و اخلاقی نرسیده و معشوقه را قربانی طرزنگاهش میکند. همین فرآیند رابطه را پیچیده هم میکند چراکه راوی برای فرار از چالش تربیتی خود مدام زاویه دید خود در روایت تغییر میدهد بلکه مفری پیدا کند که نمیکند چون ابزارهای آموزشی نهادهای اجتماعی بر او تسلط دارند.

انتخاب واژگان، لحن و وفاداری به متن اصلی
آقای یزدانبد، ترجمه این داستان با چالشهای خاصی روبهروست، از جمله توصیف زشتی سارا و جذابیت ران. مترجم چگونه میتواند این تضاد را بدون کلیشهسازی یا تقلیل شخصیتها منتقل کند؟ آیا زبان فارسی ظرفیت لازم برای بیان چنین مفاهیمی را دارد؟
امیر حسین یزدانبد – بگذارید مثالی بزنم. ران در طول داستان در مراحل مختلف و ممتد دارد به عادت شغلی -وکالت- برای سارا، پروندهی «نچسب و نخواستنی بودن» میسازد. در همان پاراگراف اول به دفعات از صفت Homely استفاده میکند و بخش عمدهای از پروندهی رد سارا -از دید اجتماع- و در نتیجه از دید خودش را روی این کلمه سوار میکند. این تعبیر برای توصیف دختر مدتهاست بیمعنی شده. چهل سال پیش هم که داستان منتشر شده بوده واژهای روان حساب نمیشده. ران از همان پاراگراف با انتخاب این کلمه سعی میکند در عین حفظ ادب شغلی-طبقهی اجتماعی، سارا را از حیز انتفاع در نظر مخاطبش ساقط کند. دو سه روز متوقفِ این تعبیر بودم. هرگز در گفتوگوی واقعی انگلیسی نشنیده بودمش و جایی ندیده بودم در توصیف آدم به کارش بگیرند. سرسری، تعیین کننده و نا-رکیک بود. حداقل ده کلمه میتوانستند حدوداً حوالی این تعبیر را در فارسی منتقل کنند. اما همه زیادی سبک یا خیلی تند به نظرم میرسیدند. مجبور شدم با چند نفر از دانشجوهای متولد کانادا و همکاران و دبیرستانیهای کتابخوانِ انگلیسیزبان گپ و گفت کنم بفهمم چی از این کلمه میفهمند تا سرانجام واژهی «بیریخت» را در فارسی برای ساختار لحن و و نسبت به گسترهی کلامِ ران انتخاب کردم. زبان فارسی و ظرفیتهاش یک موضوع است، دسترسی مترجم به بستر فرهنگی-زبانی و زیست جهان هر دو سوی ترجمه و وسواس انتقال صحیح، بحث دیگریست.
تحلیل شخصیت سارا کول
خانم رئیسدانا، سارا کول زنی است که با وجود ظاهر «زشت»، شخصیتی پیچیده و جذاب دارد. آیا میتوان او را نمادی از زنانی دانست که جامعه آنها را نادیده میگیرد؟ یا صرفاً یک شخصیت داستانی منحصربهفرد است؟
مریم رئیسدانا: نکته این است که شخصیتپردازی سارا از بیرون است، یعنی ما هرگز به درون سارا و به ذهنش وارد نمیشویم؛ همهچیز را از خلال روایت ران متوجه میشویم. نویسنده از ترفند فاصلهگذاری سود برده است، بنابراین سارا به شخصیت پیچیدهای تبدیل میشود، زنی که به جای توصیف مستقیم، از خلال رفتار، نگاه، و سکوتهایش شخصیت خود را برای ما به تصویر می کشاند. سارا همزمان که شخصیتی پیچیده دارد، آسیبپذیر و قوی هم هست، و تمام این ویژگیه او را برای من مخاطب جذاب می کند. سارا آسیبپذیر است ولی منفعل نیست. سارا ظاهرش از نگاه اجتماع زیبا نیست، قدرت اقتصادی بالایی هم ندارد، اما مادری مجرد است و توان مبارزه با مشکلات اقتصادی را دارد. کم هوش هم نیست، به روشنی میبیند که راوی شرم دارد از این که در انظار عمومی با هم دیده شوند. به عبارت دیگر سارا یک قربانی کور نیست، آگاهانه و واقعگرا رابطه ای را پذیرا شده که می داند جایگاه برابر در آن ندارد. سارا از سر بلوغ شخصیت دل به عشقی سپرده که می داند پایان جز تلخی برایش به ارمغان نمیآورد. سارا خوب میداند چطور شخصیت و احساسات خود را تربیت کند. او گرچه باسوادتر، زیباتر و پولدارتر از مرد نیست اما شخصیتی به مراتب منحصر به فردتر است. او برای خود زندگی میکند نه برای باورهای دیگران. راوی یعنی مرد داستان یکیست مثل همه، کپیهای بسیاری از او در جامعه است، ولی سارا زنیست از حاشیه اجتماع اما با کرامت، با صداقت و با شجاعت.
آقای یزدانبد، نحوه پرداخت نویسنده به این شخصیت و انتقال حس همدردی یا تحقیر در ترجمه به چه ترتیب است؟
امیر حسین یزدانبد – بنکز دو تکنیک اساسی برای ران برمیگزیند تا سفیدخوانی اثر را افزایش دهد. زبان داستان، بینِ عامیانهی شکسته و نوعی ادبیات فخرفروشانه نوسان میکند. ران مدام دارد قمپز در میکند. حجم پرداخت و نوع کلمات چنان دقیق است که شک میکنی دارد مسخره میکند یا جدیست. اتفاق بسیار ظریفی که در اغلب تحلیلها روی این داستان بهش اشاره میشود فاصله گذاری و تغییر زاویه روایت (و نه زاویه دید) از من به اوست. داستان با من راوی شروع میشود و مدام هم به همان من راوی باز میگردد: « پیشتر گفتم که من مرد این داستان هستم و دوستم سارا کول که حالا مُرده، زن داستان».
ولی هرجا احساس میکند صحنه تنشزاست و خودش در مظن اتهام از دید خواننده –در جهان او هیأت منصفه – قرار میگیرد از تکنیکهای وکیل مدافعان استفاده میکند. وانمود میکند صرفاً دارد گزارش میکند و مخاطب میتواند خودش قضاوت کند. جملهها شبیه این میشوند: «ران از آشپزخانه سرک میکشد، پشت مبل میبیندش که گرهی پاهاش را باز کرده، بعد باز برمیگردد توی آشپزخانه».

راویهای غیرقابل اعتماد و تناقضهای عاطفی
خانم رئیسدانا، ران، راوی داستان، مدام بر زشتی سارا تأکید میکند اما سرانجام اعتراف میکند که عاشقش بوده است. آیا این را میتوان نوعی خودفریبی مردانه دانست؟ یا صرفاً یک تضاد درونی در روایت است؟
مریم رئیسدانا: این پرسش دقیقاً قلب تضاد درونی راوی را نشانه گرفته است. مرد از ابتدا تا پایان خودفریبی می کند، به این معنا که تلاش دارد بگوید نه عاشق ساراست و نه اصلاً کلاس اجتماعی سارا همشأن اوست. مدام واگویه میکند «او زشتترین زنیست که تا به حال دیدهام» تا به ما نشان دهد احساساتش سطحیست و سارا را فقط برای خوشگذرانی میخواهد.
فقط در پایان داستان است که پس از آن همه تحقیر و نگاه از بالا به پایین ضمنی اعتراف میکند عاشقش سارا بوده، وقتی که دیگر دیر شده و امکان جبران هیچ چیز نیست. پس او احساس خود را درست میفهمیده ولی توان پذیرش آن را نداشته چون در تضاد با باورها و تصوری بوده که جامعه در طول زمان به او تلقین و تحمیل کرده است.
دیرهنگام ولی خودفریبی راوی در لحظات پایانی داستان فرو میریزد، خوشبختانه. خوشبختانه از این رو میگویم که بهرحال ارزشمند است انسان بالاخره متوجه اشتباهش بشود و بتواند مچ خود را بگیرد.
امیر حسین یزدانبد- ران در آغاز داستان با فهرست کردنِ اغراقآمیز انگهای فرمی در تن و بدن سارا، عملاً دارد طبقه و جذابیت خودش را بزرگ میکند. این روشی دفاعی کسیست کاملاً خلعسلاح شده و عزت نفساش را از دست داده است. مجموعهی استدلالهای او در مقابل هیأت منصفهی ذهنیاش، اینطور ردیف میشوند که: سارا بیتردید زشت و تهوعآور است – هرگونه کشش جنسی یا عاطفیِ ران به او، نوعی «لطف» یا «انحراف موقت» بوده و در نهایت اتفاق مهمی رخ نداده است و غرورش محفوظ میمانَد. این همان خودفریبی است؛ ران باید برای ادامهی رابطه، واقعیتِ کششِ خود را تعدیل یا انکار کند تا تصویرِ ایدهآلش از خویشتن (مرد موفق و خوشچهره) ترک برندارد. راسل بنکـز با تغییر زاویهٔ دید (از اولشخص به دومشخص: «تو او را میبری…») ما را در موقعیت قضاوت دربارهٔ ران مینشاند. هرچه زبان او خشنتر باشد، بیرحمیاش آشکارتر میشود و خواننده درمییابد که این تصویرِ اغراقشده از زشتیِ سارا بازتابِ ضعفِ معنایی خودِ ران است. گمانم این «تناقض درونیِ روایت» از دلِ تکنیکِ راویِ نامطمئن درمیآید. ممکن است تأکید من روی شغل وکالت به نظر زیاد بیاید ولی دقت کنید همهی دنیای بیرونی و درونی ران محصول شغل و پرستیژ اجتماعی وکالت اوست. از این منظر، این داستان، دفاعیات غیر رسمی مردی در مقابل هیأت منصفه است که برای همیشه محکوم به قرنطینهی عاطفی شده. او همهی چکلیست اجتماعیاش را پر خواهد کرد، ازدواج خواهد کرد و دست در دست همسر و فرزندانش از دنیا خواهد رفت، اما هرگز عریانی عاطفی را آنطور که سارا شجاعانه به استقبالش میرود، نخواهد چشید.

تضاد طبقاتی
خانم رئیس دانا تفاوت طبقاتی بین ران (وکیل) و سارا (کارگر چاپخانه) چگونه بر دینامیسم رابطه آنها تأثیر میگذارد؟ آیا این داستان ناخودآگاه بازتولید کلیشههای طبقاتی است یا نقدی بر آن؟
مریم رئیسدانا: این پرسش به بنیادیترین لایه پنهان این داستان اشاره دارد، مانند مغز پیاز که درونیترین و خوشمزهترین لایه پیاز است. دینامیسم رابطهٔ سارا و راوی (ران) بر ستون پنهان تفاوت طبقاتی استوار است، با جنبههای اقتصادیش، فرهنگیش، زیباییشناسیش و حتا اخلاقیش. تفاوت طبقاتیست که شکلگیری، تداوم و فروپاشی رابطه را تعیین میکند. راوی از طبقهٔ متوسط، سارا از طبقهٔ کارگر. مرد از طبقه خود پایین میرود تا مثل یک توریست تجربه کوتاهمدتی کند، سارا اما به طبقه بالاتر نمیتواند صعود کند.
شرم دیده شدن ران با سارا در انظار عمومی از نگاه ران، برآمده از پایین بودن طبقه اجتماعی ساراست. ران از سارا جدا میشود نه چون دیگر دوستش ندارد بلکه چون نمی خواهد خود را همسطح زنی کند که بازتاب نابرابری اجتماعی و طبقاتیست.
تفاوت طبقاتی بسان یک دیوار شیشهای میان این دو شخصیت مرز کشیده است. نه به سارا امکانی داده میشود تا از آن عبور کند و به طبقه بالاتری برسد و نه ران می پذیرد که با شکستن دیوار از طبقه خود پایین برود.
امیر حسین یزدانبد -ران همزمان واقعاً به سارا دلبسته میشود و از سوی دیگر از نگاه دیگران شرم دارد. هر بار که احساس نزدیکی میکند، صدای درونیِ «خجالت اجتماعی» ظاهر میشود و به او یادآوری میکند که سارا در معیارهای رایج، «نامناسب» است. این نوسان، شکلی از کژکرداریِ شناخت (cognitive dissonance) میسازد: ذهن او نمیتواند میل شخصی و داوری اجتماع را با هم آشتی دهد، پس در روایت مدام از یک قطب به سوی قطب دیگر تاب میخورد. از سوی دیگر در تمامی تحلیلها و مقالاتی که روی این داستان نوشته شده، بیرحمی ارزشداوریهای اجتماعی از مباحث اصلیست.
سخن پایانی
امیر حسین یزدانبد- این داستان یکی از سری داستانهایی بود که مدتیست توجهم را به شدت جلب میکنند. این داستانها تمام ساز و کار داستان کوتاه را دارند اما به جای پرداخت به یکی دو مقطع حوالی حادثهی روایت، روند رشد و شکلگیری شخصیت را دنبال میکنند. هندسه و تراکم و زیباییشناسی این تیپ داستانها را بسیار دوست دارم. از این منظر داستان با ابزار کوتاه نویسی به روایت کلان میپردازد و ما دستکم دوران چندین سالهی فراز و فرود یک یا چند شخصیت را میبینیم. من مترجم تماموقت نیستم. فقط جاهایی که داستان استثنایی ببینم برای اینکه دست سانسور و مترجم نابلد و اوضاع آشفتهی ترجمهی ایران نیافتد، به گمان خودم نجاتش میدهم. در واقع رونویسی و بارها بازخوانی میکنم.
مریم رئیسدانا: یکی از تمهیدات نویسنده برای اینکه نشان دهد خیلی هم نباید به زاویه دید راوی اعتماد کرد وقتیست که از زیبایی بچههای سارا صحبت میکند. لایه دیگر و پیچیدگی دیگری که به اثر عمق بیشتری میدهد.
زیبایی کودکان سارا فریاد خاموشیست تا ما را به شک بیندازد که شاید سارا به راستی زشت نیست یا دستکم به زشتی توصیفی نیست که راوی توی بوق کرده است. دلیل دیگر برای شک کردن به راوی هنگام جدایی آنهاست، راوی ناگهان پی میبرد «در آن لحظه، زیباتر از همیشه بود». مرد نمیگوید زیبا می گوید زیباتر. پس سارا از زیبایی بیبهره نبوده بلکه ران به عمد میخواهد ما فکر کنیم او زشت است، چه بسا از شکست تلخی که خودش باعث و بانیش بوده از سر کین و انتقامچنین اصرار دارد ما فکر کنیم سارا زشت است.
زیبایی کودکان سارا، یکی از کلیدهای مهم رمزگشایی از تناقضات راویست. آنها حقیقتی را آشکار میکنند که راوی نمیخواهد به صراحت آن را بیان کند.