عالیا میرچی:  افسانه‌ی الف

خانه که خالی شد
خیال ماند و غبار
گفتی گوش کن! سم اسب هاست
که بر سیم‌های سنتور می‌رقصند
با چهار مضرابِ اضطراب
گفتم نه! چهارنعلِ مهمل شاید
و شکافتم‌ات از پاهام
و گفتمت
از نو بباف
و بینداز پشت کوهی
که دماوند بود و خماوند شد از تکرار
ببین این بار
هر دو رخ در آینه‌ی مات
برعکس افتاده‌اند.

گفتی بتاز!
گفتم نه! از نو بچین،
بی ساز،
بی سرباز.

آینه نالید که ماه
کدام گوری رفته پس
که بر پیشانی زن
جای خالی‌اش مدام جیغ می‌کشد؟
چرا نگفتم که ماه
گلوله‌ای ست
جا مانده از تفنگ مردانه‌ی تو در من؟
بی وطن!
از نو بچین!
حتا اگر از سفید تا سیاه
باز زردِ خزان
سهم خوان و خانه باشد
بگو بهار
قرار است با مشتی تمشک فرار کند
و بنشید منتظر در کافه‌ای،
گم شده در تقویم سال بعد
سالی که باز با ما قراری ندارد
دوباره یک سال سرد…

بگذار بندها را برهنه کنم از رخت
و چمدانی سنگین از سفر
نگو خطر نکن
چون در فنجانِ تاریکم
طلوع خیالی نو
بالا آمده دیگر
گفتی بیانداز باز
گفتم بگذار نیفتیم این بار
از شاخه‌های شرم.
به تنه‌ی تبردار تنهامان
چقدر تکرار سنجاق کنم
وقتی که پشت در
نه مهمانی هست که از قطار شب جامانده باشد
نه سربازی که از سرش
و نه زنی از چاه پیشانی ش
پشت تمام درها تابوت کاشته‌اند
حالا تو هی فکر رفتن باش
گفتی بگو بمان
خزان خشکید “ب” بمانم را
لبم ترکید
رگ‌هام را بست زمستان
تا راهی از نرفته‌های من
به پاشنه‌ی شکسته‌ی تو نرسد.
کجا مانده‌ایم ما
کدام سطرِ فاصله؟
حواست هست دو فنجان خالی
بر سینی ساییده‌ی سکوت
هی جیغ می‌کشند
به بلندای پیشانی؟
گفتی قرار بود بهار
با مشتی تمشک فرا رسد
گفتم: عجب! هنوز هم روزنامه می‌خوانی؟
ما را بخوان!
تک چشم و بی پیشانی
بهار کجا بود؟ ً
از “ب” در فنجان ما
برف افتاده، بلا افتاده و بند
کجای کاری خوشخند؟

آمدی نزدیک تر که آینه دقیق تر شود
اما
خط‌های بی جهت
ایستگاهت را خوب گیجانده‌اند
از نو ببین!

گفتم بیا بجوشیم در سماور روسی
شاید بسوزد کینه و کبره از پای ماندن‌ها
و بنشینیم روی طاقچه‌ای
رو به پنج دری باز
و پنجاه و پنج چشم شَویم
جنبیدن هوا و نور را در سکته‌ی حیاط
‌ها کنیم توی آینه‌ها که شاید
نمرده باشیم تمام
تا خیال و غبار هم نرفته‌اند
بیا خطر کنیم
باغچه را ببلعیم و با تمام ریشه‌ها
بر سینه‌ی خاک گرفته‌اش بروییم باز
از “ب” برایش بوی باران و بنفشه بباریم
تا شاید از “الف”
بکاردمان انبوهِ آزادی…

از همین شاعر:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی