۱
از ماه عرق میگیرد پیشانی اردیبهشت
شرر شرر درخشیدهای
در ازدحام ابر
شعاع تو از وزوز مگسها و زوزهی شغال رد میشود
شعاع تو از قطر قبرستان رد میشود
از جرز دیوار و دور زحل
از فهم ربات و فکر نبات
از مغز معجزه،
از کلال نیل،
وقت تطبیر موسی
شرر شرر شعاع تو رد میشود
روشن که نشستهای میان تماشا
تیراژه بر سپهر
ترانه بر آبشار
بهار شده بیاطلاع تقویم و بی اجازهی ماه
بیخبر بیا
به نوشیدن نیسان و
سوزاندن زمستان
بیا
به جان بیا
بیجان بیا
که تنها کشتهی این شب
من نبوده باشم
پاییز ۱۴۰۲
۲
فارغ از تورق فصلها
بیخیال خلوت پنجره
بیگرانش گمانی
خلسه خواه
کهکشان سرت را مرور میکنم
مسیر سبز را تا سرخی گردن
پهلو به پهلوی شیر زدهام
به راه راه رگ رسیدهام
به تیک تاک فکرهای تو
به گز گز رگهام
و فریادی که کور گرهاش زدهاند
تا تو دور شوی
و جا بمانی از صدا
یا از بی صدا
برگرد!
کسی تو را نخوانده به راه
خانه را خسته کرده مرور مدام ممکنها
حرف تازهای بزن
پنجرهای بشکاف
تکه روشنی را به دندان بگیر
و چشماندازی بیاویز
تا رمهی چشمها هنوز
به چرای خواب نرفتهاند
من از این تاریکی بیته ترسیدهام
برم دار و بر طاقچه خوشبحتی بکار
شاید شعله کشیدیم دوباره در لالهی لذت
شاید شعر فهمیدیم
شاید ستاره چیدیم از پیشانی ماه
از مسیر سبز سایهها شاید
به بلوغ بهار رسیدیم
به نطفهی نزدیکی شاید
به زادگاه زنی،
که مهاجر کهکشان سرت
هر ثانیه گم میشود از سر
پاییز ۱۴۰۲
۳
باید خلوت کنم از شاخهها
هراس نوزیدن باد را
باید بکنم از تنم
صف منتظرانی را
که در رگهای مسدودشان،
به موازات انتظار افیونی،
فصل هاست مردهاند.
باید هرس کنم کلافگی برگها را
زهر خمار را در خمره بندازم
باید داس شوم، دست شوم، تبر شوم
اگر ساعقهای و شهابی توی فالم نیست،
باید خودم را بتکانم
خالی شوم از برگ
درخت باشم برهنه از بودن
زرد،
شاخسار جماد،
که باد،
بود و نبودش را،
به رخم نتواند بکشد باز
بیبرگ
درخت که شدم برهنه در منظرهی باد
مرگم
ایستاده و آزاد
صبرم
روینده و آباد
پاییز ۱۴۰۲