هشتاد سالگی ریچارد فورد: در جست‌وجوی وفاق ملی

ریچارد فورد، رمان‌نویس آمریکایی جوایز زیادی را به دست آورده است. جایزه پولیترز و جایزه شاهزاده آستوریاس فقط دو نمونه از مهم‌ترین جوایز ادبی‌اند که او از آن خود کرده است و با این‌حال همگان می‌دانند که او هرگز برنده نوبل ادبی نخواهد شد.

فورد نویسنده‌ دوره شکوفایی ایالات متحده آمریکاست. یک آمریکایی که درباره آمریکا در قرن بیستم می‌نویسد. مهم‌ترین خاستگاه آثار او طبقه متوسط مرفه است و نگاهش به مردمان متوسط‌الحال مهربان و درآمیخته به اعتماد به سخت‌کوشی و درستکاری این مردم است. او فقط بحث‌های هویتی را مطرح نمی‌کند. انسجام خانوادگی و وفاق ملی در مرکز توجه او قرار دارد. این پرسش که ملتی چگونه به یک ملت تبدیل می‌شوند و چگونه به عنوان یک ملت از مشکلات و از فراز و نشیب‌ها و از بحران‌های اقتصادی عبور می‌کنند و چگونه کار به زندگی آن‌ها معنا می‌دهد و در همه این احوال در تلاش‌اند که ارتباطشان با هم و با جامعه از دست نرود و از هم نگسلد.

انسان‌ها در داستان‌های کوتاه او اغلب در لب پرتگاه تباهی ایستاده‌اند. در داستان‌های او معمولاً فقط یک حادثه اتفاق می‌افتد: در «خوشبین‌ها» جنایت و در «طعمه‌ی زمستانی» ماهیگیری در دل شب و در برخی دیگر از این آثار تقلب و سیاهکاری و ریا و جفا به هم.  در کمونیست، از مهم‌ترین داستان‌های کوتاه او تجربه بی‌پدری، در یک روز و در جریان شکار غاز به یک تجربه همگانی تبدیل می‌شود.

راه پرپیچ و خم یک صنعتگر

فورد به عنوان یک نویسنده نه چندان مهم آغاز به کار کرد و مثل بسیاری از نویسندگانی که سختی‌هایی را متحمل شده‌اند تا بتوانند نام و نشانی پیدا کنند، انتقادپذیری از فضائل او نیست. وقتی منتقدی به نام کولسون وایتهد از کتابی از او در نیویورک تایمز انتقاد کرد، در یک مهمانی به روی او تف انداخت.

او راه پرپیچ و خمی را طی کرده است. نخستین اثر او «تکه‌ای از قلبم» ( ۱۹۷۶) با استقبال منتقدان روبرو شد اما فروش نرفت. فورد در گفت‌وگویی با اشاره به آن ایام گفته است: «هیچکس مرا نابغه خطاب نکرد.»

و از آن زمان تاکنون که او به هشتاد سالگی رسیده این روند تغییر چندانی نکرده است. کمتر کسی گمان دارد که او از نبوغ بهره برده باشد. فورد در میان نویسندگان بزرگ آمریکا یک صنعتگر است. «واپسین بخت» (۱۹۸۱) هم چندان فروش نرفت. سومین اثر او «نویسنده ورزشی» ( ۱۹۸۶) از هر نظر مبتنی بر تجربه شخصی‌ست. فورد برای گذران زندگی سال‌ها به عنوان نویسنده ورزشی قلم زده بود. در این اثر است که یکی از شخصیت‌های تکرار شونده در رمان‌های او، فرانک باسکوم برای نخستین بار ظاهر می‌شود و تا آخرین اثر او، «مال من باش» ( ۲۰۲۳) هم او را همراهی می‌کند. این کتاب بخشی از مجموعه تعطیلات رسمی است که در کانون توجه فورد قرار دارد: در همه ایام سال همه ناخشنود و غرولندکنان به وظایف زندگی روزانه خود عمل می‌کنند، اما در روزهایی مانند عید پاک، روز استقلال یا روز ولنتاین ناگهان به این فکر می‌افتند که چه چیزی ما را به عنوان یک ملت به هم مرتبط می‌کند.

بزرگراه‌های بی‌پایان، متل‌های فرسوده و دونالد ترامپ. در «مال من باش» پدر و پسری در آمریکایی سفر می‌کنند که روز به روز بیش از قبل با خودش غریبه می‌شود. این اثر هم مانند سایر رمان‌های فورد درباره گسست اجتماعی و فرهنگی در آمریکاست و با این حال او در پی نقاط مشترک و تجربیات امیدبخش است.

وقتی فرانک باسکوم و پسرش، پل، مقابل بنای یادبود کوه راشمور می‌ایستند، احساس ملی در آن‌ها شکل نمی‌گیرد. آمریکا باید فراتر باشد از مجسمه‌های سنگی چهار رئیس جمهور در میان صخره‌ها.

پل در راه بیمار می‌شود و او را در بیمارستان بستری می‌کنند. چندان امیدی به بهبود او نیست. فرانک باسکوم عمر طولانی داشته و پول هم دارد. اما همچنان در پی ارتباط با جامعه‌ای‌ست که هنوز آن را نمی‌شناسد.

جامعه بی‌شالوده از مهم‌ترین مضامین رمان‌های فورد است که در «روز استقلال»، از مهم‌ترین آثار او و چه بسا شاخص‌ترین اثر او به وقایع جهت می‌دهد.  

فورد در ۱۶ فوریه ۱۹۴۴ در جکسون، می‌سی سی پی به دنیا آمد. یتیم بود و کودکی او در رفت و آمد بین میسوری و آرکانزاس سپری شد. او در کالیفرنیا تحصیل کرد و سپس برای مدت طولانی در نیواورلئان زندگی کرد.

ریچارد فورد جمعه  ۱۶ فوریه ۸۰ ساله شد.

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی