دو شعر از عالیا میرچی در حال و هوای این روزهای ما

عالیا میرچی، پوستر: ساعد

عالیا میرچی در مهرماه ۱۳۶۱ در رامسر زاده شد. تحصیلاتش را در ایران در دو رشته مهندسی معماری و طراحی داخلی به پایان رساند و هم اکنون در سیدنی استرالیا، به حرفه معماری و تحصیل در رشته روانشناسی می‌پردازد.
زیستنش با شعر به سال‌های نوجوانی بر می‌گردد. کار ادبی را در سال ۱۳۸۳ در ایران با انتشار بعضی از اشعارش و همچنین گزارش هایی بر مجموعه شعر شاعران معاصر در نشریات آن زمان آغاز کرد.
او سرایش شعر را در استرالیا با تکیه بر قابلیت‌های زبان فارسی و به اصطلاح زبان آوری ادامه داد. در همین فضا تا کنون دو مجموعه شعر با نام‌های «سقوط سیاره ساکن» و «دریا زیر سقف مهاجر» در ایران و توسط نشر روزگار منتشر شده است.

۱

تو را می‌کشند تا میدان تماشا

با بند بی‌طرفی‌ت

تو را بر صلیب سینه‌ی مادران داغدار

 شرحه شرحه می‌کنند

در منشور شرم می‌کشندت هزار بار

تو را در کشته ما غلت می‌دهند 

تا سرخ‌تر شوی

از هر دو رو!

تا خون و خشم و خستگی کبودتر شود

و سیاه‌تر شود شب

افشان، بر شانه‌های دختران ناخواسته،

دختران خسته،

دختران مرگ.

ما با خیال تو 

یک عکس دسته‌جمعی انداختیم

در تمام خیابان‌ها

تا بفهمد سنگ‌ریزه و درد

تا بفهمد آسفالت و قیر

تا نفت بفهمد با تن و تاب ما چه می‌کند 

تماشا کن!

بوی خون می‌رسد به باغ‌های بی‌خیالی شما

زیر آفتاب‌تان که رنگ می‌شوید،

از هر رو

زیر چادرشب هفت رنگتان که لمیده‌اید.

رنگ خون رنگ نفت را پس می‌زند

بوی خون بوی نفت را

بوی ماهی‌هایی که در خیابان می‌میرند

بوی خفگی

خستگی

خواب

و پیراهن مصلوب بی‌تنانی که به ماه پریده‌اند،

بوی نفت را پس می‌زنند.

زمستان تو در راه است

خودت را به خواب بزن

ما با قندیل و برف و بهمن 

بالای سرت ایستاده‌ایم.

عالیا

پاییز ۱۴۰۱

شعر بانگ، کاری از همایون فاتح
شعر بانگ، کاری از همایون فاتح

۲

به چه زبانی بگویند دیوارها

که با ما،         تنها،        سایه ها می‌مانند.

بر برهوت زمین

که صدای حتا بوف مرده است

و هوای حتا هذیان افتاده است از تب

تنها،      سایه‌ها می مانند

تا بودن‌مان را ببویند بر دیوار و            فصل فصل فاصله.

تا سایه‌ی دیوار، همسایه‌ی ما شود

که بی‌سایه بر جاده خزیده ایم،        کوتاه

و شده‌ایم خود راه

راهی      که نمی‌رسد

راهی که رفته است و نمی‌داند

رفتن

 هیچ ربطی ندارد        به رسیدن گاهی

آینه کاشته‌اند خماخم جاده را

گیج‌مان کرده‌اند

دیوار کاشته‌اند          در سکسکه ماری که می‌پیچد

روزمان دارد می‌رود از دست، 

به پای این سایه‌ها

که در سرمان انداخته‌اند. 

در مارپیچِ پیچ پیچ‌تان

نای حتا رفتن از ما رفته است

پای حتا نرفتن شکسته است 

چرایی‌ی حتا بودن چرکیده است بر زخم

“به کجا چنین شتابان” همسایه ها؟

بر زمین نگذارید مرده‌ی ما را

بکاریدمان در “پستوی خانه” 

مرده‌ی ما روز می‌شود

“سماجت چراغ می‌شود در آخرین دم سوزش”

“غبار طلا می‌شود چشم‌هایمان”

وقتی که صدای حتا بوف مرده است

بی صدا بکاریدمان       در باغچه‌هاتان،

معجزه می‌شویم.

بکوبیدمان بر زمین

نی بنوازیدمان

از سبد رقص‌کنان زبانه می‌کشیم.

بر دریا بکوبیدمان

جاده می‌شویم زیر پای رسیدن

پا می‌شویم از خاکستر جاسیگاری 

پروازمان را فوت کنید توی هوا

حلقه می‌شویم تا سیمرغ

تا افقی که توی قاب، 

روی دیوار دل تک تک مان تاب می‌خورد.

با ما به جز سایه‌ها

به جز قهر همسایه‌ها

به جز یاس رسیده به استخوان و هذیان

شاید امید می‌ماند.

عالیا

 پاییز ۱۴۰۱

از همین شاعر:

عالیا میرچی: زنی در زمستانم

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی