رمان «ماه تا چاه» نوشته حسین آتشپرور در مسیر حرکت در خیابان تهران، کوه – سنگی و خیابان امام رضا، هر سه از مهمترین آدرسهای مشهد اتفاق میافتد. داستان را نویسندهای تعریف میکند که در جستوجوست: در جستوجوی خیابانی که نماد شهر مشهد باشد و او بتواند در داستانش آن خیابان را به عنوان خیابانی که دارای هویت تاریخی است به کاربندد، اما طبعاً چنین خیابانی را نمییابد. مشهد، از مهمترین شهرهای ایران به عنوان یک شهر بیهویت؟ مشهد، به عنوان قهرمان و ضد قهرمان یک رمان به قلم یکی از مهمترین نویسندگان استان خراسان؟ این اثر را در یک حلقه سهنفره با حضور نویسنده و همچنین روزبه جورکش، منتقد، و حسین نوشآذر، نویسنده و روزنامهنگار به بحث گذاشتیم.
از وضع کلی شهر میتوان به احوال مردمان آن شهر پی برد
حسین نوشآذر:
من اولین بار در رمان قتل در بروژ (Bruges-la-Morte ) نوشته ژرژ رودنباخ از مهمترین نویسندگان بلژیکی در قرن نوزدهم با شهر به عنوان قهرمان و ضد قهرمان یک داستان آشنا شدم. این رمان بسیار قبل از اولیس جویس نوشته شده، در لحظهای که شهر و شهرنشینی در اروپا به عنوان یک هیولا که بازتابدهنده روح انسان است جلوهگر میشده است. داستان بسیار خواندنی است: مردی که زن دلبندش را در پاریس به خاک سپرده، به امید آنکه آرامش پیدا کند به بروژ میرود. در آنجا با زنی آشنا میشود که شباهت غریبی به همسر از دست رفتهاش دارد. ویژگی مهم این رمان این است که شهر در این اثر کنش داستانی دارد و حتی در برخی فرازها، به عنوان یک کاراکتر مستقل عمل میکند. اوگ ویان، شخصیت اصلی این رمان بروژ را برای سکونت انتخاب میکند به این دلیل ساده که یک شهر مرده در خور یک زن مرده است. یعنی همانطور که اتاق ما، محل سکونت ما نمایانگر روح ماست، شهر هم نمایانگر وضعیت کلی و شخصیت شهروندانی است که در آنجا زندگی میکنند. صبح از خواب بیدار میشوی، اگر حالت خوب باشد، اتاقات را منظم و مرتب میکنی. اگر حالت بد باشد، به امان خدا رهایش میکنی. شهر هم همینطوریهاست. از وضع کلی شهر میتوان به احوال مردمان آن شهر پی برد. یک شهر مرده، مردمان دلمرده هم دارد. در یک شهر آشفته، مردمان پریشاناحوالی زندگی میکنند. در یک شهر منظم و تمیز، مردمان منزهطلبی هم سکونت دارند.
در «ماه تا چاه» حسین آتشپرور به گمانم این اتفاق میافتد. ما با روحیه مردمان مشهد از طریق وضعیت کلی شهر آشنا میشویم. مشهد فقط قهرمان و ضد قهرمان رمان حسین نیست، بلکه نماینده و بیانگر روحیه کلی ساکنان این شهر است. اهمیت این رمان هم به این نکته است.
آتشپرور هویت مشهد را به آن بازمیگرداند
روزبه جورکش:
پیش از ورود به بحث اصلی، ترجیح میدهم مثال دیگری از ادبیات اروپا در تکمیل بحث شما بیاورم. کتاب «مأمور سری» نوشتهی «جوزف کنراد» از طریق داستان خود که در لندنی سیال میگذرد، بر بیثباتی و تغییر چهره مدام این شهر تأکید میکند. دستیار رئیس پلیس که در تلاش است تا از حقایق طرحی ترویستی برای منفجر کردن رصدخانهی گرینویچ پرده بردارد، از دفتر کار خود خارج میشود و درمی یابد «رفتنش به خیابان مثل افتادن درون آکواریومی پر از خزه و لجن بود که آبش از آن خارج شد بود». جوزف کنراد، لندن را به شکلی پیوسته به صورت محیطی آبی توصیف میکند؛ شهری سیال و روان و نه سخت و منجمد که باعث سرگشتگی و مردد بودن راوی و در وجهی کلیتر باعث بیهویتشدن خودِ شهر شده است.
در برخورد ابتدایی، رمان «ماه تا چاه» رمانی له و علیه شهر است. نسبتها و دوگانگیهایی که راوی و شخصیت مهم دیگر داستان (آقای فتحآبادی) ایجاد میکنند، بیانکنندهی مؤلفههایی فراتر از بیهویتشدن و تغییر چهره شهر دارند. بدیهیست که هر شهر هر روز از مدار خودش خارج میشود و مرزها و بهطبع چهرهاش نیز مخدوش میشود. تهران، پاریس، برلین، توکیو، دوبلین و… . اما نکتهی مثبت داستانِ ماه تا چاه، پیش از وصفِ خرابی و نابهسامانی مشهد اکنون، ساختِ یک مشهد هویتمدار است. این نکته باعث شده است که صیروریت شهر برای مخاطب قابللمس و درک شود. خیابانها و محلهها و کوچههای مشهد همانطور که تخریب میشوند و هویتشان از دست میرود و به قول شما نمیتوانند نمادی برای ساختِ داستان باشد، دارند تولید و ساخته میشوند. آقای آتشپرور محلی نمیاندیشد در این داستان. اگر این چنین بود، ما با یک داستانِ بومی که احتمالاً برای آدمهایی جز همان جامعه کشش روایی و تصویری نمیداشت اما ما تمامِ مشخصههای مشهد معاصرِ را در طول رمان متصور میشویم و این تصور مدام تخریب میشود. برای مثال، در صفحه ۱۳۴ رمان، میخوانیم: «در این سالها بعد از آدمها افتادهاند به جان گلکاریها و فلکهها. شادابی این فلکه چهل سال ذهنم را نقاشی کرده است؛ فوارهها و حوضِ آبی. گلهای قرمز شمعدانی». اینجا شهرِ نویسنده دارد تولید و ساخته میشود، یا بهتر است از تعبیر «بازحاضر»شدن استفاده کنم. در پاراگراف آخر همین بخش، میخوانیم:«در تمام این شهر گلکاریها از اسمشان بیرون رفتهاند و گفتنِ گلکاری به آنها توهین به حساب میآید. جای درختها و فوارهها را هیکل زخمت و بیقواره، صدای کرکننده کمپرسورهای برش آسفالت، بونکر سیمان و بولدوزر گرفته است.» به فاصله چند سطر عمل ساخت و تخریب صورت میگیرد و وجه روانکاوانهای که شما در ابتدای صحبتتان گفتید، نمایان میشود. این امر باعث شده است که آتشپرور از محلی اندیشیدن فاصله بگیرد و به محلِ اندیشیدن برسد. ابزاری که به راوی اجازه ساخت و تخریب میدهد، تاریخ است. بارها در صحنههایی شاهد بازگشت به گذشته هستیم. بازگشتی نه کورمالکورمال که اتفاقاً با تکیه بر عناصر روایی تکنیکال، بازگشتی در خدمتِ داستان داشته است.
شکل و ساختِ رمان «ماه تا چاه» نوشته حسین آتشپرور
داستان از زاویه دوربین روایت میشود
حسین نوشآذر
«ماه تا چاه» چند ویژگی مهم دارد: اولاً در مسیر، در راه اتفاق میافتد. مثل این است که راوی داستان دوربینی روی شانه گذاشته و در شهر به راه افتاده است. گاهی البته زاویه دوربین را تغییر میدهد. برای مثال در صفحه ۵۸ میگوید« از یک نقطه در سطح بلند میشوم (…) و آنقدر بالا میروم تا از بالا مرزهای آن [مشهد] را ببینم.» بعد ما شهر را میبینیم. از بالا میبینیم شهری را که مثل فرزند آخری است که در پیری به دنیا آمده. منظر دوربین نظرگاه غالب است در این اثر، به گمانم. دوماً همه چیز در سطح اتفاق میافتد. یعنی اینطور نیست که ذهن راوی مدام درگیر باشد با خودش و با گذشتهاند و بخواهد گرهگشایی کند از چالش یا چالشهایی. به یک معنا ما صدای یک ذهن سیال را نمیشنویم. صدای شهروندی را می شنویم که درگیر است با اوربانیسم. این از ویژگیهای آثار پست مدرنیستی است. از یک نقطه شروع میشود و در یک نقطه به پایان میرسد و در فاصله بین این دو نقطه حرکت و کنشهایی در سطح اتفاق میافتد که سرانجام یک تصویر بزرگ به دست بیاید. «احضار گذشته» که روزبه به آن اشاره میکند بحث مهمی است. میگوید: «اگر قرار بود یادگارها و یادبودهای یک دوران یا یک شهر از بین برود و یا خط بخورد، دیوار بزرگ چین، برج ایفل، اهرام ثلاثهی مصر، میدان سرخ مسکو و خیلی جاهای دیگر را هزاران باید باید میکشتند و اعدام میکردند.» نمیگوید نابود میکردند. میگوید میکشتند- اعدام میکردند. این بیانگر رابطه راوی -نویسنده است با شهرش. مثل این است که جنایتی اتفاق افتاده. جناینی اتفاق افتاده؟
مدرنیسم در مشهد صد سال هم قدمت ندارد
حسین آتشپرور:
در اینجا چند نکتهی به ظاهر پراکنده است که باید برای شما و دیگر عزیزان روشن کنم:
این شهر به خاطر موقعیتهای جغرافیایی، مذهبی، اجتماعی، جامعهشناسی و سیاسی شرایط خاصی دارد که از سایر شهرها آن را جدا میکند؛ از نظر جمعیت با نزدیک ۴ میلیون جمعیت ثابت و ۱۲ میلیون جمعیت شناور دومین شهر بعد از تهران و به شدت مهاجرپذیر است. از نظر جغرافیایی شمال به ترکمنستان، شرق به افغانستان، جنوب به سیستان بلوچستان و غرب به کویر منتهی میشود. در نتیجه از نظر ارتباط و فرهنگی هم در بنبست است و مثل جنوب، شمال غرب و شمال ارتباط با جهان آزاد ندارد.
مسالهی مهم این است که از نظر مدرن بودن این شهر بسیار جوان است. اگر یکی از شاخصههای مدرن را اتوموبیل و خیابان در نظر بگیریم خیابان تهران یکی از قدیمیترین خیابانها عمرش به صد سال نمیرسد. خیابانی که من با آن و این شهربزرگ شدم. ۶۰ سال از مهمترین دوران این شهر چه از نظر تاریخی چه اجتماعی در چشم و گوش و مغز من ثبت شده و این تغییرات را میتوانم به همه نشان دهم و قیاس کنم. زمانی که در این شهر چشم باز کردم اول و آخرش پیدا بود. چهار تا خیابان و چند تا فلکه داشت که وسطش حوض آبی بود با فواره و درختان چنار و مردم در اطرافش راه میرفتند. خیابانها و کوچههایش هنوز اسفالت نشده و خاکی بودند. در آنها درشکه و گاری اسبی و تک و توکی اتوموبیل هر از گاهی میرفت و میآمد. با چرخ چاه از چاه آب میکشیدیم. یک موتور دیزل در فلکه برق شبها فقط برای روشنایی برق تولید میکرد. این شهر به یک باره جلو چشمانم مثل یک بادکنک بیقواره بزرگ شد و آماس کرد به طوری که من و تمام هویتم در این بادکنک گم شدیم. آیا نوشتن با خطی کج معوج سیاه: گوسفند زنده با قصاب روی این بادکنک، برایم وحشتناک نیست؟
نویسنده در بازنماییِ یک مدرنیته شتابنده در شهر موفق عمل کرده
روزبه جورکش
آقای نوشآذر به خصلت سینمایی بودن شهر اشاره داشتند که با نکتهی من که شهر در این رمان وجهی کاملاً دراماتیک به معنای کنش بیرونی درامگونه چون یک فیلم بر پرده سینما پیوند مستقیم دارد و این نشان میدهد که نویسنده در بازنمایی تصویر شهر یا بهتر است بگوییم بازنماییِ یک مدرنیته شتابنده در شهر موفق عمل کرده است. آقای آتشپرور از خیابان تهران یاد کردند که در گذشته چنین بوده است و شکل دیگرگونهای دارد. این مدرنیته شتابنده و تا حدودی بیهویت را (لااقل در ظاهر)، در ابتدای رمان به خوبی وصف شده است که اتفاقاً از یک چرخش زمانی نشأت میگیرد. رمان اینگونه آغاز میشود:«جِرِق و جِرِق اسپند بر آتش. دود. قربانیِ شتر. صدایِ تلاوت قرآن». اگر این عبارت را تقطیع کنیم و هر ترکیب را در جایگاه استعاریاش معنا کنیم، متوجه آغاز این مدرنیته و رنسانس شهری میشویم. این مدرنیته به میانجیِ سنت/تاریخ نشان داده شده است و این نقطه درخشانی برای یک اثر داستانیِ پستمدرن محسوب میشود؛ یعنی روایتی حلقوی از نظر زمانی شکل دهیم و بعد همان زمان را علیه خودش استفاده کنیم.
در رمان ماه تا چاه نکتهی دیگری توجهام را به خودش معطوف کرده است. البته آقای آتشپرور نیز فکر کنم نه مستقیماً اما غیرمستقیم اشاره کردند که مشهد بهطور کلی و خیابان تهران ـ امام رضا بهطور خاص، گسترش پیدا نکرده است، بلکه فراپاشیده است. هنگامی که یک مکان از مختصات و ظرفیت خود بیشتر نشو و نما پیدا میکند، دیگر نمیتوان گفت آنجا گسترش و توسعه پیدا کرده است، بلکه میتوان از فروپاشیدگی یا به تعبیر بهتر فراپاشیدگی استفاده کرد. مثلاً لندن در کتاب «مأمور سری» به طور دائم دارد چهرهاش بیش از ظرفیتاش تغییر میکند و از مرزهای هویتیاش عبور میکند. دقیقاً همین برخوردی که ما از طرف نویسنده در رمان «ماه تا چاه» با مشهد میشود، شاهد هستیم. در صفحه ۱۳ رمان میخوانیم: «تمیزی و نظم امروز به درد نمیخورد. مهم رفتن است. و در این خیابان ـتهرانـ همه با خروش میدوند؛ به حالتِ دو و نیمه دو. چهرههای جدی و مصمم. تمامِ خیابانِ تهران از فلکهی برق تا دمِ حرم پر و لبریز است. از سرباز و بسیجی و دانشآموز. همهی گروهها هر روز در این رودِ خروشان جاری است.» دقت کنید اینجا از فعل «خروشیدن» استفاده شده است و از واژه «لبریز». اگر به معنای دقیق اینها دقت کنیم و آنها را اختصاصاً تفسیر کنیم متوجه عمق این فراپاشیدگی میشویم.
مدرنیسم ما از همان سرچشمه وارداتی- دولتی- نظامی بود
حسین آتشپرور
فروپاشیدگی که آقای جورکش اشاره کردند مورد خوبی است که خود را در مکان نشانهگذاری میکند.
مدرنیسم ما از همان سر چشمه وارداتی- دولتی- نظامی بوده تا فرهنگی- اجتماعی. که این خودش را در نوک پیکانِ تقابل سنت با مدرنیتهای که در نهایت به فراپاشیدگی است، نشان میدهد.
اجازه بدهید در این باره به موردی ملموس اشاره کنم:
فروزانفر و هدایت که هر دو کت و شلوار میپوشند. عینک و کراوات میزنند، همسن و در یک دوره زندگی و به کار فرهنگی مشغولند. اگر چه این دو در شکل و روبنا مثل هم و مدرناند، طبق عملکرد اگر بپذیریم که فراوزانفر نمایندهی گروه سبعهی سنتی گذشتهگراست، هدایت نمایندهی گروه پیشرو مدرن ربعه است که شانه به شانهی هم در بستر اجتماعی و فرهنگی تاریخ معاصر ما تقابلی زیستی دارند و بسته به این که همیشه طیف سنتی به ظاهر مدرن موقعیت را با شدت، گاه ضعف به دست داشته است، نتیجه آن را ما در فرهنگ،رفتار و کردار و مجموعه عملکرد اجتماعی و در نهایت فروپاشیدگی و بی هویت کردن انسان می بینیم.
«قتل عام» نمادهای شهری به سرآغاز شهرنشینی در ایران برمیگردد
حسین نوشآذر
فروپاشیدگی اجتماعی در بحث ما و البته فروپاشی مرزهای هویتی در شهرهای فلات ایران سابقه طولانیتری دارد. به گمانم باید به سرآغاز شکلگیری شهرنشینی و مشاغل در ایران در دوران سلجوقی رجوع کنیم. به غیر از نیشابور که در دوران سلجوقی اولین نظامیه را خواجه نظامالملک ساخت، در سایر شهرهای ایران، در کرمان، اصفهان، یزد، در قزوین که یک شهر استراتژیک بود، در ری و زنجان و ساوه عمارتهای مهمی به جای مانده. فقط در اصفهان گنبد نظام الملک، مناره ۴۰ دختران، مناره ساربان، مسجد جامع اردستان، مسجد جامع برسیان، مناره گار، مسجد و مناره سین، مسجد و مناره گز، مناره زیار، مناره راهروان. در زنجان که راه ابریشم از آن عبور میکرد، حصار زنجان. در همان زمان در ری هم که مرکز شیعهگری بود قحطی آمد و مردم به آدمخواری روی آوردند. کرمانشاه غارت شد و شهر رو به خاموشی گذاشت. پس ما هر دو را در کنار هم داشتهایم: هم آبادانی، هم غارتگری و ویرانگری. از مغول به بعد بود که کانونهای شهرنشیی در ایران رو به زوال گذاشت و ما عقب افتادیم از جوامع مسیحی در اروپا و موازنه به هم خورد و ما به راه دیگری افتادیم که راه واپسماندگی بود. اتفاقی که امروز میافتد را ما در رمان ماه تا چاه حسین آتشپرور در مشهد به عنوان یک نمونه به خوبی میبینیم. نمادهایی ویران میشوند یا به قول حسین اعدام میشوند و نمادهای دیگری سر برمیآورند. مثل این است که یک جدال هویتی چهره شهر را مدام دگرگون میکند. این جدال نه چندان آشکار در مشهد اتفاق میافتد، در تهران و اصفهان و تبریز و سایر شهرهای دیگر ایران هم هست. جدالهای هویتی همیشه با خشونت توأماند. خونینترین شکلاش در دوران معاصر را ما در حمله داعش به موصل در عراق دیدیدم. جوی خون راه افتاد. کتابخانهها و مساجد را ویران کردند و دختران مردم را به بردگی بردند. این در تاریخ ما مکرر شده الان هم در ایران به شکل پنهانی، ظاهراً بدون خونریزی در جریان است و نه فقط با نمادهای شهری. با تغییر ترکیب جمعیتی استانهای امنیتی و با ترفندهای دیگر. در خراسان که از کانونهای شیعهگری است، تغییرات اقلیمی را هم باید به شمار آورد. نسبت باغ به زراعت در حومه مشهد تغییر کرده. بسیاری از نوکیسگان به ساخت و ساز باغویلاهایی در زمینهای زراعی روی آوردهاند. سرقت آب یک امر رایج است. ظاهراً حاشیه دارد شهر را میبلعد و در خود مستحیل میکند.
برگردم به رمان:
در سالهای دهه ۱۳۷۰ من در شهر کوچکی در آلمان زندگی میکردم. شهر دو خندق داشت در قرون وسطی و در فاصله بین این دو خندق رشد کرده بود. دایرهشکل بود. من عادت داشتم شبها تا یک و دو صبح قدم بزنم. میرفتم و دور خودم میگشتم و از خودم میپرسیدم چه چیزی مرا به این شهر ربط میدهد؟ ۲۰ سال دیگر آیا چیزی از این شهر در من زنده میماند؟ در رمان «ماه تا چاه» به گمانم این پرسش در فاصله بین سطرها مطرح میشود. کسی که در مشهد به دنیا آمده و در آنجا زندگی کرده و قرار است تا پایان زندگیاش در همین شهر بماند از خودش میپرسد شهر من کو؟ مثل یک تبعیدی که دور خودش میگردد و از خودش میپرسد من به کجا تعلق دارم. برای همین این رمان در همه ساحتهایش از جمله در زبان در دیاسپورا اتفاق میافتد. فرقی نمیکند که تو در زمان سلجوقی در کرمانشاه یا در ری باشی، یا در دوران بعد از جنگ به کلن و آمستردام و آخن پرتاب شده باشی و یا در مشهد جوانیات را به روزگار پیری رسانده باشی. تو ساکن دیاسپورا هستی و دنبال نشانههایی میگردی که به آنها احساس تعلق خاطر کنی. ببخشید. پرچانگی کردم.
رمان «ماه تا چاه» نوشته حسین آتشپرور، نشر مهری، ۱۳۹۹ (۲۰۲۱)، لندن
«ماه تا چاه» با تکیه بر یک شهر فراپاشیده بیانگر تجربه تاریخی ماست
روزبه جورکش
آقای آتشپرور، توجیه و توضیح حضور همزمان فروزانفر سنتگرا و هدایتِ مدرن در یک دوره تاریخی / زمانی به نظر من برمیگردد به توسعه ناموزون در ایران. این توسعه ناموزون در هر ساحتی به ویژه در ایران دهه چهل و سی خودش را نمایان ساخت. از صنعت و سیاست و اقتصاد تا ادبیات و هنر و شهر. این ایده بحث مفصلتری میطلبد که حتماً آن را در جایی توضیح خواهم داد. در پایان میخواهم به یک نکته دیگری از رمان «ماه تا چاه» اشاره کنم و آن انتقال تجربه تاریخی بهواسطه شهر است. واضح و شفاف است که تجربه تاریخی در ایران معاصر به دلایل زیادی از جمله سانسورهای حکومتی به درستی منتقل نمیشوند و در همان زمان خود به اصطلاح گیر میکنند و بیرون نمیزنند. در این رمان اما در وهله اول تلاش شده است که با تکیه بر ظرفیتهای یک شهر فراپاشیده تجربه تاریخی منتقل شود و ساخت دوگانگیهای «گذشته» و «حال» به ویژه در بخشهایی که حالت statement دارد بهتر صورت گرفته است. به عبارت دیگر، توصیف دگردیسی مشهد به عنوان یک شهر مذهبی ـ سنتی که به خراسان در هر دو معنای تاریخی ـ جغرافیاییاش وابسته است خود میتواند فرایند انتقال تجربه را مهیا و میسر کند. اما شخصاً معتقدم که زبانِ مشهد در این رمان از قوام و یکدستی برخوردار نیست. راوی بیش از حدِ ظرفیتهای رمان دخالت دارد و چنان زبانِ شهر را قطع میکند و خود به عنوان یک زبان جدا سخن میگوید که حتی در بعضی مواقع به رگههای طنزآمیز رمان نیز آسیب وارد میکند. البته دخالتِ مستبدانه راوی یک معضل مهم و اساسی نویسندگان ایرانیست و به این سوژه نیز منحصر نمیشود.
بحث خودم را با اشارهای که آقای نوشآذر به مفهوم دیاسپورا داشتند به پایان میبرم. دیاسپورا مفهوم بسیار کاربردیای برای توضیح و تبیین رمانهای این چنینی است اما به نظرم این رمان فقط در تلقی و نحوه ارتباط و برخورد نویسنده نسبت به زادگاه مادریاش میتواند دیاسپورا باشد چون «خانه» و تمام عناصر مربوط به زادگاه تغییر پیدا کرده است و فرد/سوژه در ناخانهگی سکنی گزیده باشد. به این ترتیب او در یک تکثرگرایی فرهنگی و فرهنگ ترکیبی هضم میشود که خانه معنای خود را از دست میدهد و هر شهر و مکانی برای یک دیاسپورا میتواند خانه باشد. مثالهای آقای نوشآذر میتواند کافی و بسنده باشد. اما باید در نظر بگیریم که راوی با وجود تأکیدش بر اینکه شهر و خیابانها هویت خود را از دست دادهاند، همچنان آن را خانه خود میداند و تا «ناخانهگی» مسیر درازی در پیش دارد. البته اخیراً نظریاتی از سوی برخی از مارکسیستها و منتقدان پسااستعماری مطرح میشود که بر دال «مقاومت» تأکید دارد و این همان چیزی است که راویِ رمان «ماه تا چاه» بر آن تأکید میکند. یعنی تأکید بر بازگشت به ریشهها و سکنیگزینی به منزلهی تأکید بر حق تعلق بر سرزمین. راوی رمان مدام مضطرب است و همهچیز را فروپاشیده میبیند، اما در عین حال میخواهد گذشته را چون روحی که تکهتکه شده است پازلوار کنار همدیگر بچیند. به همین دلیل است که میگویم هنوز با ناخانهگی فاصله دارد چون همچنان در تلاش برای تلاقیدادن تاریخ و محیط و بازتولید هویت از دست رفته است.
احساس ناخانگی در همه ابعاد آن
حسین آتشپرور
دو موضوع متفاوت اینجا مطرح می شود؛یکی مسالهی استبداد زبان است که خیر این طور نیست! زبان در کجایش مستبد است؟ دیگر موضوع ناخانگی است. که بله من در تمام ابعاد احساس ناخانگی میکنم. اگر احساس ناخانگی نمیکردم این داستان نوشته نمی شد. و این در سرتاسر داستان با نشانهها،از همان ابتدای کتاب که دیسفان در شکم مشهد هضم شده شروع و در تمام متن گسترش پیدا و جای پا را پاک میکند.
زبان متزلزل از ویژگیهای آثار دوران اول مدرنیسم است
حسین نوشآذر
برای درک زبان در این اثر، اینکه مستبد است یا نه، ناچاریم به ساخت رمان توجه کنیم. چون میدانیم که زبان تابع ساخت و ساخت تابع زبان است. ما در این بحث به ضرورت موضوع بیشتر به جنبههای جامعهشناختی رمان اشاره کردیم. ناگزیر بودیم. زیرا موضوع رمان یکی از مهمترین کانونهای شیعهگری در ایران است. با اینحال نباید فراموش کرد که دو کتاب از آثار حسین آتشپرور درباره ساخت داستان است: «خانهی سوم داستان: بررسی شکل و ساخت داستانی نویسندگان نسل سوم» و «شکل و ساخت داستانی ترانههای خیام». بنابراین بسیار بدیهی است که او توجه ویژهای به ساختمان اثر داشته باشد.
من قبل از این هم گفتم که «ماه تا چاه» یکی از نمونههای موفق یک رمان پست مدرنیستی در زبان فارسی است. رمان موفق دیگر «سورهالغراب» محمود مسعودی است که بر تارک ادبیات داستانی تبعید نشسته. این دو رمان به گمانم با هم خویشاوندند. با یک تفاوت بزرگ: «ماه تا چاه» واقعگرایانه است. سورهالغراب یک پارودی است از منطقالطیر عطار.
آتشپرور در این رمان موفق میشود یک کلاژ خارقالعاده از قطعات رئالیستی، فرازهای سوررئالیستی، برخی تصاویر شاعرانه و برخی اپیزودهای طنزآمیز که با بهترین نمونههای طنز اجتماعی در ادبیات قبل از انقلاب، یعنی با برخی آثار بهرام صادقی، غ. داوود و جواد مجابی پهلو میزند همراه با پارودیهای طنزآمیز به دست دهد. این کلاژ در مجموع یک اثر پست مدرن است.
پست مدرن نه به این معنا که بعد از مدرنیسم پدید آمده باشد. فکر میکنم الان دیگر همه بر این نظرند که پست مدرنیسم در ادامه و در امتداد مدرنیسم است. ایحاب حسن تمهای آثار پست مدرنیستی را به این شکل دستهبندی کرده: اوربانیسم، تکنولوژیسم، اومانیسمزدایی، عشق به بدویت، اروتیسم. از بین این تمها، در رمان حسین میتوان دو تم اوربانیسم، اومانیسمزدایی را شناسایی کرد. آنچه که این دو تم را به هم پیوند میدهد بحث فروپاشی و فراپاشی است که در این میزگرد هم مطرح شد.
برگردیم به بحث استبداد و تزلزل در زبان.
زبان متزلزل از ویژگیهای آثار دوران اول مدرنیسم است و برمیگردد به ذهنیت فاجعهزده راوی داستان و این درک بعد از جنگ خونین جهانی دوم که اولاً انسان غربی نمیتواند بر خلاف آنچه که تصور میکند با تکیه بر علم بر امور تسلط داشته باشد و دوماً در اصالت ایدئولوژیها باید تردید کرد. در سالهای بعد از کودتا در ایران، و به ویژه بعد از انقلاب، یعنی در پی دو شکست سیاسی و اجتماعی روشنفکران این بحث برای ما مهم شد و لاجرم روایت در ایران رفت به سمت روایت متزلزل. بیانگر این معنا: من میخواستم جهان را تغییر بدهم اما حالا میبینم خودم تغییر کردهام. چه شد؟ چه اتفاقی افتاد؟
بعد این تصور،به ویژه از طریق آموزهای کارگاهی شکل گرفت که اگر نظرگاه محدود نباشد و اگر راوی متزلزل نباشد، زبان مستبد است. اما اینطور نیست.
در وصف و در درک از آنچه که میبینیم و گزارش میدهیم میتوانیم قطعیت داشته باشیم. این بحث در روزنامهنگاری و به ویژه در «روزنامهنگاری دوخردادی» هم جلوهگر شده به شکل مسأله «بیطرفی». این طبیعی است که حکومت توتالیتر، راوی متزلزل و «روزینامهنگار» به ظاهر بیطرف را بیشتر بپسندد. بماند که تزلزل در روایت دست نویسنده را هم در خودسانسوری بازمیگذارد. یعنی نویسنده متزلزل از دو طرف سود میبرد. هم خودش را از ضربههای حکومت جبار کنار میکشد و هم اینکه امتیاز برای خودش دست و پا میکند.
داستان حسین آتشپرور – ماه تا چاه – متزلزل نیست. زیرا ذهنیت فاجعهدیدهای آن را روایت نمیکند. نظرگاه هم محدود به ذهن نیست، بلکه محدود به دریچه دوربینی است که آن را نمیبینیم. گاهی هم در برخی از اپیزودها با زبان گزارشنویسی داستان روایت میشود. کجاها؟ آنجا که راوی تاریخ شهر را به دست میدهد و یا میخواهد جمعبند ارائه دهد. در شب هول بیست سی صفحه از رمان شرح تاریخ اصفهان است.
بنابراین باید بین زبان در یک روایت غیرمتزلزل با زبان در روایت متزلزل تمیز قائل شد. این را هم بگویم که «ماه تا چاه» حسین آتشپرور در نیمه اثر ثمر میدهد و در فصل آخر به اوج میرسد. یک اثر خوب را میتوان از این طریق هم بازشناخت.
بیشتر بخوانید:
حسین آتشپرور: خیابانِ تهران- خیابانِ امام رضا
در همین زمینه:
- «۱۸۰ درجه» – یک میزگرد: تغییر چشماندازها در «آکواریوم»ِ نسیم خاکسار
- «۱۸۰ درجه» – هما جاسمی: نشانهها و نمادهای فرهنگی و مذهبی در «اتاق پرغبار» اصغر عبداللهی
- «۱۸۰ درجه» – یک میزگرد: نمود فرهنگ آمریکایی در روخوانیِ یادداشتهای «فَستفود»ِ بیژن بیجاری
- ۱۸۰ درجه – ملیحه تیرهگل: «انجل لیدیز»، پرواز بلند خسرو دوامی
- ۱۸۰ درجه – احمد خلفانی: دفترهای دوکا، توقف و حرکت از دو سو