آریامن احمدی: چه بالابلند می‌رقصی در رویاهامان بندرعباس!

بعد از ظهر شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، انفجاری سهمگین در محوطه اسکله رجایی در بندرعباس رخ داد. علت اصلی انفجار همچنان در دست بررسی است. در این میان برخی قربانیان این فاجعه در شبکه‌های اجتماعی صاحب صدا و تصویر شده‌اند. کودک کارگری با ردیف دندان‌های نامنظم که در میان خاکسترها از بحران معاش سخن می‌گوید، پدری که تا گردن در زمین دفن شده و از امدادگر می‌خواهد که او را به حال خود رها کند، زیرا دیگر نمی‌تواند دخترکش را در آغوش بگیرد، مردی که برهنه با پوست آویخته از تنش، بهت‌زده به سمت مقصد نامعلومی می‌رود، امدادگری که نعش همکارش را بر دوش می‌کشد. آریامن احمدی در این شعر ضمن ابراز همدردی عمیق با قربانیان فاجعه انفجار بندر رجایی در بندرعباس و به تصویر کشیدن درد، ویرانی و از دست دادن زندگی‌ها، همزمان امید به بازسازی و احیای این شهر با تکیه بر روحیه مقاوم مردم، فرهنگ غنی جنوب و زیبایی‌های طبیعی آن را در دل ما زنده نگه می‌دارد. شاعر با زبانی عاطفی و تصاویر زنده، بندرعباس را به عنوان شهری زنده و پرجنب‌وجوش به تصویر می‌کشد که با وجود غم و مصیبت، می‌تواند با همبستگی و عشق مردمش دوباره برخیزد و به شکوه خود بازگردد این شعر را با صدای شاعر می‌شنویم:

بندرعباس!
سایه‌ات خون
سایه‌سارت آب، آتش، باد، باد، باد…

این جنونِ خلیج
چه «زار» می‌زند هوار هوار
بر شورِ پوستِ تنت در گرما
بر سیم‌هایِ زنگ‌زده‌ی فلامنکوها
بر شبِ هولِ قایق‌های قاچاق
بر خوابِ شرجیِ لنج‌هایِ جاشوها

بندرعباس!
اسپانیایِ کوچکِ در بند!
چه‌گونه رهایت کنم
از این غمِ سنگینِ رُمبیده روی باراندازت
که دوباره با صدایِ پایِ مردمانت
با صدایِ کِلِ دخترانت
برخیزی
و خاکِ هزاررنگِ هرمز را به رقص ‌آوری…
نه به خون
به جنونِ زارِ بادها
که بیفتد تویِ نخل‌هایِ سوخته‌‌ات
که بِوَزد در بادگیرهایِ تشنه‌‌ات
که بِتپَد در بادبان‌هایِ در اهتزازِ شیر و خورشیدت
که بِخزد در مینارِ زنانِ ساحل‌نشینت
که موهایِ‌ شبگیرشان را برای به‌سلامت‌برگشتنِ تو
به موج‌ها دخیل می‌بندند و می‌خوانند:
راهِ بندر دورِ دوره…
آبِ بندر شورِ شوره…

بندرعباس!
چه‌گونه برای چشم‌هایت گریه نکنم
وقتی دریا سرریز شده
بر خط‌هایِ سرنوشتِ دست‌هایِ کودکِ هفت‌ساله‌ات
که در سوگ‌آوازِ بوق و سنج و دمام‌ها‌‌
صدایِ پدرش را می‌جوید؟

صدایش بزن، بندرعباس!
من صدایت می‌شوم
از قلبِ تیرخورده‌یِ «نیزار» در ماهشهر
از چشم‌های خاموشِ «غزل» در پاییز

صدایت می‌شوم!
با لهجه‌یِ جنوبیِ نخل‌ها
با شَروه‌یِ صدف‌ها و بادگیرها
صدایت می‌شوم بندرعباس!

صدایش بزن!
صدای تو با هر حرف در یاد
صدای تو با هر گام در باد
بالاتر از گُل‌دسته‌ها
بلندتر از اسکله‌ها

صدایش بزن!
تا دوباره جاشوهای سرمست
با شورِ دریانوردانِ عاشق
تورهای‌شان را رویِ لبخندِ خلیج بیاندازد
تا دریا عروسِ تو شود.

بیا خیال کنیم بندرعباس!
دخترانت با دست‌هایِ خالکوبِ حنایی
با موهایِ ریخته روی بارانداز
بر تیترِ درشتِ «مرگِ دیکتاتور»
پای می‌کوبند
و نوازنده‌های گیتار و نی‌انبان
دریا را دوباره به آغوشت می‌آورند…

دوباره بندرعباسِ ما می‌شوی!
و لنج‌ها رویِ سرانگشت‌هایِ زخمیِ صفوی‌ات لنگر می‌اندازد
و روز، روزِ خدا
خورشیدِ قاچاق را از فرازِ دماوند
می‌آورد به چشم‌های سُرمه‌‌زده‌ات
تا غروب
ماهِ رایگانِ نو را
رویِ صورتِ بندرگاه بند بیاندازی…

چه بالابلند
چه زیبا
می‌رقصی در رویاهامان
بندرعباس!

تهران. جمهوری. ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

از همین شاعر:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی