آریامن احمدی: دوازده‌ هزار بوسه گُلِ نصرانی

دیدی ماه‌مُنیر!
گفته بودم با دوازده نوه
در انتظارِ بوسه
پیر می‌شوی…

گفته بودم
ترحم‌برانگیزتر از زنانِ کشورِ شکست‌خورده نیست
که ایستاده باشی رویِ تنهاییِ زنی در نیزار
و بادِ زار موهایت را شَلتاق بزند.

بگو ماه‌منیر!
چه‌قدر شکست بخورم
تا به موهایِ تو برسم
و از آن نیزارِ سوخته‌
ارتشی بسازم
برای دوازده بوسه‌…
دوازده‌هزار بوسه…

آه، چه‌قدر پیر شده‌‌یی ماه‌منیر!
برای ایستادن در صفِ بوسه
برای ‌به‌یادآوردنِ سال‌ها بعد
که رویِ صندلیِ چرخ‌دار
خیره شده‌یی
به دوازده دهان با دوازده بوسه
که در میانِ نیزار
دوخته ‌شده‌‌اند به‌هم
با طنابِ دارِ عموهایت.

ماه‌منیر؛ دشتِ گریان!
ماه‌منیر؛ دشتِ سوگوار!
دایه‌دایه‌‌یِ پستان‌های مادرانه‌ات
دیگر مزه‌یِ شیر نمی‌دهد
مثلِ گاوخونی، خشک!
مثلِ هورالعظیم، خشک!
با بویِ لاشه‌‌‌یِ گاومیش‌هایِ باردار
بویِ تندِ شاشِ گاومیش‌هایِ نر
بویِ سُرب
بویِ فلزِ تفتیده‌یِ سُرخ.

گفته بودم ماه‌منیر!
ماهِ نو هم رویِ صورتت بند نمی‌اندازد
و تو می‌گفتی نه!
گفته بودم این خیابان تو را پیر می‌کند
و می‌گفتی نه!

آن روز بدونِ پا برگشتی خانه
نشستی رویِ صندلیِ گهواره‌ییِ مادربزرگ
و از پشتِ پنجره
با چشم‌هایِ چهارده‌سالگی‌ات
پاهایت را دیدی
که می‌دوید
که می‌دوید
از سی‌وسهِ هجرت
و فریاد می‌زد: «دست‌هایم کو؟»

دست‌هایت را قَد زدی
با دست‌هایِ آویخته از دار
با دست‌هایِ افتاده در نیزار
دیوار ساختی.
گفته بودم ماه‌منیر!
این دیوارها تاریخ را عوض نمی‌کند!

و دست‌هایت را در «نُدبه» کاشتی
دیگر دستی نبود برای دعا
برای کوبیدنِ سنگی بر گور
برای گذاشتنِ شاخه‌گُلی در پنج‌شنبه‌.

حالا تنها چشم‌هایت را داری
در چهارده‌سالگی
در قاب‌عکسی رویِ دیوارِ خانه‌ی پدری
که خونِ قاعدگی از دامنِ سفیدت، می‌چکید در کارون
و آخرین‌بار با همان چشم‌ها دیدی
پسری نُه‌ساله برای صدسالگی‌ات نخل کاشت.

نامش را بگو ماه‌منیر!
هنوز دهانت را داری
با دوازده بوسه در انتظار
برای دوازده نوه.
تمامِ این خیابان‌ها نام می‌خواهند!
نشانی‌ات را بگو ماه‌منیر!
می‌خواهم خبرِ «مرگ دیکتاتور» را برایت پُست کنم
گفته بودی زنانِ کشورِ شکست‌خورده بی‌ «نشان»‌اند
و کشورت را گذاشته بودی
لایِ روزنامه‌یِ باطله‌یِ اصلاحات‌
که بویِ سبزیِ مانده‌یِ جمعه‌یِ سیاهِ زاهدان می‌داد
و بعد…
تمامِ خیابان‌هایِ «ایرانشهر» زیرِ تابوتِ خالیِ تو می‌دوید
زیرِ نورِ ماهِ روز
با دوازده بوسه
دوازده‌هزار بوسه گُلِ نصرانی…

تهران. جمهوری. ۲۸ تیر ۱۴۰۲

از همین شاعر:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی